مثل ما و مثل دوچرخه كه در 15 سالگياش كلي چيزها در تحريريه داريم كه هزارتا چيز ديگر يادمان مياندازد. بعضي از اين چيزها را از خيلي خيلي وقت پيش داريم، از روزها و سالهاي اول دوچرخه، مثل يك موزه، موزهي دوچرخه!
گلداني براي تمام فصول
اين گلدان يادگاري مهرزاد فتوحي است، از اولين همكاران دوچرخه و عاشق گل. هميشه با يك دستهگل يا يك گلدان ميآمد سركار، گاهي آبپاش يا خاك و بيلچهاي هم با خودش ميآورد براي رسيدگي به گلدانها. بطري شيشهاي را تغيير كاربري ميداد و ميكرد گلدان. مثل اين گلدان. از اولين كاربرياش اطلاع دقيقي در دست نيست، اما سالهاست كه اينجاست، گلدان دوچرخه.
امضاي سردبير
روزهاي ويژهنامهي تولد روزهاي عجيبي است. ورق زدن دوچرخههاي قديمي، باز كردن جعبههاي قديمي و گشتن در پوشههاي قديمي به دنبال يادداشتي، عكسي. همين وقتها يك چيزهايي از سالهاي دور دور از وسط خاطرهها ميپرد بيرون، مثل دستخط و امضاي اولين سردبير دوچرخه، فريدون عموزاده خليلي در سال 81.
پرچمهاي ماندگار
دوچرخه در همان سال اول انتشارش يك كار خيلي بزرگ كرد؛ برگزاري جايزهي دوچرخهي طلايي، جايزهاي براي بهترين كتابهاي سال از نگاه نوجوانها. حالا از آن جشن خاطرهي خوب زيادي باقي مانده و يك عالم پرچم رنگي رنگي كه روز جشن به نوجوانها دادند و بعدها در نمايشگاههاي متفاوت از آنها استفاده شده و هنوز هم هست!
آخر تكنولوژي از آن سالها تا حالا
روزي روزگاري هنوز تلفن همراه پيشرفته وجود نداشت كه با آن بشود چيزي ضبط كرد، ريكوردر هم براي ضبط صدا وجود نداشت. به جايش ضبط خبرنگاري آخر تكنولوژي بود. (چون قبلترش ضبطهاي بزرگ را بايد ميبردند سر مصاحبه!)
اگرچه حالا همهي آن چيزهايي كه گفتيم وجود دارد، هنوز هم گاهي اين ضبط خبرنگاري و نوارهايش به كار ميآيند و از آنها استفاده ميشود. اين ضبطصوت صداهاي زيادي را ضبط كرده. صداي آدمهاي خيلي مشهور.
خودكار بازنشسته
همين سههفته پيش، اين خودكار، اين خودكار بيك صورتي كه 14 سال در دوچرخه كار كرده بود، تمام شد. از مهمترين فعاليتهاي اين خودكار ثبت تاريخ تولد نوجوانان شركتكننده در دورههاي خبرنگار افتخاري دوچرخه بود. حالا در همهي ليستهاي قديمي دوچرخه يادگاري اين خودكار هست تا هيچوقت يادمان نرود كه بخش نوجوان يك خوكار بيك صورتي داشت كه 14 سال كار كرد!
تختهسفيد يادآور!
818 شماره! 818 شماره است كه اين وايتبرد به ما ميگويد تاريخ انتشار دوچرخههاي بعدي چيست و هر يك از ما در آن دوچرخهها چه صفحههايي داريم و شمارهي صفحهمان چيست و تعطيليهاي پيش رو كدام است و بايد صفحهها را تا چه تاريخي آماده كنيم و... خلاصه... نگران شدم اگر روزي اين تختهي سفيد را نداشته باشيم، ديگر نتوانيم دوچرخه منتشر كنيم!
اولين دفتر تلفن دوچرخه
كي تلفنهاي 7 رقمي تهران يادش هست؟ كي يادش هست كه همهي شمارههاي تلفن همراه با 0911 شروع ميشد؟ اين دفتر تلفن قديمي! اولين دفتر تلفن دوچرخه!
خانهي خيليها عوض شده و شمارهتلفن خيليها تغيير كرده، اما هنوز هم گاهي كه دنبال يك دوست قديمي ميگرديم، شمارهاش را اينجا پيدا ميكنيم و اميدواريم پشت خط صداي آشناي خودش باشد.
قورباغههاي سردبير
يك روزگاري دوچرخه سردبيري داشت كه قورباغه خيلي دوست داشت. يك بار خانم رستگار، دومين سردبير دوچرخه، سرمقالهاي دربارهي قورباغهها و حفظ محيطزيست نوشت و بعد شروع شد. سيل قورباغه به دفتر دوچرخه راه افتاد. قورباغههاي ريز و درشت، جامدادي، ساعت، عروسك و...
حالا سالهاست كه ليلا رستگار سردبير دوچرخه نيست، اما قورباغههايش هنوز اينطرف و آنطرف دفتر دوچرخه سكونت دارند!
تلويزيون پرخاطره
تحريريه جاي تلويزيون تماشاكردن نيست؟ خيلي هم هست! مگر نه اينكه خبرنگار بايد بهروز باشد؟ تكليف المپيك و جام جهاني و بقيهي مسابقههاي ورزشي چه ميشود؟
ما سالهاست از همين تلويزيون مسابقههاي ورزشي را ديدهايم و وقتهايي كه ايران برنده شد، توي همين تحريريه دور افتخار زدهايم!
اين حافظ نازنين
اين حافظ راز دلهاي ما دوچرخهايها را ميداند، اينقدر كه گاه و بيگاه سراغش رفتهايم و براي سؤال يا مشورتي بازش كردهايم.
اين ديوان اگرچه مال فرهاد حسنزاده است، هميشه جواب دوچرخه را داده. اين هم بيتي از غزلي كه به نيت دوچرخه باز شده است:
بوي بهبود ز اوضاع جهان ميشنوم
شادي آورد گل و باد صبا شاد آمد
ممنون سوزن و نخ عزيز
آدم وقتي شب و روز و وقت و بيوقتش را جايي كار كند، با دكمهي افتاده و درز بازشدهي لباسش چهكار كند؟ براي همين ما در دوچرخه سوزن و نخ داريم. خيلي سال هم هست كه داريمش. براي همين لباسهاي بسياري از ما از اين سوزن و نخ تشكر ميكنند!
اين دوتا گل دائمي
از خيلي وقت پيش جلسهاي نيست كه در دفتر سردبير برگزار شده باشد و عكسي نيست كه از آن جلسه باقي مانده باشد و اين دو تا گل چوبي در آن حضور فعال نداشته باشند!
هيچكس درست يادش نيست كه اين دوتا كي از دفتر سردبير سر درآورند، اما سالهاي سال است كه همينجا، روي ميز سردبير ماندگار شدهاند.
قيچي سبز مهربان
ميدانيد تا به حال در چند نمايشگاه شركت كرده؟ ميدانيد تا به امروز چند بار گم شده؟ همين قيچي سادهي سبز. خاطرههاي زيادي دارد از آدمهايي كه به دستش گرفتهاند؛ يكي از خاطرههايش از همكاري قديمي است كه قبل از استفاده از قيچي نوك آن را سه بار به زمين ميزد تا دعوا نشود. اما من به شما ميگويم اين قيچي مهربان هيچوقت در دوچرخه دعوا راه نينداخته است.
اينجا حافظهي بخش نوجوان است
باورتان ميشود كه عكسهاي شما را از اولين دورهي خبرنگار افتخاري هنوز داريم؟ همهي عكسها، فرمهاي خبرنگار افتخاري، فهرست همهي مسابقهها و شركتكنندههايش، فهرست همهي جايزههايي كه در همهي اين سالها فرستادهايم، به علاوهي كلي چيز ميز ديگر. چرا همهي اينها را نگه داشتهايم. براي اينكه اين روزها، در پانزدهمين سال تولد دوچرخه نگاهشان كنيم و بگوييم: وااااي! يادش به خير!
يادگاري از ميزي كه لق ميزد
يك وقتي ما در دفتر دوچرخه يك ميزِ گرد سبز داشتيم و خاطرهي همهي ما از اولين باري كه پشت آن نشستيم شبيه هم است. شيشهي ميز لق ميزد و صداي بلندي ميداد! در جابهجاييهاي دفتر دوچرخه آن ميز را ديگر نداريم، اما صندليهايش هنوز هست تا وقتي را كه از صداي شيشهي ميز از جا پريديم يادمان بياورد!