جنگل گلستان. ما براي فرار از سرما كاملا درز پاي در و شكاف پنجره را پوشانديم؛ اما صبح كه از خواب برخاستيم، ديديم بين سقف و ديوارههاي كلبه كاملا باز است و از هم حدود 20سانتيمتر فاصله دارند! و اغراق نبود اگر بگويم: كلبه سقف نداشت!
ميگويم: من يكي كه از سرما يخ ميزدم، اگر ميدانستم در كلبهاي بيسقف خوابيدهام!
- بيم
سد سليمون (بخوانيد: سيد سليمان!) مرد ملايي بود. اصلا تنها ملاي ولايت ما همان سد سليمون بود.
اگر شبي منت بر سر ما ميگذاشت و مهمان ما ميشد، براي شام سفارش ميكرد:
- درسته كه گوشت خروس بههم نميسازه؛ ولي به من نگيد، مرغه يا خروسه؛ چون اگه بدونم به جاي گوشت مرغ، گوشت خروس خوردم، مريض ميشم!
- بيمه!
من بيمه نبودم؛ مثل بقيه اعضاي خانوادهام؛ مثل بقيه هم ولايتيهايم. پدرم از آن شغلها نداشت كه ما را بيمه كند. نخستينبار اين كلمه را از پشت يك وانت خواندم؛ نوشته بود: «بيمه ابوالفضل(ع)». يك روز هم وقتي ديفتري گرفته بودم، آقاي دكتر به مادرم گفت:
- بيمهايد؟
و مادرم جواب داد: «نه»!
با اينكه بيماريهاي سختي مثل ديفتري، روماتيسم و... را از سر گذراندهام؛ اما گويا آن سالها چندان هم به بيمه نيازي نداشتيم. هيچ وقت يادم نميآيد كه مادر يا پدرم گفته باشد:
- اي كاش ما هم ميتونستيم بچههامون رو بيمه كنيم.
چرا؟ شايد چون آن سالها هزينههاي درمان كمرشكن نبود.
ولي اكنون با كمال افتخار، من و خانوادهام دفترچه بيمه خدماتدرماني داريم و همين كه دفترچهمان به صفحه آخر ميرسد، به هول و ولا ميافتيم كه مبادا در فاصله تعويض دفترچه مريض شويم!
شايد گمان ميكنيد، بيمه خدماتدرماني، خيليخيلي در خدمت ماست؟ نه؛ اما احساس كاذبي را در ما ميپروراند كه بدون بيمه بسيار بيپناهيم!
شركتهاي بيمه ميتوانند بهخود ببالند: «حتي نام ما نيز ايمنيبخش است.»!
ناچارم يادآوري كنم اگر از اين نوشته ميخواهيد نتيجه بگيريد كه بيمه چيز خوبي نيست، سخت دراشتباهيد. مسئوليت بيمه شدن يا نشدن شما به گردن خودتان است،اما با حال آنها چه كنيم كه بيمهاند؛ حتي بيمه تكميلياند، اما احساس بيمه بودن ندارند؟ اينان با چه احساس غبني حق بيمه خود را ميپردازند؟!
بهراستي: چقدر از پناهگاههاي ما پناهگاهند و چقدرشان توهم؟!
- شاعر و پژوهشگر ادبيات