قبلترها خبر ارزش بيشتري داشت. منظورم آن زماني است كه يك خبرنگار بيچاره خودش را به زمين و زمان ميزد تا بتواند يك خبر يكخطي درست و درمان پيدا كند. خيلي از اين خبر پيداكردنها منجر به اتفاقات ناگواري ميشد كه گاهي جان يك خبرنگار را هم تهديد ميكرد. اين روزها اما يافتن خبر خيلي كار سادهاي است. خيلي از خبرها يكهو خودشان ميآيند و با يك دينگ روي صفحه گوشي خبرنگارها خودنمايي ميكنند. قديمها وقتي هر كدام از رفقاي همكار، نخستين خبر از يك اتفاق مهم را دريافت ميكرد با اساماس به همه «سند توآل» ميكرد و از اين افتخار مهم كه دستيابي به يك خبر دست اول بود در پوست خودش نميگنجيد. تازه اين زماني كه ميگويم، موبايل آمده بود؛ قبلترش كه چشم خبرنگاران مطبوعات به فكس و تلكس بود و چشم مردم به روزنامه فردا صبح. الان ديگر نميتواني هيچكسي را از شنيدن يك خبر شيرين، خوشحال و يا از شنيدن يك خبر تلخ، ناراحت كني. همه قبل از اينكه تو دهان باز كني از همهچيز مطلع هستند.
اين يك طرف قضيه است. طرف ديگر كه بهنظر من خيلي وحشتناكتر و بدتر است رشد بيرويه خبرهاي مسموم و ناسالم ميان مردم است. در روزگاري كه تقريبا خيليهايمان يكي از اين گوشيهاي هوشمند مجهز به نرمافزارهاي ارتباطي داريم روزانه خبرهاي زيادي ميبينيم و ميخوانيم كه صحت خيليهايشان جاي شك و ترديد دارد. موج پرقدرت شايعهپراكني بعضيها با كمك اين ابزارهاي ارتباطي آنقدر قوي شده كه ديگر نميشود جلويش را گرفت. از طرفي وقتي ابزار پيامرساني در دست همه باشد و همه خودشان را يك جور خبرنگار بدانند حتي با وجود يك رويداد واقعي، جلوههاي منزجركنندهاي از آن منتشر ميشود كه اگر دست يك خبرنگار كاركشته و يك رسانه با اخلاق بود هيچگاه ديده و شنيده نميشد. براي مثال عكس دلخراش صحنه خودكشي يك جوان 14ساله در يكي از روستاهاي ايران عكسي نيست كه حتي با اذعان به حقيقتداشتنش ارزش انتشار توسط يك رسانه حرفهاي و اخلاقگرا را داشته باشد. رسانه امروز دست كساني است كه حرمتي برايش قائل نيستند و بين جمع شدن پرونده پيامدي ايران و فوت مشكوك نامزد بوتاكس كرده فلان هنرپيشه و عكسهاي لو رفته از خواهر ناتني بهمان بازيكن تفاوتي نميبينند. از ديد اينها كه از قضا خود ما مردم عزيز ايران هستيم ارزش لايككردن و خوشامد آدمها خيليخيلي بيشتر از بلايي است كه داريم سر اعتماد و امنيت رواني جامعه ميآوريم.
الان دوره رسانههاي تك نفره است؛ رسانههايي كه مديريتشان نه وقت زيادي ميخواهد و نه سرمايه كلاني. حالا همه شدهاند مدير رسانه و دارند به خواهران و برادران و فرزندان ما خوراك ناسالم ميدهند. خيليهايشان هم قصد و غرض شومي ندارند و واقعا نميدانند چكار دارند ميكنند. من فكر ميكنم 2 راه پيش پايمان است؛ اول اينكه خودمان و فرهنگمان و تربيت فكري و ذهني بچههايمان را بسپاريم به اين موج و بيخيال به قهقرا رفتن همه داشتههاي اصيلمان بشويم و يا اينكه جلوي اين موج بايستيم و وارد گوي دعوا بشويم. فكر كنم اگر ميخواهيم اين موج سركش را رام كنيم بايد رودربايستي را كنار بگذاريم و اعتراض كنيم. مهم نيست كه فرستنده پيام پسرخالهمان باشد يا دخترعموي همسرمان. مهم اين است كه اگر خبري را ديديم كه به صحتش شك داشتيم بيخيال از كنارش عبور نكنيم و به شايعهبودنش اعتراض كنيم. تشكيك در صحت يك شايعه باعث كمتر «شيرشدن» و كمتر «سين شدن» آن ميشود. همين يك قدم براي بازگشت اصالت به خبر جلوي خيلي از مشكلات بعدي را ميگيرد.