صبح عليالطلوع هنوز خروسها خوابآلود بودند كه آقاي اعتضاد بلند ميشد و راديويش را روشن ميكرد و چون خسيس نبود و خيلي هم با مردم مهربان بود صدايش را بلند ميكرد كه همه اهل محله استفاده ببرند. اهل محله هم ممنون از لطف آقاي اعتضاد، اگر هم خواب بودند بيدار ميشدند و چشمهايشان را ميماليدند و آبي به سر و رويشان ميزدند تا بروند به كسب و كارشان برسند.
حالا اما اوضاع كمي فرق كرده. همه اگر بخواهند ميتوانند در خلوت خودشان راديو گوش كنند. راديوها و محصولات صوتي هم بسيار متنوع شدهاند و هر كس ترجيح ميدهد آنچه ميشنود را از ميان اين تنوع، بنا به سليقه خودش انتخاب كند و بشنود نه بنا به سليقه ديگران.
اين سالها البته آقاي اعتضاد از ديار فاني به سراي باقي رختكشيده و عمرش را داده به شما، اما هنوز هم كساني هستند كه گمان ميكنند بناست همه محله را همزمان با خودشان بيدار كنند. چشمشان را كه باز ميكنند بيتوجه به اينكه ممكن است ساعت خواب و بيداري ديگران با آنها فرق كند، مثل مرغ سحر شروع ميكنند صدا توليد كردن. وقت بيرون آوردن ماشين از حياط خانه در حياط را به هم ميكوبند. براي همسرشان كه هنوز نيامده تا با هم بروند بوق ميزنند، صداي ضبط يا راديوي ماشين يا خانهشان را سخاوتمندانه در اختيار تمام محله ميگذارند و با هم توي كوچه با داد و فرياد صحبت ميكنند.
برايشان احوال ديگران مهم نيست. حواسشان نيست كه بعضي همسايهها در خانه بيماراني دارند كه استراحت برايشان لازم است. حواسشان نيست كه نوزاد آن يكي همسايه شايد تازه دمصبح خوابش برده باشد. نهتنها حواسشان نيست، كه اصلا برايشان مهم هم نيست.
حالا با اين مرغ سحرها و اين اعتضادزادهها چه كنيم؟ برايشان نامه بنويسيم كه «همسايه گرامي با كمال احترام لطفا از سر و صداي ناهنجار صبحگاهي بپرهيزيد»؟ يا صبح تا صدايشان بلند شد ما هم از اين طرف محله بزنيم زير آواز؟ احتمالا خودشان بايد مراقب باشند.