در يكي از جنوبيترين مناطق تهران يعني شهرك صالحآباد، جواني هست كه به شغل كارمندياش اكتفا نكرده؛ آستين همت بالا زده و يك كسب و كار كوچك راه انداخته. محسن قاسمي كه 36ساله است، يك ارزانسرا تاسيس كرده كه در آن كالاهاي اساسي مثل برنج، روغن، چاي، مواد شوينده و... را با تخفيفهاي زيادي ميفروشد.
در اين كار او تنها نيست و حسين، برادر كوچكترش همراهش است؛ كسي كه اصلا بهانه راهاندازي اين مغازه شده و با دوستش امير مشغول اين كار هستند. آقايقاسمي يا به قول بچهها حاجمحسن، در روزگاري دست به اين كار زده كه سودهاي بانكي زير زبان آدمها بيشتر مزه ميكند. در يك ظهر سرد كه آفتاب كمرمقي ميتابيد، مهمان اين جمع دوستداشتني شديم تا برايمان از انگيزههايشان بگويند؛ از اينكه چطور شد به فكر افتتاح ارزانسرا افتادند و چطور شد كه حسين و امير، ليسانس مهندسيمواد را كنار گذاشتند و وارد كار آزاد شدند.
وسطهاي يك كوچه كم رفتوآمد در شهرك، «ارزانسراي آريا» جلب توجه ميكند؛ مغازه كوچكي كه در شيشهاي دارد و روي آن اتيكتهاي تخفيف با دقت چسبانده شده است. گونيهاي حبوبات در مركز مغازه جاخوش كردهاند و باقي اجناس در قفسههاي دور تا دور. بعد از تعارفات كلي و پيدا كردن جاي مناسب براي نشستن و انجام گفتوگو، بحث ارزانسرا را با حاجمحسن مطرح ميكنيم و از جرقه شكلگيرياش ميپرسيم؛
«ما ميخواستيم اين پروژه را 5-4سال پيش اجرا كنيم ولي حسين درس ميخواند و سرباز بود و دوست داشت كار مرتبط با رشتهاش را انجام دهد. رفت مشغول شد و حدود يكونيم ميليون تومان حقوق ميگرفت ولي چون قراردادي بود رضايت نداشت». حسين هم صحبتهاي برادر بزرگترش را تأييد ميكند و روزمرگي و عدماميد به پيشرفت را مهمترين مشكلات شغل قبلياش ميداند.
محسن قاسمي مردخانواده است، شاهد اين مدعا تلاشاش براي راه انداختن ارزانسرا براي برادرش است. او فكر ميكند جوان نبايد بيكار باشد و با همين استدلال توانسته اجازه وارد شدن برادر كوچكش به اين كار را از خانوادهاش كسب كند؛ «من خودم چون كارمند هستم و صبح تا عصر مشغولم، نميتوانستم كار جديدي را شروع كنم، بهخاطر همين گفتم حسين آقا بسمالله. تا اين را گفتيم، خواهرم گفت حسين مهندس است و ما آبرو داريم و از اين حرفها». ولي از آنجا كه كار عار نيست، با 20ميليون تومان سرمايه اوليه براي پول پيش، كار را استارت ميزنند.
- ايراني، ايراني بفروش!
«با يك ميليون و دويست هزار تومان سرمايه رفتيم بازار براي خريد! از اول هم در ذهنمان بود كه ميخواهيم يك ارزانسرا راه بيندازيم، چون اگر ميخواستيم به قيمت عادي جنس را بفروشيم، مزيتي نسبت به مغازههاي ديگر نداشتيم». مزيت اصلي اينجا و چيزي كه باعث شده ما سراغ آقايقاسمي و دوستانش برويم، دقيقا همين قيمتهاست، شما در اينجا ميتوانيد اجناس را با حدود 30درصد تخفيف تهيه كنيد.
بهعنوان مثال قيمت يك بسته ماكاروني كه روي آن 2700تومان درج شده، اينجا تنها 1900تومان است. با اين همه اما، فروش روز اول فقط 34هزار تومان بوده، عددي كه ميتواند هر كسي را دلسرد كند. بعد از مدتي اعتماد عمدهفروشها را جلب ميكنند و آنها حاضر به فروش اجناس با چك ميشوند. امير، بيشتر وقتش را پشت دخل ميگذراند و ديد بهتري نسبت به واكنش كساني دارد كه به مغازه ميآيند؛
«ميشود من هم همان 2700بدهم و 1000تومان سود كنم ولي وقتي ارزانتر ميدهيم، هم مقدار فروشمان بالاتر ميرود، هم مشتري راضي است. خيلي جنسها مثلا 100تومان پايينتر است ولي همين تخفيف كم هم حس خوبي به خريدار ميدهد چون اينجا اكثرا درآمدهاي پاييني دارند. همان رضايت افراد يك بركتي بهكار ما ميدهد». اين را هم بايد اضافه كرد كه بعضي از خريدارها به تخفيف فروشگاه بسنده نميكنند و درخواست خريدن جنس بهصورت نسيه دارند؛ «دفتر حساب و كتاب هم داريم ولي محدود است،
به هر حال بايد به فكر خودمان هم باشيم. چون اگر پول دستمان نباشد، نميتوانيم دوباره جنس بخريم و جايگزين كنيم». ايراني بودن كالاها، از مهمترين دغدغههاي اين گروه جوان است. اينجا برعكس همايشها و نمايشها و سخنرانيهاي پرحرارت، حمايت از كالاي ايراني در عمل صورت ميگيرد؛ «اينجا 50قلم جنس هست كه از 50كارخانه داخلي آمده. اگر هر كارخانه بهطور ميانگين 100نفر نيرو داشته باشد، ما با خريد اجناس ايراني داريم از 5000خانواده حمايت ميكنيم. خيلي از جنسهاي ايراني باكيفيت هستند ولي متأسفانه به آنها بها داده نميشود». سلامتي هم ديگر مسئله مهم براي حاج محسن و گروهش است و براي همين شما در اين مغازه اثري از چيپس، پفك و سيگار نميبينيد.
- يارگيري از اردوي رقيب
آقاي قاسمي دنبال اين است كه چنين كارهايي را ادامه دهد و از گسترش آن استقبال ميكند؛ «هر جوان تحصيلكردهاي كه بيكار است، هر كجاي ايران كه باشد، بيايد پيش من تا با هم كار و كاسبي راه بيندازيم، من مشاوره رايگان ميدهم. دليل اينكه ميگويم تحصيلكرده، اين است كه دانشگاه يك فضاي باز ذهني به انسان ميدهد تا بتواند نظر بدهد و از ايدههاي جديد بهره ببرد. مشتريها هم بيشتر خانم هستند و فروشنده بايد فردي باشد كه ارتباط درستي برقرار كند».
حسين وارد بحث ميشود و ميگويد جوانها بايد توقعشان را بياورند پايين تا بتوانند كار پيدا كنند؛ «من اگر تحصيلات دارم، براي خودم دارم. جامعه مسئول اشتغال من نيست و وقتي نميتواند توقع من را برآورده كند، نبايد دست روي دست بگذارم».
اما اجناس چطور انتخاب ميشوند؟ يك حسين ديگر در داستان وجود دارد كه مسئول خريد است، در بازار ميچرخد تا جنس خوب و باكيفيت داخلي و البته با قيمت مناسب انتخاب كند؛ «ما براي خريد، كيفيت كالا و برند بودنش را در نظر ميگيريم و اينكه حاشيه سود بالايي داشته باشد تا بتوانيم آن را با تخفيف خوبي عرضه كنيم. با گشتن زيادتر، سعي ميكنم به جنس ايدهآل برسم.
تقريبا هر روز در مولوي يا ميدان اعدام هستم و قيمتها را بررسي ميكنم. يكي از مشكلاتي كه در راه خريد وجود دارد، اين است كه كارخانهها همكاري نميكنند. مثلا ميگويند ما حداقل يك وانت جنس به شما ميفروشيم ولي گاهي بودجهمان نميرسد و جنس كمتري ميخواهيم». شايد مغازههاي اطراف از اينكه يك مغازه قيمتها را بشكند، چندان خوشحال نشوند؛
«اول ناراحت بودند، اما به مرور مجبور شدند كه از سيستم ما تمكين كنند و قيمتها را كاهش دهند». به هر حال فضاي رقابت وجود دارد و همه به تكاپو افتادهاند. بچهها يك خاطره بامزه هم در اين مورد دارند؛ «يكي از همسايهها از بستگان صاحب مغازه، رقيب ماست ولي بهصورت پنهاني ميآيد از ما خريد ميكند. مثلا چند روز پيش آمد يك روغن خريد و گفت بگذار داخل پلاستيك مشكي!»
- و اما اعتماد
محسن قاسمي، ليسانس مديريت بازرگاني دارد و اين نكته به او كمك زيادي براي شروع اين كار كرده؛ «من اگر اين طرح را در ولنجك يا شهرك غرب اجرا ميكردم، جواب نميداد. چون آنجا كالاي ايراني طرفدار كمتري دارد و قيمت برايشان خيلي مهم نيست».
فرمول ارزانسراي آريا، الان ديگر براي خيليها روشن شده: فروش با تيراژ بالا و با سود پايين. اما نكته اينجاست كه هر كسي اين ريسك را نميكند. حاج محسن كاملا به حسين و امير اعتماد دارد و فقط يك گزارش روزانه از آنها ميخواهد؛ «ميپرسم فروش امروز چقدر بوده، مشتري جديد اضافه شده يا خير، چه جنسهايي از شما خواستند كه در فروشگاه نداريم و...» .
او شرايط را فراهم كرده و كار را بهدست خودشان سپرده تا مستقل شوند؛ «امروز بعد از 10روز براي انجام مصاحبه به اينجا آمدهام. گفتم كار مال خودتان است، ايده بدهيد و ساكن نمانيد.» بحث مالي هم كاملا براساس اطمينان طرفين بنا شده. بچهها خودشان تعيين ميكنند كه چقدر از سود فروش را بردارند.
اما اين اتفاق كمكم افتاده و اينطور نبوده كه از اول اختيار كامل داشته باشند. امير ميگويد دغدغهاش سود ناچيزي نيست كه قرار است از روي فروش بردارد؛ «يك ريال جابهجا نميكنم، دنبال هزار تومان يا 2 هزار تومان نيستم. ذهنم را درگير اين پول كم نميكنم، ميخواهم بزرگ فكر كنم». حاج محسن هم اصلا سختگيري نميكند و براي اين تصميمش دليل دارد. «شما اگر به يك نفر بيش از حد سخت بگيري، ميگويد وقتي اتهامش به من زده ميشود، چرا واقعا اين كار را انجام ندهم؟»
با اينكه نتيجهاي كه از راهاندازي اين كسب و كار حاصل شده فراتر از حد انتظار بوده، برنامهريزي براي آينده و بهتر كردن كار همچنان ادامه دارد؛ «ايدهآل من اين است كه برند را گسترش بدهيم و در 31مركز استان 31فروشگاه داشته باشيم». اين هدف نهايي محسن قاسمي است؛ هدفي كه اگر چه بزرگ بهنظر ميرسد اما دستيابي به آن براي اين گروه جوان و پرتلاش اصلا دور از دسترس نيست. اين را از چهره مشتريها ميشود خواند؛ مشتريهايي كه با رضايت مغازه را ترك ميكنند و دعاي خيرشان بدرقه راه پر پيچ و خم حاج محسن و بقيه است.