همه از بلندترين شب سال حرف ميزنند؛ شبي كه يك دقيقه از شب پيشينش طولانيتر است. خورشيد يك دقيقه زودتر از آسمان شهر ميرود و گرمايش را يك دقيقه بيشتر از ما دريغ ميكند. اما طولانيترين شب سال، همزاد كوتاهترين روز سال است؛ روزي كه از فرداي شب يلدا، يك دقيقه قد خواهد كشيد تا كم كم نور و آفتابش را از زمستان پس بگيرد؛ روزي كه دورخيز كرده و در سكوتي آرام به هياهوي مردمان نگاه ميكند. لابهلاي سطرهاي فال حافظ جاخوش ميكند و از انارهاي ترش و شيرين ميچشد؛ روزي كه در تدارك بلندترين شب سال ميگذرد.
درست از فرداي شب يلدا، همان روز فروتن كه هيچكس نامش را بهخاطر ندارد به جنگ تاريكي ميرود. ميرود تا لحظههايي را كه به شب باخته و سنگرهايي را كه واگذار كرده باز پس بگيرد. ميرود تا كفه ترازويي را كه به نفع شب سنگين شده بود سبك كند و به مردمان سرگردان شهر، سهمي از آفتاب بدهد. سهمي از نور، سهمي از تماشاي سايهها و گرم شدن زير آفتاب. تا باز كم كم شب و روز به هم برسند و اين بار روز باشد كه سنگرهاي شب را يك به يك فتح ميكند.
با اين حال، هنوز هيچكس نام هيچكدامشان را نميداند. نه نامي از كوتاهترين روز سال به ميان ميآيد و نه نامي از بلندترينش. فقط شب يلداست كه بهخاطر ميماند؛ شبي كه با خندههاي گرم، چايداغ و صداي شكستن آجيل ميآميزد تا هراسي از تاريكي در دلها نماند. تا از طولاني شدن شب خاطرهاي گرم در دلها بماند.
تمام ساعتهاي كوتاه روزي كه براي طولانيترين شب سال تدارك ميبينيم ته دلمان اميدي هست به اينكه شب از همين وقت، سنگينياش را از روي دل و شهرمان بردارد و دست آسمان را براي سهم بيشتري از نور باز بگذارد. به جنگ تاريكي ميرويم و كوتاهترين روز سال را جشن ميگيريم؛ روزي كه بايد دلش را گرم نگهداشت تا براي نبردي طولاني آمادهاش كنيم.