گاهي هم ممكن است براي چند لحظه به آن صحنه فكر كنند و ذهنشان درگير شود، اما خيلي زود فراموش ميكنند. در اين ميان، اندكاند كساني كه با چند سطر شعر، يك عكس، يا يك تابلوي نقاشي، از آن اتفاق خاطرهاي ماندگار ميسازند. اگر اين شعر «داود لطفالله» را بخوانيد، يكي از همين تصاوير را به ياد خواهيد آورد:
- حسرت
كودك به مرد خيره شد و گفت:
«آقا سلام! گل بخريد
گلهاي سرخ، زرد و سفيد.»
مرد از شكاف عينك دودي نگاه كرد
دستش به سوي غنچهي گلها دراز شد
چشمان كودك از سرِ شادي
خنديد و باز شد
اما،
چراغ قرمز توي چهارراه
يكدفعه
رنگش بهار شد!
يكلحظه قلبِ كوچكِ كودك
از غصّه تار شد
ماشينهاي خسته و بيحال پشت مرد
هي بوق ميزدند
هي بوق پشتِ بوق
با چهرههاي سرد
راننده گيج و مات
چشمش به سوي دنده و گاز و پدال رفت
ماشين پر از شتاب شد و بيخيال رفت
كودك
با چشمهاي خود
دنبالِ آن دويد
در دستِ بازِ او، دو سه غنچه شكسته بود
در چشمِ بستهاش
يك آهِ خسته بود
اين شعر يكي از شعرهاي كتابي است كه بهتازگي، با عنوان «كنار ايستگاه دل» منتشر شده است. انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ناشر اين مجموعه شعر است كه با قيمت 3100 تومان در 8000 نسخه به بازار آمده است. داود لطفالله شعرهاي اين مجموعه را در قالب چهارپاره و نيمايي سروده است.
نظر شما