اگر هم نديده باشد، دائما اين تصاوير را در ذهنش مرور ميكند. خيلي از ما به نقطه استعفاي عاطفي ازكار ميرسيم؛ به اين معنا كه سركار ميرويم، رفت و آمد ميكنيم و وظايفمان را در حد حداقلها انجام ميدهيم ولي خودمان را عضو اصلي آن سازمان نميدانيم. براي برخي، استعفا بهعنوان يك گزينه هميشه روي ميزشان است، دائم آن را مرور ميكنند و با تلخي و نااميدي كنار ميگذارند و فردا با يك حس بد دوباره به كارشان برميگردند. اجازه بدهيد قبل از هر كاري، چند يادآوري در مورد استعفا را با هم مرور كنيم.
- صحنه تلخ و سختي است
تلخ است؛ جمع كردن وسايل، بيرون ريختن كشوهاي ميز، انتخاب اينكه كدام وسيله براي من و كدام مال شركت است، كدام فايلهاي كامپيوتر را پاك كنم و كدام بماند. صحنه تلخي كه آمدهام بيرون و به ساختمان شركت نگاه ميكنم و حس اينكه هر روز دنبال جاي پارك ميگشتم، با نگهباني صحبت ميكردم. بايد بپذيريم كه استعفا يكي از سنگينترين و سختترين و چالشبرانگيزترين تصميمات زندگيمان است. بايد بپذيريم كه محيط شغلي هم يكي از حوزههاي عاطفي ماست. وقتي با چيزي رابطهاي برقرار كرده و به افق زماني بلندمدت نگاه ميكنيم، رابطه عاطفي شكل ميگيرد. در واقع، رابطه عاطفي به قدمت گذشتهاش نيست، به افق آيندهاش است. ما وارد محيط كار ميشويم كه آنجا بمانيم. اكثرا به اين فكر ميكنيم كه آنجا سالها بمانيم و رشد كنيم يا حتي آنجا بازنشسته شويم. وقت استعفا، تقريبا مشابه آن فشارها و سنگينيها و شببيداريها و خاطرات تلخ و شيريني كه هنگام طلاق داريد اينجا هم هست. اين تصميم مهمي است، فرصت و مشورت ميخواهد و در نهايت بايد خودمان تصميم بگيريم.
- مشورت نكنيد، فكر كنيد
محيط كار ذينفعان زيادي دارد؛ شايد همكار من كه خيلي هم با من دوست است، واقعا از رفتن من خيلي هم خوشحال شود و به موقعيت بهتر برسد؛ حتي به مديرم بگويد كه ببين فلاني رفت، اگر هواي من را هم نداشته باشي من هم ميروم. عكس اين موضوع هم وجود دارد، ممكن است همكاري داشته باشيد كه قرار است اينجا بماند و بازنشسته شود و آنقدر از دست دادن يك همدم برايش سخت است كه مستقيم و غيرمستقيم شما را ترغيب كند كه اينجا بمانيد. تصميم در مورد استعفا مهمترين اصلش اين است كه مشورت نبايد در آن تأثير نهايي داشته باشد. گاهي ديگراني كه مشورت ميدهند، بهخودشان بيشتر فكر ميكنند؛ چه آگاهانه و چه ناآگاهانه.
- چه چيزي منتظر ماست؟
من كه سازمان را ترك ميكنم، بايد دنبال كار جديد بگردم و بايد با چالشها و بحرانهاي اقتصادي و مالي دست و پنجه نرم كنم. آدم در بدو ورود به سازمان جديد نميتواند همه آن چيزي را كه حق خودش ميداند دريافت كند. وقتي من كارم را عوض ميكنم، وارد يك محيط جديد ميشوم كه هندسه مخصوص بهخودش را دارد. كسي كه كمي كار كرده، ميداند چيزهايي كه روي چارت سازمانها ميگويند واقعيتهاي اصلي آن مجموعه نيست. هميشه آنهايي كه در چارت بالاتر هستند، قدرت بيشتر ندارند. گاهي وقتها عضوي كه پايين چارت است، ممكن است در بعضي از حوزهها آدم خيلي مؤثري باشد ولي در حوزههاي ديگر نه. يكي از هزينههاي استعفا اين است كه در جاي جديد من بايد دوباره اين هندسهها را كشف كنم. اين هندسه راحت نيست؛ مثل راه رفتن در يك زيرزمين تاريك است. به ديوار ميخوريد، به پله ميخوريد و كمكم ميفهميد اينجا كجاست و فضايش چيست.
- فقط ما ضرر نميكنيم
مهمترين ويژگي استعفا اين است كه تصميم پرهزينهاي است؛ چه براي ما بهعنوان كارمند و چه براي طرف مقابل بهعنوان مدير يا مالك كسب و كار يا سرپرست. سازمان به جاي من بايد آدم جديدي جذب و تربيت كند يا آدم ديگري از داخل سازمان پيدا و جايگزين كند. هزينههاي زماني يا مالي يا هر هزينه ديگري كه براي ما خرج شده تا به آدم پختهاي تبديل شويم را بايد براي ديگري هم صرف كند. استعفاي نيروي انساني، دردسرهاي ديگري هم دارد. سازمان ميلياردها هزينه كرده كه تصوير خوبي از خودش نشان دهد. هميشه ميگويند يكي از جديترين برندسازيهاي يك سازمان، حرفها، نقلها و تصاويري است كه توسط افرادي كه آنجا را ترك كردهاند صورت ميگيرد. وقتي افرادي كه درون سازمان هستند در موردش حرف ميزنند آدم خيلي جدي نميگيرد، حتي اگر مثبت هم بگويند، ميگوييم آنجا كار ميكند و دفاع ميكند ولي وقتي به كسي كه از سازماني بيرون رفته، بگوييد ميخواهم حقايقي در مورد آن سازمان بگوييد، همه گوشهايشان را تيز ميكنند. اينها يك چالش براي سازمان است. وقتي كسي آن سازمان را ترك ميكند، هزينههاي ديگري در استعفا براي سازمان وجود دارد. وقتي من از سازمان بيرون ميآيم، يكسري شركتها و مشتريها هستند كه با من رابطه دارند. خيلي وقتها شركتهاي ديگر به اعتبار و احترام من با آن سازمان پيوند دارند و سازمان با از دست دادن من، اين رابطهها را نيز از دست ميدهد و بايد دوباره آنها را بازسازي كند.
- فرصتي براي تشكر نيست
يادمان باشد زماني يك مجموعه را ترك كنيم كه هنوز در آن مجموعه جايگاه داريم. اگر به نتيجه رسيديم كه آينده و سرنوشتمان در اين شغل نخواهد بود و قرار است زندگي و شغلمان را در جاي ديگري جستوجو و پيدا كنيم، بهتر است كمكم به فكر يك نقطه مناسب براي استعفا باشيم. يك جمله به نقل از استراتژيستهاي جنگي هست كه ميگويند: «صلح، هنري است كه خيلي از جنگجوها نميدانند. صلح متعلق به زماني است كه هنوز قدرت و فرصت جنگ وجود دارد». استعفا هم همينطور است. من زماني ميتوانم استعفا بدهم كه جايگاه مناسب خودم را دارم. اگر سازمان يا شرايط من در آن، به جايي رسيده كه بايد بروم، اين ديگر استعفا نيست، نوعي اخراج است، حتي اگر اسم رسمي آن اخراج نباشد. براي خروج از سازمان، لازم است ابتدا حال خودم خوب باشد و تسلط داشته باشم. اگر خشمگين و افسرده هستم، الان زمان آن نيست. بايد يك روز ديگر، يك هفته ديگر، يكماه ديگر، زمان خوب را انتخاب كنم. ضمن اينكه مدير و سرپرستم هم حوصله و زمان شنيدن حرفهاي من را داشته باشند. انتخاب زمان استعفا تأثير بسيار مهمي بر كيفيت نهايي اين تصميم و خروجي آن دارد. يادمان باشد وقتي در مورد استعفا حرف ميزنيم يا نامه استعفا را مينويسيم، تشكر كردن را فراموش نكنيم چون به هر حال همه لحظاتمان در آن شركت بد نبوده است.
مگر ميشود، چند سال در آن شركت بوده باشيم و همهچيز بد بوده باشد. اگر هم چنين باشد، ديگر نقدي بر آن شركت نيست، ما مقصر بودهايم كه اين همه سال با اين شرايط ماندهايم. قطعا لحظات خوب و بد با هم بوده و حتما لحظات خوب برآيندش اينقدر بوده كه ما تا امروز آنجا ماندهايم. لحظات خوب را پيدا كنيم، اگر سخت و دشوار است و عصبي هستيم و يادمان نميآيد، از خودمان و حتي از خانوادهمان كمك بگيريم و آن لحظات را پيدا كنيم. الان بهترين وقت است كه يادآوري كنيم و نشان بدهيم قدرشناس هستيم. نشان بدهيم گذشته را درست ميبينيم و نشان بدهيم كه تصميممان احساسي نيست. فرصت براي گلايه هميشه هست. اما فرصت براي تشكر نيست. 2سال ديگر اگر تشكر كنيم، فقط يك تعارف است اما الان، منش و پختگي و درك بالايمان را نشان ميدهد. اتفاقا گلايه وقتي بيشتر جواب ميدهد كه سالها بعد بياييم و بنشينيم و بگوييم كه فلاني، اگر آن كارمند را استخدام نميكردي، اگر آن اختلاف حقوق وجود نداشت، اگر فلان گزارش را كه من نوشتم به اسم خودت ارائه نكرده بودي، من الان خدمت شما بودم و با هم كار ميكرديم.
- به آنها فرصت بدهيد
اگر تصميم گرفتهايم كه شغلمان را ترك كنيم به مدير نگوييم كه از شنبه نميآيم. اين ناپختهترين حرفي است كه يك آدم در محيط كارش ميتواند بزند. هيچ دليلي در هيچ جاي جهان براي هيچكس در هيچ موقعيت شغلي وجود ندارد كه بتواند توجيه كند كه من از فردا صبح، از 3 روز يا يك هفته بعد نميآيم. به مديرمان بگوييم كه من نميخواهم بيايم و شما چقدر به زمان نياز داريد. طبيعتا مدير نميگويد كه شما چند سال بمان بعد يواشيواش برو ولي در يك حد معقولي مدير من حق دارد فرصت داشته باشد. شايد براي يك نفر كه در شركت تلفن جواب ميدهد اين زمان يك هفته، 2 هفته يا يكماه زمان ببرد كه يك آدم جديد بيايد. شايد براي مدير پروژه 2ماه، 3ماه يا 4ماه باشد. اين حق را به سازمان و مديران شركت بدهيم كه فرصت داشته باشند و يك انتخاب معقول انجام بدهند.