همه ما آدمهايي را دور و بر خودمان سراغ داريم كه روزگاري پايبند اعتقاداتي بودهاند اما با ديدن رفتارهاي متضاد از آدمهاي مورد قبولشان، اعتقادات خود را يكجا بوسيدهاند و به كناري گذاشتهاند. يا خيليها را ديدهايم كه روزي زيرعلم امامحسين(ع) سينه ميزدند اما چون دنبالهروي آدمهاي مناسبي نبودند، وقتي آنها كج رفتند راه اين دسته هم كج شد و تا ميانهداري لشكر يزيديها هم پيش رفتند. داستان چيست كه بعضي راه را اينطور گم ميكنند؟ شخص يا شخصيت؛ كدام راه حقيقت را نشان ميدهند؟ در اين ميان چگونه بايد با تفكر و انتخاب اصلح به فكر آينده و اثرات طولانيمدت انتخابمان باشيم؟
- تاريخ هميشه تكرار ميشود
يك روز خوارج را داريم كه دنبالهروي از بزرگان سجادهنشينشان آنها را تا كشتن زنان باردار و نوزادان بيگناه پيش ميبرد و اما جاي ديگر در خوردن خرما از درختي كه صاحبش را نميشناسند طرح اشكال ميكنند. يك روز شاميان را كه بهدنبال معاويه راه ميافتند و به تبعيت از او چهارشنبه نمازجمعه ميخوانند و قرائت اموي از اسلام را دنبال ميكنند. يك روز لشكر كوفيان را كه به قصد تقرب به خدا خون خدا را ميريزند و ابنسعد آنها را لشكر خدا صدا ميزند. وقتي راه با دويدن بهدنبال نامها تعريف ميشود، آخر و عاقبت كار معلوم نيست. تا همين امروز و قصه طالباني و داعشيها؛ اينطور نيست كه هر داعشي و طالباني از ابتدا جنايتكار به دنيا آمده باشد. كم نيستند جوانهاي پاكسرشتي كه به نيت جهاد در راه خدا و نبرد با ظلم و ستم و كفر، جذب اشخاصي به ظاهر سفيد اما با شخصيتهايي سياهتر از شيطان شدهاند و رفتهرفته با پا جاي پاي آنها گذاشتن، قدمگاهشان را در خون گرم كودكان و زنان بيگناه يافتهاند. اين قصه در تمام تاريخ بوده و مرتب تكرار شده و تكرار ميشود. وقتي كسي، شخص يا گروهي را معيار حق و حقيقت قرار ميدهد و از نقطه شروع تا پايان راه، به مسير آنها نميانديشد، داستان اينطور عجيب و غريب ميشود. اين يعني چشم را بستن و فقط يك فرد و يك گروه را پذيرفتن و قدمگاه آنها را نقشه راه خود كردن. عاقبت كار چنين انتخابي هم رفتن به هر جايي است كه آنها ميروند؛ حتي در قعر آتش.
- چگونه حق را از باطل تشخيص دهيم؟
عقل، راه تشخيص حق از باطل و حجت خدا بين خودش و خلق اوست. عقل سليم، عقلي كه از سوگيري و جانبداري و افراط و تفريط به دور باشد هميشه 2 راهكار خوب براي تشخيص حق از باطل و سره از ناسره دارد.
اول: تشخيص مستقيم
اينكه خود ما بيواسطه حق يا باطل بودن چيزي را تشخيص دهيم، يعني با محك عقل و ابزار منطق دريابيم كه حق كدام سوي انتخاب ماست. همه آدمها با هر سطحي از انديشه و توانايي عقلي ميتوانند بسياري از سرهها را از ناسرهها تشخيص دهند. همه با هر طرز فكري راست را ميپسندند و دروغ را بد ميدانند. هر انساني راستي را دوست دارد و از دروغ بدش ميآيد حتي اگر خود دروغگو باشد. هر آدمي عدل و عدالت را دوست دارد و ظلم و ستم را بد ميداند حتي اگر خود ستمگر باشد و براي ظلمش توجيه بسازد. پس همه آدمها در بسياري از اوقات اگر به عقل و منطق خود رجوع كنند ميتوانند جواب بگيرند.
راه دوم: تشخيص با واسطه
يافتن افراد عاقل و متخصصي كه بيهيچ جانبداري رأيشان مرجع و نشاني حقيقت باشد ميتواند كمك بزرگي به ما باشد. شايد ما در بسياري از مواقع خود نتوانيم از گردنههاي سخت تشخيص حق از باطل بگذريم اما ميتوانيم كساني را با عقل و منطق و تحقيق خود بيابيم كه معتمد و متخصص تشخيص حق از ناحق باشند و بلد راه ما در اين موارد سخت شوند. اين افراد حتما از آن دستهاي هستند كه هرگز بهخاطر منافع خود، ملاكهاي تشخيص حق از باطل را زير پا نميگذارند.
- ترازو كدام است؟
خطاي آدمهايي كه ملاك اعتقاد يا مسير زندگيشان را قبول يك شخص قرار ميدهند كجاست؟ چرا نبايد به يك شخص براي معيار حق بودن اقتدا كرد؟ جواب اين سؤال واضح است زيرا اشخاص ميتوانند و ممكن است خطا كنند. اشخاص ميتوانند منافق يا دورو باشند. ظاهرالصلاح اما در باطن، گرگي در لباس ميش باشند. دليل ديگر اينكه اشخاص ميتوانند عوض شوند. روزي درستكار باشند و روزي تبهكار و سياهپيشه. اگر ملاك حقانيت راهي كه ميرويم را با قبلهنماي شخص و اشخاص بسنجيم، هيچ بعيد نيست كه وقتي قبله آنها كج شد ما هم به راه كج كشيده شويم و دنبالهروي كجروي همان فرد باشيم. وقتي راه آنها از مسير حق جدا شد، ما هم از راه حق جدا ميشويم. تمام پيامبران الهي و مصلحان بشري تلاش كردهاند آدمها را از اسارت و بندگي بتها نجات دهند. روزي اين بتها شكل لات و عزي را بهخود ميگيرند. روزي فرعون ميشوند و لاف خدايي و انا ربكم الاعلي ميزنند. روزي نفس و هوي و هوس آن ميشوند و خدا در قرآن نشاني آنها را اينچنين ميدهد: «آيا نديدهاي آن را كه معبود خود را هواي نفسش قرار داده؟». و در جايي ديگر ميفرمايد:«اي فرزندان آدم آيا با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد كه او دشمن آشكار شماست؟» (يس، آيه۶۰).
جالب اينجاست كه خداوند هم از اينكه از شخص و اشخاص بت ساخته شود بندگانش را بر حذر داشته ولو اين شخص، شخص نبياكرمش(ص) باشد. آنجا كه فرموده: «جز اين نيست كه محمد(ص) پيامبري است كه پيش از او پيامبراني ديگر بودهاند، آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود بازميگرديد؟» (آلعمران، آيه 144). يكي از زيباترين مثالهاي اين تعارض در جنگ جمل رخ داد و كلماتي را از اميرمؤمنان(ع) در تاريخ بهجا گذاشت كه نظير ندارد. مردي از صحابه اميرالمومنين(ع) در جريان جنگ جمل، سخت در ترديد قرار گرفته بود. او دوطرف را مينگريست. از يك طرف علي (ع) را ميديد و ياران با خداي او را و از سوي ديگر افراد نامدار اسلامي را كه خود روزي در ركاب علي (ع) شمشير ميزدند. طلحه را ميديد از پيشتازان در اسلام، مرد خوشسابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاي اسلامي و مردي كه به اسلام خدمتهاي ارزندهاي كرده است و باز زبير را ميديد خوشسابقهتر از طلحه، آنكه حتي در روز سقيفه از متحصنين در خانه علي(ع) بود. اين مرد در حيرتي عجيب افتاده بود كه يعني چه؟! آخر علي(ع) و طلحه و زبير از پيشتازان و فداكارترين ياران اسلامند؛ اكنون كه رو در رو قرار گرفتهاند، كداميك به حق نزديكترند؟ در اين گيرودار چه بايدكرد؟ به هرحال اين مرد به محضر اميرالمومنين(ع) رسيد و گفت: آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟ علي(ع) در جواب سخني دارد كه دكتر طهحسين، دانشمند و نويسنده مصري، ميگويد سخني محكمتر و بالاتر از اين نميشود؛ بعد از آنكه وحي خاموش گشت و نداي آسماني منقطع شد، سخني به اين بزرگي شنيده نشده است.
علي(ع) فرمود: «حق و باطل به اشخاص شناخته نميشود حق را بشناس اهلش را ميشناسي، باطل را بشناس اهلش را ميشناسي». اين شخصيت است كه به شخص اعتبار و اصالت ميدهد. شخصيت رسول خداست كه از شخص او الگو ساخته. اگر شخص علي(ع) محور حق و صراط مستقيم است بهخاطر شخصيت اوست. شخصيت علي(ع) است كه به شخص او محوريت حق را بخشيده. وقتي ميگوييم اميرمؤمنان علي(ع) ملاك حق است يعني از كسي صحبت ميكنيم كه شخص او در شخصيتاش محو شده. آنجا كه بهعنوان مثالي از ميان هزاران مثال از زندگي او ميخوانيم: در برابر محكمه قضاوتي- با تمامي بزرگي شخصش بهعنوان امير زمان-در كنار دزدي زانو ميزند و بهخاطر نداشتن شاهد، به رأي قاضي ضدخود، تمكين ميكند.
- دود از كجا بلند ميشود؟
اگر ملاك يافتن حق اينطور روشن است چرا گاهي اينقدر انتخابهاي ما از حق و حقيقت فاصله ميگيرند؟ پاسخ يك كلمه است. تعصب!
مشكل آنجاست كه ما حق را با شهود قلبي و ابزارهاي عقلي بيابيم اما به هر دليل، انتخابي از روي تعصب يا احساس را بر انتخاب از روي عقل و منطق و تحقيق ترجيح دهيم. اين كار يا بهخاطر دلمان يا دل ديگري و يا فشاري از جانب جمع اتفاق ميافتد و همه اينها يعني ترجيح شخص بر شخصيت. اگر راستي را ميخواهيم بايد خودمان را پايبند حق و شخصيتهاي حقمدار كنيم و براي اين كار بايد از سد بلند اشخاص بگذريم؛ هر چند كه كاري بس دشوار است. پس مهمترين قدم در عرصه انتخاب افراد اين است كه با چشماني باز، هر لحظه عملكردهاي شخصيت آن فرد را زيرذرهبين نقد و بررسي قرار بدهيم تا مطمئن باشيم فرد مورد نظر راه مستقيم و درست را درپيش گرفته. بايد به جاي تعصب و پيروي از شخص مذكور به شخصيت او توجه كنيم تا خداي ناكرده به بيراههها كشيده نشويم.