روز بعد از فردا (2004)
در این فیلم، دشمن بشریت، توفانهای هوای سرد زیر صفری هستند که باعث میشوند همهچیز یخ بزند. به گفته فیلم، این توفانها و قدرت منجمدکنندهشان ناشی از مکش سریع هوای بسیار سرد (100ْC0 -) از بالای تروپوسفر (لایه پایینی جو) به سطح زمین هستند. اما دنیس کوئید در نقش دانشمند فیلم، دقت نمیکند که فشار هوا در بالای تروپوسفر تقریبا یک دهم سطح زمین است.
با پایین آمدن هوا و افزایش فشار هوا، طبق قانون بویل حجم آن کم میشود. چون هوا عایق خوبی است، در طی این فرایند، اتلاف انرژی چندانی وجود ندارد. پس طبق قانون اول ترمودینامیک، کار انجام شده روی حجم هوای جابهجا شده، باعث افزایش انرژی آن- یعنی باعث بالا رفتن دمای آن - میشود.
در شرایط ایدئا ل، هوای 100 - درجه سانتیگراد وقتی به سطح زمین برسد، دمایش حدود 57درجه سانتیگراد میشود. در شرایط واقعیتر و با فرض کمی اتلاف انرژی، دمای هوا کمتر از صفردرجه نمیشودوچنین دمایی باعث یخ زدن همه چیز- آنطور که در فیلم میبینیم- نمیشود.
سرعت (1994)
در صحنه پرهیجانی از فیلم، از زاویه نگاه داخل اتوبوس میبینیم که حفره بزرگی در بزرگراه وجود دارد. آیا اتوبوس میتواند این فاصله حدودا 18 - 17متری را سالم رد کند؟ برای این کار اتوبوس باید چه سرعتی داشته باشد؟
سؤال خوبی است. در فیلم میبینیم اتوبوس در لحظه پرش، 70 مایل برساعت یعنی 115 کیلومتر بر ساعت سرعت دارد. طبق قوانین فیزیک، شتاب جاذبه زمین باعث میشود اتوبوسی با این سرعت در یک فاصله 17 متری، در یک مسیر قوسی شکل بیشتر از یک متر از سطح جاده پایین بیاید.
این یعنی بوم! حتی با فرض شرایط ایدئال، صرفنظر از مقاومت هوا و در نظر گرفتن یک شیب 2 درجهای روبهبالا در جاده در محل پرش، اتوبوس مثل یک موشک آرام، بعد از 22 صدم ثانیه به سطح جاده برمیگردد. در این مدت اتوبوس چقدر جلو رفته است؟
یک محاسبه ساده نشان میدهد حدود 7 متر؛ یعنی کمتر از نصف 17 متر طول سوراخ بزرگراه. دوباره بگویید بوم!
XXXی (2002)
در این فیلم، وین دیزل با اسنوبردش با بهمن در حال سقوط مسابقه میدهد و پیروز هم میشود. شما باورتان میشود؟
سریعترین رکورد حرکت با اسنوبرد، حدود 80 کیلومتر در ساعت است؛ تازه روی پیستی با برف کوبیده، نه روی برف تازه دانه دانه مثل فیلم. سرعت ثبت شده سقوط بهمن در کوهها معمولا بیشتر از 210کیلومتر است.
با این وضع فرض کنیم قهرمان ما در فیلم با سرعت باورنکردنی 130 کیلومتر درساعت بتازد و بهمن هم به آرامی، فقط با همان سرعت 210 کیلومتر در ساعت (یعنی 22 متر بر ثانیه ) پایین بیاید؛ اگر وین دیزل 10 متر جلوتر از بهمن باشد، برای چه مدت میتواند جلو بودنش را حفظ کند؟ کمتر از نیم ثانیه. 16 متر جلوتر، قهرمان را اگر توانستید از زیر برف در بیاورید.
2001: یک ادیسه فضایی (1968)
گاهگداری فیلمهایی روی پرده میآیند که نهتنها سرستیز با واقعیتهای فیزیکی عالم ندارند بلکه به درستی از آنها استفاده میکنند. یکی از معروفترین و محبوبترین این فیلمها، ادیسه فضایی استنلی کوبریک و آرتور سیکلارک است.
یکی از مفاهیمی که به خوبی در فیلم درآمده، جاذبه دورانی مصنوعی است. در صحنه معروف گذر از میمونهای ماقبل تاریخ به عصر فضا، یک ایستگاه فضایی مدور بزرگ را میبینیم که به آرامی به دور خودش میچرخد. داخل ایستگاه، افراد میتوانند راه بروند و بنشینند.
سکانس کذایی آنقدر طولانی است که میتوانیم ببینیم ایستگاه تقریبا دقیقهای یک بار میچرخد. برای شبیهسازی جاذبه باید شتاب جانب مرکز تولید شده بر اثر دوران، معادل جاذبه زمین (یعنی 8/9 متر بر مجذور ثانیه) باشد.
شعاع دوران هم باید به اندازهای بزرگ باشد که بشود از تفاوت سرعت دوران پاها و سرها صرفنظر کرد. یک محاسبه سریع نشان میدهد بر مبنای سرعت یک دور در دقیقه، ایستگاه باید شعاعی حدود 980 متر داشته باشد. آنچه در فیلم میبینیم، به این اندازه میخورد. این فیلم همچنین سکوت در فضا را بهتر از هر نمونه دیگری نمایش میدهد. احسنت!
دشمن مردم (1998)
یکی دیگر از فیلمهایی که از قوانین فیزیک تبعیت میکند، دشمن مردم با حضور «ویل اسمیت» است. در این فیلم، یک مامور سابق امنیتی- که نقشاش را جین هاکمن بازی میکند- در جایی زندگی و کار میکند که خودش به آن «کوزه» میگوید؛ ساختمانی که با تورهای مسی احاطه شده.
هاکمن ادعا میکند به این ترتیب سازمانهای اطلاعات ملی نمیتوانند رد او را پیدا کنند؛ چرا که امواج رادیویی در تورهای مسی گیر میافتند. بعضی از موادی که در ساختمانسازی به کار میروند، خاصیت جذب میدانهای مغناطیسی را دارند و مس یکی از آنهاست. فیزیکدانها به شبکهای مانند آنچه در فیلم وجود دارد، «قفس فارادی» میگویند.
رسانایی بالای مس باعث میشود این ماده بیشتر امواج الکتریکی نزدیکاش را جذب کند و بدین ترتیب، منطقهای عاری از امواج رادیویی در داخل قفس تشکیل میشود؛ چون طول موج بیشتر امواج رادیویی و تلویزیونی، 500 سانتیمتر یا بیشتر است. ویل اسمیت در داخل کوزه در امنیت کامل به سر میبرد!
جزئیات، سرنوشتسازند
مرحوم علی حاتمی در فیلمهایش روایت خودش را از تاریخ داشت و همین در زمان حیاتش باعث بحثهای زیادی شد. منتقدان زیادی به حاتمی ایراد میگرفتند که دارد تاریخ را تحریف میکند. مشابه این قضیه به نوعی در رابطه سینما و دانش هم وجود دارد؛ تعبیر افراطی ماجرا این میشود که از یک طرف فیلمسازها میگویند اصل برایشان داستان، کشش در اماتیک و جذابیتهای بصری است و در این راه، فداکردن برخی جزئیات علمی، چندان مهم نیست؛ در طرف دیگر هم فریاد دانشمندان و دانشدوستان بلند است که نداشتن دقت علمی در ساخت فیلمها و سریالها، خطای غیرقابلگذشتی است که باعث بدآموزی و ترویج باورهای غلط هم میشود.
به نظر مایکل کرایتون، نویسنده مشهور آمریکایی که فیلمهای زیادی از روی آثارش ساخته شده «در داستانی مثل پارک ژوراسیک، غر زدن درباره بیدقتیهای علمی در سینما اصلا جا ندارد و هیچکس نمیتواند یک دایناسور خلق کند؛ پس پارک ژوراسیک فقط یک داستان فانتزی است. دقت در فانتزی چه کاربردی دارد؟ مشاوران علمی در چنین فیلمی فقط به درد این میخورند که حدس بزنند رنگ پوست دایناسورها چه بوده».
در مقابل آدمهایی مثل صوفیه حسین- استاد سینما در دانشگاه برکلی- هم وجود دارند که به باور آنها «اگرچه فیلمهایی مثل پارک ژوراسیک را باید به عنوان فیلمهای فانتزی ردهبندی کرد اما در همین فیلمها هم برای واقعی جلوه دادن داستان، از نظریه های علمی استفاده میشود. رعایت نکردن واقعیات علمی باعث سر درگم شدن بینندههایی میشود که دوست دارند با کنار هم گذاشتن اطلاعات و دانستههای قبلیشان با نکات داستان، نتیجهگیریهای علمی بکنند».
تم اصلی 2 فیلم «برخورد سخت» و «آرماگدون» یک چیز است؛ حرکت یک شهابسنگ به طرفزمین، حیات در کره خاکی را در معرض نابودی قرار داده. سازندگان فیلم اول با به کارگیری مشاوران علمی، سعی کردند تصویری واقعی از ماجرا و راهحلهای آن ارائه کنند. به این ترتیب، جا برای برجسته کردن مسائل انسانی هنگام خطرات بزرگ به نحوی غیرشعاری باز شد.
اما در فیلم دوم، سر هم کردن مزخرفاتی به ظاهر علمی - که نمونهای از آنها را در شماره قبل خواندیم - باعث شد اصل خطر برخورد سنگ آسمانی در زیر یک فانتزی محض فراموش شود؛ ارزش این 2فیلم قابل مقایسه نیست.
به قول جاشوآ کاول، ستاره شناس و یکی از 4مشاور شهاب شناسی فیلم برخورد سخت «توجه به جزئیات برای واقعی نشان دادن چیزها برای همه بهتر است؛ هم تماشاگرها و هم تهیهکنندهها».
منبع: Popular Science