داشت باران میبارید که پشت پنجره نشسته بودم و به این فکر میکردم وقتی هوا سرد میشود همه دنبال جای گرم میگردند. همه باران را دوست دارند، اما هیچکس حاضر نیست مدتي طولانی در سرما بماند. همین قصه، تابستانها هم تکرار میشود و همه از هوای گرم دور میشوند.
به این فکر میکردم هیچکس نه گرما را تحمل میکند نه سرما را. همه اعتدال را دوست دارند. همین است که طبع آدم در بهار شاد میشود و در پاییز، شاعر. اعتدال حال آدم را خوب میکند.
هفتهها میآیند و میروند و هر روز به مدرسه میروم. هر روز درس و امتحان. زنگ تفریح و شیطنت و خنده. هر روز غوغا و هیجان. این هیجان هر روزه به عصر پنجشنبه و جمعه ختم میشود. به یک آرامش بعد از غوغا. دوباره فرصتی پیدا میکنم درون خودم باشم و با خودم نزدیکتر از روزهای پیش روبهرو شوم. این تعطیلی، اعتدالی برای روزهای هفته است.
هیچچیز روند یکنواخت ندارد. حتی روزهایی که بهظاهر مثل هماند با هم تفاوتهای کوچکی دارند. گاهی صبح، بیحوصلهام و عصر، خوشحال. لحظهای میخندم و لحظهای بعد در خودم فرو میروم. قانون اعتدال در لحظههایم برقرار میشود. این خوب است. این اعتدال، بینهایت خوب است.
اذان، صدای اعتدال است. صدایی که خدا با آن حرف میزند و میگوید همهچیز را رها کن و با من حرف بزن. آن لحظه، لحظهی شگرفی است. شاید در دوردستهای خودت غرق شده باشی، شاید به روزمرگیهایت میرسی و شاید منتظر دوستی هستی که بتوانی با او حرف بزنی. این مژده، تو را از روند روزمرگیهایت بیرون میآورد و آرامشی ذاتی به تو بر میگرداند.
* * *
باران قطع شد و از خانه بیرون رفتم. همهجا بوی تازگی پیچیده بود. بعد از یک باران چند ساعته و بیوقفه، نوبت آفتاب بود. اعتدال این بار از دریچهی خورشید خودنمایی میکرد. حالت معمولي، چند ساعته تغییر کرده بود و جهان در آستانهی آرامش قرار گرفته بود. جهان درونم زمزمهای را از سر گرفته بود و لحظهای بعد صدای اذان مغرب، آغازگر اعتدالی دیگر شد.