روزنامه اعتماد به اشاره به سخنان يك عضو پايداري با تيتر« پيش گرفتن دست براي پس نيفتادن» نوشت:
براي تحليل وضعيت يك جناح يا گروه سياسي كافي است سخنان عناصر اصلي آن گروه را تجزيه و تحليل كنيم و منطق پنهان مانده در پشت پرده اظهارات آنان را عيان كنيم. جبهه پايداري وضعيتي ناپايدار در جبهه اصولگرايي دارد. آنها از يك سو ميخواهند حمايت خود از احمدينژاد را تداوم دهند، و از سوي ديگر درصددند كه ميان اصولگرايان وحدت ايجاد كنند. چنين گامي متناقض است، زيرا مثل اين ميماند كه كسي هم بخواهد ورزيده شود و همزمان هميشه در حال استراحت باشد!
وقتي كه فردي مثل آقاي توكلي، احمدينژاد را اصولا جزو مجموعه اصولگرايان نميداند و معتقد است كه «آقاي احمدينژاد منتسب به اصولگرايان بود؛ هر چند نه او خودش را اصولگرا ميدانست و نه من او را اصولگرا ميدانستم»، چگونه ميتوان چنين وحدتي را به دست آورد؟ خدا ميداند. روزنامه اعتماد در چهارشنبه گذشته گفتوگويي را با آقاي حسينيان از اعضاي اصلي جبهه پايداري انجام داده است كه نكات مهمي دارد و توجه به ساختار آن، ميتواند به درك بهتر از اين جناح كمك كند. بخشي از اظهارات وي در اين مصاحبه را با هم مرور ميكنيم:
«من از احمدينژاد حمايت كردهام و اگر اوضاع همينطور باشد همچنان بر اين حمايت خودم اصرار دارم. اما تا حالا هيچ پيشنهادي براي اتحاد هيچ گروه و جبههاي براي احمدينژاد نداشتهام. چون من احمدينژاد را داراي يك پايگاه مردمي و كف مشخص راي ميدانم كه احتياجي ندارد تا براي موفقيت در انتخابات در كنار كسي قرار بگيرد يا بخواهد از آراي گروهي به نفع خودش و موفقيت شخصياش استفاده كند. من فكر ميكنم در نهايت اگر در اين معادله كسي به كس ديگر احتياج داشته باشد، اين اصولگرايان هستند كه به احمدينژاد نياز دارند. هم از نظر سبد راي احمدينژاد و هم از اين نظر كه بتواند به حركت آنها نظم دهد... ظرفيت آقاي احمدينژاد، شخص خودش است... وقتي ميگوييم تيم احمدينژاد، آن تيم بدون اين شخص ظرفيت چنداني ندارد. نه اينكه از نظر من آن تيم بدون كارايي باشد اما من فكر ميكنم ظرفيتي كه آقاي احمدينژاد به وجود آورد، در شخص خودش متجلي ميشود و بقيه هم زير اين سايه شخصيت ميگيرند. بنابراين جايي هم آن را به كار ميگيرد كه بتواند تعيينكننده باشد... اينقدر كه شما اصلاحطلبان و دولت، آقاي لاريجاني را اين روزها دوست داريد، رفقاي ديروزشان به ايشان نزديك نيستند. به هر حال آقاي لاريجاني راه خودش را ميرود و راهش جداست.»
نخستين و مهمترين مساله اين گفتوگو اين است كه كليت جناح اصولگرايي نزد اين افراد به يك شخص يعني احمدينژاد تقليل يافته است. شخصي كه هيچ يك از اطرافيان او نيز واجد حداقلي از اعتبار سياسي مستقل از او نيستند. در واقع اصولگرايي كه از گذشته بر يك بدنه قابل توجه و نه فرد متكي بود، اكنون كارش به جايي رسيده كه تنها اميدش به يك فرد است و اين پرسش را پاسخ نميدهد كه چرا اصولگرايي به چنين روزي افتاده كه تمامي تخممرغهايش بايد در سبد يك نفر چيده شود؟ آيا به دليل عملكرد ناصحيح خودشان به اين روز افتادهاند، يا آنكه مردم از آنان روي تافتهاند؟ از همه مهمتر اينكه فرض كنند كه به هر دليلي وي نتواند در عرصه سياست حضور پيدا كند، آيا اين امر به معناي پايان جناح اصولگراست؟ به علاوه حمايت جبهه پايداري و اين عضو جبهه از احمدينژاد چه منطقي دارد؟ آيا براي كسب راي و اعتبار از اوست يا به خطمشي و عملكرد او هم ايمان دارند؟ اگر حالت اول است كه بحثي نميماند، ولي اگر خطمشي او را قبول دارند، چرا درباره عملكرد او مسووليت نميپذيرند؟ چرا صريح و شفاف خود را در وضعيت و ميراث وحشتناك باقيمانده از او مسوول نميدانند؟ چرا پاسخگوي فساد گسترده در آن دولت نيستند؟
موضوع ديگري كه از سخنان اين عضو جبهه پايداري ميتوان فهميد اين است كه علاقه و حمايت وي از احمدينژاد از موضع تاكتيكي و ناچاري است؛ به عبارت ديگر اگر دقت كنيم از هيچ عملكرد و خطمشي وي حمايت نميكند، بلكه فقط به اين دليل كه گمان ميكنند، او زمينه مردمي دارد، ميخواهند خود را به او نزديك كنند. چنين نگرشي صد درصد خلاف بديهيات اصولگرايي است و با هيچ تعريفي از اين جناح سازگار نيست. اين نوع سياستِ طفيلي بودن، عارضه جدي براي يك گروه سياسي است. جالب اينكه احمدينژاد هم اين جماعت را با همين منطق تحويل نميگيرد و به درستي آنها را عددي حساب نميكند، چرا كه اين گروه خودشان هم اعتقاد دارند كه عددي نيستند. نكتهاي كه اين آقا فراموش كرده، اين است كه سياست احمدينژاد، سياست صفر و يك است، يا تمامقد با او هستيد، يا بايد برويد كنار، يا به طور كامل از او حمايت ميكنيد و در واقع خودتان را به او آويزان ميكنيد، يا اينكه برويد و تنهايي عمل كنيد. چرا يك نيروي سياسي بايد تا اين حد بياصول شود كه خود را به يك فرد آويزان كند؟ تنها يك دليل دارد، عشق به قدرت به هر قيمت. اين گروه سياسي امروز خود را در موقعيتي كه رايآوري باشد نميبيند، نه قادر است از عملكرد احمدينژاد دفاع كند، چون مصداق آش خورده و دهان سوخته ميشوند، زيرا به گمان آقايان حمايت از احمدينژاد بدون حضور خودش هيچ فايدهاي ندارد؛ از سوي ديگر حاضر نيستند از عملكرد او انتقاد كنند، چرا كه خودشان هم در آن شريك بودهاند و هرگونه انتقادي به خودشان نيز برميگردد. از عملكرد مستقل خودشان هم نميتوانند دفاع كنند، چرا كه در قضيه مخالفت با برجام تير خلاص را به خودشان زدند. در نتيجه در ميان زمين و آسمان معلق ماندهاند، حتي اصولگرايان ديگر هم از وحدت احتمالي با آنان اجتناب ميكنند، چون وجود افراد منتسب به اين دو گروه اصولگرايي موجب طرح پرسشهاي بيپاسخ و فراواني ميشود كه به ريزش آرا منجرخواهد شد. چون ميدانند كه اصولگرايان واقعي با آنان وحدت نميكنند، از الان ساز اخراج آقاي لاريجاني را از اصولگرايي كوك كردهاند؛ به اين ميگويند پيش گرفتن دست براي پس نيفتادن.
- قانون ویزا و اهرم مهمی به نام «برجام»
رضا نصری-حقوقدان و عضو مرکز مطالعات بینالملل ژنو در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
جریان ایرانستیز در واشنگتن، عمدتا از دو طریق سعی در ناکامگذاشتن برجام دارد: یکی از طریق فشار به دولت اوباما و مانعتراشی بر سر راه اجرای برجام و یکی از طریق درپیشگرفتن مواضع و رفتاری که افکار عمومی ایران و در نتیجه سیاستمداران ایرانی را از اجرای برجام دلسرد کند. قانون جدید کنگره برای ایجاد «محدودیتهای تازه برای ورود به آمریکا» را نیز باید در همین راستا در نظر گرفت. براساس این قانون جدید، اگر شهروندان ۳۸ کشور - که پیش از این با ایالات متحده تفاهمنامه لغو روادید داشتند - در پنج سال گذشته به سوریه، عراق یا «کشورهای حامی تروریسم» از نظر وزارت خارجه آمریکا (ایران، سودان و سوریه) سفر کرده باشند، دیگر نمیتوانند مانند گذشته بدون ویزا وارد آمریکا شوند. در پیشنویسهای اولیه طرح این قانون، صرفا کشورهای عراق و سوریه - بهعنوان کشورهایی که داعش در آنها فعالیت دارد - قرار داشت، اما متعاقبا، با فشار لابیهای ضدایرانی و تحتتأثیر فضاسازیهای برخی نامزدهای حزب جمهوریخواه در بحبوحه فصل انتخاباتی، متن طرح به نحوی تنظیم شد که محدودیتهای روادیدی، افرادی را که به «ایران» سفر کردهاند نیز شامل شود. متأسفانه، در چند روز گذشته، برخی تحلیلگران و جریانهای سیاسی داخل کشور، از این اقدام کنگره برای تخطئه توافق هستهای استفاده کرده و آن را نشانه «ضعف برجام» دانستهاند.
حال اینکه کسانی که از نزدیکتر با فضای واشنگتن و دینامیسم روابط قدرت در ایالات متحده آشنایی دارند، کارکرد مثبت برجام در مقابله و مهار برنامههای جریان ایرانستیز را بهخوبی مشاهده میکنند. در واقع، پیش از برجام، کنگره آمریکا، نهادی که بهشدت تحتتأثیر لابیهای خاص قرار دارد، قادر بود بدون کوچکترین مقاومتی - چه از جانب سایر قوای سیاسی در آمریکا، چه از جانب رسانهها، چه از جانب متحدان غربی آمریکا و چه از جانب تهران - سختترین محدودیتها را به صورت مستقیم علیه ایران به تصویب برساند. حال اینکه اینبار، به دلیل وجود برجام، اقدامات این کنگره علیه ایران از جانب هر چهارتای این بازیگران چنان به چالش کشیده شده که به احتمال زیاد تأثیر آن نیز چندان باقی نخواهد ماند.
در این راستا، یادآوری چند نکته به منتقدان برجام و افکار عمومی ضروری است:
۱- اول اینکه بلافاصله پس از علنیشدن مفاد طرح این قانون، بسیاری از رسانههای داخل آمریکا بهشدت درباره تأثیر آن بر «ایران» و نقض احتمالی برجام، به دولت اوباما و نمایندگان کنگره تذکر دادند. نشانههای شکلگیری این فضای رسانهای موجب شد کمیتههای مختلف کنگره - برخلاف عرف و رویه پیشین خود - از برگزاری نشستهای مکرر و علنی درباره این طرح سر باز زده و برای جلوگیری از اوجگیری مخالفتها و مقاومتها، این طرح را نهایتا در قانون دوهزارصفحهای «بودجه» مستتر کرده و در آن قالب به تصویب برسانند. ضمن اینکه در متن قانون نیز برخلاف رویه گذشته، به صورت مستقیم اسمی از ایران نبردند و متن را چنان تنظیم کردند که دولت اوباما این اختیار را داشته باشد تا در صورت تشدید فشارهای سیاسی، رسانهای و بینالمللی، «ایران» را از آن مستثنا کند. دلیل مخالفتنکردن علنی دولت اوباما با این طرح -که در این فصل تبلیغاتی، تبعات انتخاباتی برای حزب دموکرات در پیش داشت- نیز عمدتا درج همین اختیارات (National Securiy Waiver Provisions) برای مستثناکردن ایران بود. به عبارت دیگر، برجام باعث شد کنگره کماختیار آمریکا - که با توجه به بافت، ماهیت و جنس روابطش با لابیهای خاص، همچنین فضای امنیتی و سنگین انتخاباتی آمریکا، ناگزیر بود به این طرح رأی دهد - اینبار با «چراغ خاموش» حرکت کرده و راه را نیز برای رفع اثر قانون خود برای دولت باز بگذارد.
۲- به محض علنیشدن مقاصد کنگره، اکثریتِ قریببهاتفاق سفرای اروپا در واشنگتن، به همراه سفیر «اتحادیه اروپا» در آمریکا، نامه سرگشادهای در نشریه کنگره چاپ کردند که در آن بهشدت به تصویب این طرح اعتراض کردند. بسیاری از تحلیلگران معتقدند اگر این مصوبه شامل حال ایران نمیشد و اگر برجامی در کار نبود تا دولتهای اروپایی به آن احساس تعهد حقوقی داشته باشند، سفرای اروپایی هیچ انگیزهای برای مخالفت علنی با کنگره برای دفاع از حق سفر اتباع خود به عراق، سوریه و سودان نداشتند! به عبارت دیگر، اگر برجام نبود تا تعهدات حقوقی ایجاد کند و اگر طی فرایند مذاکرات هستهای در دو سال اخیر، روابط ایران و غرب به حد معقولتری نرسیده بود، هرگز شاهد چنین مخالفتهای بینالمللی و چنین همسوییهایی با ایران نبودیم؛ چنانکه پیش از این، همه این کشورهای اروپایی یکصدا با تندترین اقدامات قوه مقننه ایالات متحده، علیه ایران همراهی میکردند. ۳- پس از تصویب این طرح، وزارت امور خارجه ایران و دستگاه دیپلماسی کشور توانستند با استناد صریح به برجام و با مرکزیتبخشیدن به تعهدات آمریکا مطابق این سند حقوقی، نهایتا وزیر امور خارجه این کشور را به نگارش نامه متواضعانهای وادار کنند...
... که در آن، دولت آمریکا - ضمن تأکید مجدد بر تعهدات خود مبنی بر لغو تحریمها - وعده داد از ظرفیتهای قانونِ موردنظر و تمام اختیارات خود برای مصون نگهداشتن «منافع تجاری ایران» از تبعات مصوبه جدید استفاده کند؛ امر بیسابقهای که حکایت از آن دارد که از یکسو ایرانِ پسابرجام مجهز به ابزار حقوقی کارآمدی شده و از سوی دیگر، اجماع و انضباط ایرانستیزانه دستگاه سیاسی آمریکا بهشدت تَرَک برداشته است. به بیان دیگر، به واسطه برجام، دستگاه اجرائی ایالات متحده به واضحترین شکل ممکن، در پیش چشم جهانیان به ایران وعده داد اقدامات کنگره را مهار میکند و این اتفاق مهمی است که نباید دستکم گرفت.
۴- امروز فعالان مدنی و کنشگران ایرانی مقیم آمریکا نیز میتوانند با استناد به برجام و با بهکارگیری این اهرم جدید، برای تعدیل و مهار اقدامات خصمانه کنگره علیه سرزمین مادریشان وارد عمل شوند. اگر برجام نبود، چهبسا هزاران ایرانی که امروز، به اتکای آن، برای لغو این قانون جدید، در فضای عمومی و شبکههای اجتماعی تلاش میکنند، دست خالی میماندند و چهبسا طبق روال گذشته، نمایندگان تندروی کنگره و دولت ایالات متحده نیز بدون کوچکترین مقاومتی از جانب جامعه مدنی آمریکا به مقاصد خود دست مییافتند. امروز، تمام کنشگران و سازمانهای مدافع حقوق ایرانیان در آمریکا گواهی خواهند داد برجام در توانمندسازی آنها نقش بسزایی داشته است و این نیز نکته بسیار مهمی است که منتقدان داخلی گاه از اهمیت آن غافل میشوند.
در پایان، میتوان نتیجه گرفت «برجام» اهرم حقوقی-سیاسی جدیدی است که در ابعاد رسانهای، بینالمللی و سیاست داخلی آمریکا - و همچنین در امر «توانمندسازی ایران» در تعاملات دوجانبهاش با ایالات متحده - نقش قابل ملاحظهای داشته است؛ چراکه اگر برجامی در کار نبود، توازن قوا و برایند نیروها در واشنگتن همچنان به نفع جریان ایرانستیز باقی میماند و چهبسا همچنان شاهد یکهتازیهای این جریان در دستگاههای مقننه و مجریه آمریکا بودیم. امروز، به خاطر برجام، میتوانیم هم رسانهها، هم متحدان غربی آمریکا و - همانطور که نامه اخیر جان کری نشان داد - حتی بخشی از دستگاه حاکمیت آمریکا را در مسیر منافع ایران -ولو با تحمیل- همسو کنیم و چهبسا با استفاده صحیح از این سند حقوقی بشود در آینده به خروج ایران از فهرست «کشورهای حامی تروریسم» نیز اقدام کنیم.
- لطفاً هدر نشوید
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
1- پیشبینی نقشه دشمن و پیشدستی بر او در کنار رازداری و استتار، شرط موفقیت در هر مصافی است. نقطه مقابل این هنرمندی آن است که اولا از نقشه حریف بیخبر بمانید یا خوشخیالی کنید و غافلگیر شوید. ثانیا دست خود را پیش دشمن باز کنید و او دست شما را خوانده باشد. متعلقین به الگوی رفتاری دوم، همواره در طول تاریخ، به لقمهای راحتالحلقوم برای دشمنان خود تبدیل شدهاند. در این میان طیفهایی به دلایل مختلف (بیخبری و جهل، خوشخیالی، خیانت و فساد) عملا گروگان دشمن شده و نقش پیادهنظام و پیشمرگ او را بازی کردهاند؛ هرچند که خیال میکردهاند «بازی» را مدیریت میکنند. این گروه هرچند در مصافهای اصلی قربانی شدند اما هزینههایی که برجای گذاشتند، خسارتهایی بزرگ به ملت و اردوگاه خود بود. درست به همین دلیل است که هر چند اولیای دین فرمودهاند «رُبّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه» اما همیشه اینگونه نیست که جهل و تجاهل یک عالم و نخبه، فقط او را از پا درآورد بلکه «اذا فسدالعالِم فسدالعالَم». تباهی برخی نخبگان عالمی را ویران میکند.
2- وقتی قرار شد لشکریان در اردوگاه جمل به نماز جماعت بایستند، جز زبیر و طلحه کسی در مظان امامت جماعت نبود؛ یعنی که اردوگاه ظاهرا متعلق به آنهاست اما آیا باطن امر نیز همین بود؟ آیا این دو صحابی ارشد پیامبر(ص) مدیریت کردند یا شدند؟ عاقبت گلاویز شدن با امیرمومنان را پیشبینی کردند یا در نقشه پیشبینی شده اردوگاه شام تبدیل به عمله جزء شدند؟! چگونه بود که معاویه وقتی به امیرمومنان(ع) نامه مینوشت، آن حضرت را پسر ابوطالب خطاب میکرد اما چون به زبیر نامه نوشت، خطاب آن را «زبیر امیرمومنان» قرار داد؟ «به درستی که من از اهل شام برای تو بیعت گرفتم، پس همت خود را برای تصرف بصره بگمار مبادا پسر ابوطالب بر تو پیشی گیرد. من بیعت کردم با تو و پس از تو با طلحه، پس خونخواهی عثمان را آشکار کن و مردم را فراخوان... تو خونت را در راه خدا نثار کردی...
مردم مانند گله بیچوپان پراکندهاند، پس برای حفظ خون مسلمین و اتحاد کلمه بشتاب پیش از آن که اوضاع وخیم شود. خدا تو را از پیشوایان راه هدایت و طالبان خیر و تقوا قرار دهد.»! و آن نامه دیگر که برای طلحه نوشت «تو بینظیرترین در میان قریشی، که چهرهای گشاده و دستی بخشنده و بیانی زیبا و رسا داری. تو همطراز السابقون در اسلامی؛ پس به سوی حکومتی بشتاب که مردم برعهده تو نهادهاند و نمیتوانی از آن رویگردان باشی. من حکومت را برای تو استوار کردم و زبیر در این امر بر تو فضیلت و تقدمی ندارد. و به هر حال کسی که پیشی بگیرد؛ او حاکم و رهبر خواهد بود.» بیچاره طلحه! مادرمردهای که نه به دست سپاه امیرمومنان، بلکه با تیر هماردوگاهی خبیث خود مروان بن حکم از پا درآمد. مروان فرصت انتقام از گذشته - از جنگهای اسلام و کفر تا اسقاط خلیفه سوم و به هم خوردن نفوذ امویان و مروانیان- را فراهم دیده بود و معطل نکرد. طلحهًْالخیر در حالی که از پا افتاده و در حال جان کندن بود، فقط یک جمله دردآور گفت و چشم از جهان فرو بست. «خون هیچ بزرگی مثل من به هدر نرفت.»
3- مصاف جمهوری اسلامی با جبهه استکبار یک مصاف بزرگ است و اگر در این میان رجال و طیفهایی تبدیل به اسباب زحمت برای جمهوری اسلامی شدند، تنها خردهجریانهایی هستند که به عنوان پارسنگ در کفه حریف اصلی قرار گرفتند؛ قرار گذاشته باشند یا بدون هماهنگی همآهنگ و همافق شوند؛ با غرب بسته باشند یا بدون قول و قرار تبدیل به دژکوب یا پیشمرگ دشمن شوند. به شهادت تاریخ در چنین مصافهای بزرگی، اولین قربانی همین طیفها و اشخاص هستند همچنان که سیدکاظم شریعتمداری و بنیصدر و منتظری و برخی افراطیون مدعی اصلاحطلبی شدند. اردوگاه استکبار و سرویسهای اطلاعاتی آنها مدام کوشیدهاند با جریانسازی موازی، به انواعی از جنگهای نیابتی در داخل- مانند مذهب علیه مذهب، روحانیت علیه روحانیت، مرجعیت علیه ولایت فقیه، دولت علیه نظام و...- دامن بزنند. اهداف حداقلی و حداکثری فراوانی در این نقشه همیشگی دنبال شده است. از ایجاد اختلاف و اصطکاک و فرسایش و هدررفت توانمندیها تا غفلت از شبیخون دشمن و بسترسازی برای آشوب و براندازی.
4- برخی زمزمهها از دولت اصلاحات به تدریج شروع شد و تا همین یکی دو سال اخیر ادامه پیدا کرد مبنی بر اینکه اگر ما برای جامعه جهانی (غرب) پیشبینیپذیر و منطبق با هنجارهای مطلوب غرب تلقی شویم، تنشها و تهدیدها و فشارها پایان میپذیرد. به تدریج حتی این ادبیات را به برخی اتاق فکرها و مراکز تصمیمساز هم بردند. این البته اصالتاً خط آمریکایی- انگلیسی- صهیونیستی بود. غربیها بدین ترتیب میخواستند هویت انقلابی ملت ایران را که تمام محاسبات و پیشبینیهای آنان را به هم زده بود و مدام در چهارگوشه منطقه و جهان تغییر راه میانداخت، خنثی کنند و روحیه و شخصیت سلطه به هم زن و نوپرداز را به اخلاق برّه بودن تغییر دهند. تکمله این مهندسی، ایجاد خوشخیالی فاقد مابه ازا نسبت به غرب مهاجم بود به نحوی که خوی خباثت و خیانت و بدعهدی مستکبران در نظر افکار عمومی و تصمیمگیران ما وارونه دیده شود و با همین رصد مغلوط و معکوس، نتوان رفتار دشمن مترصد را پیشبینی کرد و درست در موقع شبیخون ویرانگر حریف، تلقی شریک و طرف تعامل از او داشت.
بزک آمریکا و برخی متحدان او به ویژه در چند سال اخیر و تبلیغ اینکه با او میشود شراکتی کرد که برای هر دو طرف برد داشته باشد به شرط آن که از منطق انقلابی و نفوذ منطقهای خود دست برداریم و تبدیل به یکی از بازیگران در زمین بزرگ قدرتها شویم، براساس همان مدل اصلی خوشگمانی به دشمن و قابل پیشبینی - مدیریت- شدن توسط وی مطرح شده است. به تعبیر رهبر معظم انقلاب دشمن از یک طرف میگوید شما کشور قدرتمند و با نفوذ و اثرگذاری هستید و از طرف دیگر عنوان میکند این مسئله انقلاب و روحیه انقلابی را دنبال نکنید! «اینها با هم متناقض است. اصلاً این اقتدار و نفوذ به خاطر انقلاب است. اینکه شما با نفوذ و قدرتمندید، انقلاب را بگذارید کنار که بتوانیم با هم زندگی کنیم، معنایش این است که انقلاب را بگذارید کنار تا از قدرت بیفتید تا ما بتوانیم شما را ببلعیم. این را صریحاً به افرادی از جمهوری اسلامی میگویند و توجه نمیشود به معنا و مفهوم واقعی این حرف».
5- «افرادی از جمهوری اسلامی»- خوشبین که باشیم- دقت ندارند به اینکه آمریکا دشمن قسم خورده است نه شریک و طرف ائتلاف، و در برابر دشمن نباید اظهارعجز و ضعف کرد و خزانه و آب خوردن و هوا و تمام تقدیرات ارضی و سماوی را به اراده دشمن ربط داد یا گفت که بدون مذاکره و رابطه با ابرقدرت آمریکا نمیشود سرکرد و نباید ماجراجویی کنیم یا باید نرمال شویم و نرمالیزاسیون را در دستور کار قرار دهیم و بشویم شهروند مطیع جامعه جهانی (یا به تعبیر درستتر، رعیت مملوک و صدقهخور کدخدا). سرانجام چنین خوشگمانیهایی همین میشود که اوبامای متظاهر به ادب و آداب، پای لایحه تحریمی جدید علیه ایران را امضاء کند و توافق برجام را زیر پا بگذارد یا آمریکا و متحدانش و آلسعود برخلاف رؤیااندیشی برخی از ماها، بلایی بر سر قیمت نفت بیاورند که معاون اول رئیس جمهور بگوید «هیچ وقت فکر و پیشبینی نمیکردیم که قیمت نفت تا این حد کاهش پیدا کند». اکنون فراتر از ماجرای کاهش قیمت نفت یا نقض موردی برجام، پرسش مهمتری در میان است و آن اینکه اذعان به «پیشبینی نمیکردیم» در 6 ماه یا یک سال آینده- یا حتی پس از انجام تعهدات یکطرفه ایران در چند هفته پیشرو و همچنین پس از پایان انتخابات و تشدید احتمالی فشارها - چه ابعاد وسیع و مهیبی از جمله درباره اصل توافق و رها شدگی دیمی اقتصاد به امید نظر عنایت غرب پیدا خواهد کرد؟ اگر چند ماه دیگر دولتمردان ما گفتند تصور نمیکردیم غرب تا این حد خباثت و بدعهدی و کلاهبرداری و کینهتوزی داشته باشد، آن هنگام تکلیف چیست؟ آیا جبران امروز به واسطه اصلاح مسیر، بهتر از به ملامت گزیدن لب و انگشت در سال آینده نیست؟ چرا باید مثلاً اعتبار دولت خرج توجیه بدعهدیها و خیانت آمریکا شود؟ آیا زشت نیست که برخی محافل و مدیران بگویند رفتار دشمن را پیشبینی نمیکردیم و خدای نکرده در اقدامی نکوهیدهتر، تبدیل به ماشین توجیه ظلمها و شرارتها و بدعهدیهای جدید آمریکا شوند؟
6- چند ماه پیش رئیس سازمان محیط زیست در سخنانی سخیف (و بیارتباط با جایگاه مسئولیت وی) به شبکه دولتی انگلیس گفت «توافق هستهای اهرمی را در اختیار اصلاحطلبان در مقابل سایر گروههای سیاسی قرار میدهد». شبیه این حرف با آدرس دقیقتر یعنی «انتخابات اسفند (مارس)» به فاصله یک سال از سوی جانکری و یک دیپلمات ارشدایرانی در شورای روابط خارجی آمریکا عنوان شد. البته پیوند زدن انتخابات با یک موضوع ملی در حوزه سیاست خارجی به خودی خود، جفا و بیتقوایی است. اما در هر صورت واقعیت این است که امروز کمترین اثری از آن هیجان و جشن پس از توافق موقت ژنو (سوم آذر 92) و توافق وین (23 تیر 94) حتی در رقیقترین سطح خود چه در عرصه افکار عمومی و چه در حوزه فعالان اقتصادی دیده نمیشود و روند اوضاع در حوزه تولید و بورس و ارز و مسکن و قیمتگذاریهای دولتی کاملاً خلاف وعدهها و فضاسازیها عمل میکند.
اینجا میشود دو کارکرد؛ الف: به عنوان دیدبان امین واقعیتها را به موقع هشدار داد و خطر را بازگو کرد، حتی اگر موجب مؤاخذه و اعتراض شود. ب: به کتمان ولاپوشانی و استتار تحرکات موذیانه دشمن پرداخت و به جای اصلاح مسیر، حاشیهسازی کرد و جبهههای فرعی در درون کشور و ملت و نظام گشود و معرکه راه انداخت و با نارنجکهای صوتی و دودزای رسانهای و سیاسی و شبه انتخاباتی، اذهان را از واقعیتها منحرف کرد؛ نوعی از وقاحت و پررو بازی که برخی سران و دستاندرکاران فتنه 88 مرتکب شدند و همان زشتکاری را تبدیل به سنت سیئه سیاسی کردند. به نظر میرسد در تقاطع انتخابات و سر رسید آزمون وعدهها، برخی جریانهای سیاسی و سابقهدار در فتنه 88 اصرار دارند روش دوم را در پیش بگیرند و ابایی هم ندارند که حتی آقای روحانی و دولت را هم خرج ورشکستگیهای سیاسی کنند چرا که دولت را صراحتاً «اجارهای» و «وامدار گفتمان و حمایت خود» معرفی کردهاند.
سیمای برخی از این چهرههای سیاسی، حکایت از حمل فتنهای تازه میکند. آثار فریب خوردگی- خود فریبی و سقوط- در سیمای برخی سیاسیون که فتنه 88 را مدیریت کردند و مدیریت شدند، به وضوح دیده میشود. هیجانات منحط این طیف کاملاً برای دشمن قابل محاسبه و پیشبینی و دستکاری شده است. بردن چالش به سمت ولایت فقیه و بازی فربه شده و غفلت آفرین با برخی اسامی برای بازسازی اعتبار از دست رفته خود، هر چند از سر نگرانی نسبت به فرجام زشت 2 سال بزک آمریکا- به قول خودشان تابوشکنی مذاکره و رابطه - است اما به اعتبار برخی اطرافیان آلوده و نفوذی، به مثابه بازیگری در سناریویی است که کارگردان آن شیطان بزرگ است. اینجا ایستگاه آخر برای کسانی است که بخواهند بار دیگر فتنهانگیزی کنند و تبدیل به پیشمرگ دشمن شوند. خدا کند دیگر کسی مانند طلحهًْالخیر به خود نگوید؛ «هدر شدی صحابی بزرگ پیامبر»! به تعبیر امیرمؤمنان(ع) «من صارع الحق صرعه. هر کس با حق در افتد، حق او را بر زمین میزند».