بهاره انگار عمرش را به فکر‌کردن درباره‌ی این ‌می‌گذراند که چه چیزی را می‌تواند در زندگی‌اش تغییر بدهد. او شخصیتی است که بیش‌تر در درونش سیر می‌کند تا دنیای بیرون و فکر‌هایش دست از سرش برنمی‌دارند.

او فكر مي‌كند چيزي گم كرده و خلأ گم‌كرده‌اي را كه نمي‌داند چيست، در زندگي‌اش احساس مي‌كند.

در داستان شخصيت‌هايي مثل فرزانه، شهرنوش، و دوست عزيز پيوسته حرف مي‌زنند و كار مي‌كنند و به بهاره توصيه مي‌كنند كه چه كارهايي انجام بدهد. گاهي هم نظر بهاره را درباره‌ي مسائل مختلف مي‌پرسند، اما او ساكت است.

داستان بهاره، داستان شخصيتي درون‌گرا و سردرگم است. او دنبال لذتي است كه آدم‌ها از آن حرف مي‌زنند؛ لذت از زندگي.

 

ماه كامل مي‌شود

نويسنده: فريبا  وفي

ناشر: نشر مركز

 

  • از كتاب:

«خودم هم انتظار داشتم لذت ببرم. از لذت، همان تصوري را داشتم كه آن‌ها داشتند. انگار جاي مشخصي بود و من بايد مي‌رفتم و برمي‌داشتم يا سكه مي‌انداختم و لذت مثل بليت از دستگاه مي‌آمد بيرون. فقط نشد. مأيوس شدم. لابد بلد نيستم. لذت از زندگي هنر بود و من توي اين يكي بدجوري خنگ بودم.»

غزل محمدي،17‌ساله

خبرنگار افتخاري از تهران