زن روبند را با اكراه از روي صورتش كنار ميزند. از نگاه كردن به لنز دوربين ميهراسد. از نگاه كردن به هر آينهاي و از هر نگاهي كه مستقيم به شكاف لبهايش زل بزند، ميترسد. او با همه ترسهايش بعد از 30سال جرأت كرده كه پا به شهر بگذارد و براي اينكه مسير زندگياش تغيير كند، آمده تا شكاف عميق روي صورتش را به دستان پزشكاني بسپارد كه قرار است با بخيه زدن بر شكاف چهرهاش، گودالهاي روحش را پركنند. بيشتر مراجعان، شكاف كام و لب دارند. بچههايي كه گاه شكاف لبشان تا داخل سوراخ بيني راه كشيده و خنديدن برايشان سخت است؛ بچههايي كه دانههاي مرواريدي دندانهايشان بيرون از دهان پيداست. خنديدن براي اين بچهها پر از درد و اندوه است. آنها نميخندند چون شكاف بالاي لبشان باز ميشود. آنها به وقت خنديدن، دلربايي در چهرههايشان نمينشيند حتي چشمهايشان هم غمگين است. جراحان پلاستيك از تهران آمدهاند تا به اين آدمها، لبخند را هديه دهند. ما هم پس از بارها پيگيري در اين سفر همراهشان بوديم تا روايت كنيم قصه عاشقي را.
- سفر جراحان پلاستيك به مناطق محروم
همراه با گروه جراحي پلاستيك مناطق محروم به زاهدان رفتيم؛ به پايتخت سيستان و بلوچستان؛ سرزميني غريب و فراموش شده در شرق كشور؛ منطقهاي پر از درد، پر از زخم، پر از بيماري و ناهنجاري. تا به سيستان و بلوچستان نيايي، نميفهمي كه درد در اين منطقه چه مفهومي دارد. سيستان و بلوچستان، سرزميني پر از تضاد است؛ زناني كه لباسهاي سوزندوزي شده پر از نقش و نگار و زرق و برق به تن دارند اما در زندگيشان، زرق و برقي نديدهاند؛ مرداني كه با لباسهاي بلوچي يكدست سفيد، به سياهي سختيهاي روزگارشان خو گرفتهاند. گروه پزشكي جراحان زيبايي مناطق محروم به سرپرستي دكتر جليل كلانترهرمزي در چهاردهمين سفر خود به مناطق محروم ايران براي يك هفته در بيمارستان عليبنابيطالب(ع) زاهدان مستقر شدند. اين گروه به هيچ مجموعه و نهادي وابسته نيست و حركتي خودجوش از سوي جراحان است. آموزش و پرورش سيستان و بلوچستان هم در اين مسير ياريرسان خوبي بود. معلمان اين استان از مهرماه امسال اقدام به شناسايي دانشآموزاني با شكافلب و كام كردند؛ بچههايي از مناطق محروم و دورافتادهترين روستاهايي كه محروم از آب و گاز و برق هستند به زاهدان آمده بودند تا بهدست متخصصاني كه از بهترين جراحان پلاستيك كشور هستند، جراحي شوند. براي اين سفر حدود 580بيمار ثبتنام شدند كه خارج از تصور گروه بود اما تا پايان سفر، تعداد مراجعان به هزار نفر هم رسيد. آموزش و پرورش سيستانوبلوچستان با اينكه وظيفهاي در قبال اين بيماران نداشت اما معلمانش را براي شناسايي در مناطق محروم استان مأمور كرد. اسكان و غذاي آنان را در زاهدان برعهده گرفت و اردوگاه آموزش و پرورش، استراحتگاه بيماران و خانوادههايشان شد. به جز دانشآموزان، بيماراني با سنين مختلف هم آمده بودند از كودك 30روزه لبشكري گرفته تا زن 30سالهاي كه بهخاطر شكاف عميق دوطرفه لب و كامش براي نخستينبار پا به شهر گذاشته بود. مادري با سوختگي سر و صورت دخترش آمده بود و پدر پيري با كودك 4سالهاش كه سندرومداون داشت و انگشتان دست و پاي پسربچه را لايهاي ضخيم از پوست بههم چسبانده بود.
- ستارهاي بدرخشيد
محمد 9ساله هم با اينكه در يكسالگي عمل كرده اما گوشه راست لبش هنوز باز است. پدرش ميگويد: «هر روز جلوي آينه با لبش ور ميرود كه چطور درستش كند. اين كارهايش غصه دارم ميكند». زن ديگري ميگويد: «ما بلوچها را فراموش كردهاند، خدا را شكر اين دكترها آمدند». او از سراوان آمده و اصرار دارد كه عمل دخترش زودتر باشد. نوزادش را در قنداق پيچيده؛ دختر 7ماههاي به نام «زيبا» كه به وقت گريه كردن، شكاف لبهايش بازتر ميشود و زيبايياش رنگ ميبازد.
دختران روبندشان را باز نميكنند و پسران شال گردنشان را تا روي دهان بالا كشيدهاند؛ ترس از انگشتنما شدن، ترس از اينكه زشت هستند، ترس از اينكه نميتوانند مثل هم سن و سالان خودشان بخندند و قهقهه سردهند، ترس از امروز، ترس از فردا، ترس از آيندهاي كه هنوز نيامده و شده است غمي بزرگ در زندگيشان. نگراني مادر و پدرها اين است كه بعد از رفتن تيم جراحي به تهران، با درد بچههايشان چه بايد بكنند؟ يكي از جراحان پلاستيكي كه محل خدمتش زاهدان است به گروه پيوسته و تعهد كرده كه بيماران ديگر را بعد از بازگشت تيم به تهران، طي زمانبندي بهصورت رايگان در بيمارستان عليبنابيطالب(ع) عمل كند. برخي از بيماران هم كه شرايط حادتري دارند و براي جراحي، نيازمند تجهيزات كاملتر و بيشتري هستند به تهران معرفي شدند تا در بيمارستان 15خرداد پايتخت بهصورت رايگان جراحي شوند.
مرد بلوچ با لباس يكدست كرمي و شال سفيدي كه روي دوش انداخته، پابهپا ميشود، دست ميكشد روي شكاف باز شده لب پسرش و ميگويد: «كاش همين جا عمل شود، يكبار عملش كرديم نتيجه نداشته است». دكتر كلانتر دلگرمش ميكند كه پزشك متخصصي هم در زاهدان هست كه ميتواند شكاف لب و كام را به خوبي عمل كند. متخصص حاضر در بيمارستان عليبنابيطالب(ع) هم به وجد آمده تا پابهپاي گروه كمك كند. ديگر پزشكان بيمارستان هم كه تخصصهاي ديگري دارند، انگيزه حركتهاي خودجوش پيدا كردهاند.
- دردها و خاطرهها
بيرون از اتاق عمل، منتظر به هوش آمدن آخرين بيمار روز دوم هستيم. پزشكان روز بسيار پركاري داشتند. دكتر محسن فدايي يكي از جراحان همراه تيم از ديدن اين حجم از بيماران با ناهنجاريهاي مادرزادي (بهويژه شكاف لب و كام) شگفتزده شده است. فدايي در سفر به بوشهر و رامهرمرز هم تيم را همراهي كرده اما اين تعداد بالا از بيماران را نديده بود. ميگويد: «آمار دقيقي از بيماران شكافلب و كام در كشور ندارم اما بهنظر ميرسد بيشترين تجمع آنان در منطقه سيستان و بلوچستان باشد».
دكتر مهدي جعفري، جراحي خوش خنده با لهجه شيرين كرماني است اما با يادآوري خاطرهاي تلخ از اين سفر، غم مينشنيد در صدايش؛ «پسر 5سالهاي را براي عمل شكاف لب آوردند. وقتي از مادرش پرسيدم پدر بچه كجاست گفت وقتي پسرم بهدنيا آمد و ديد كه بچهمان اين شكلي است ما را رها كرد و رفت.» دكتر رضا شاهوردياني هم خاطرات دردناكي دارد. او ميگويد: «در سفر به بوشهر خانوادهاي فرزندشان را براي جراحي به بيمارستان آورده بودند. در آنجا با صحنه غمناكي مواجه شدم.» به اينجا كه ميرسد رگهاي ريز چشمش، سرخ ميشود: «باورتان ميشود آن خانواده حتي هزينههاي تهيه غذا هم نداشتند و تهمانده غذاي همراه بيمار ديگري را خوردند. همانجا گفتم برايشان غذاي بيمارستان بياورند ولي مگر با همان يك وعده، فقر غذايي و مالي آنها حل ميشود؟!» دكتر عليرضا صابري، پزشك خنداني است و سعي ميكند بعد از هر عمل جراحي، باب حرف و شوخي را با جراحان ديگر باز كند تا سرحال بيايند و خستگي جراحيهاي پشت سرهم، كسلشان نكند. دكتر اصغر اسماعيلزاده هم نخستين باري است كه با تيم همراه شده، او گمان نميكرد كه چنين سفري اينقدر حالش را خوب كند و نشاط دروني به او ببخشد. اسماعيلزاده بنا دارد كه يكي از اعضاي ثابت تيم شود و در سفرهاي بعدي هم گروه را همراهي كند. دكتر احمد اقبالي، متخصص بيهوشي اطفال و اسماعيل نصرآبادي و پوريا رضايي هم پرستاران اتاق عمل هستند كه تدارك پيش از جراحي را ميبينند. وسايل را آمادهسازي و اتاق را براي جراحي مهيا ميكنند. وجود آنها به تيم پزشكي و پرستاري بيمارستان، نشاط و انگيزه بخشيده است.
- نياز به بسيج فرهنگي
اشك در كاسه چشمان زن تاب ميخورد. فرزندش، لكه درشت ماهگرفتگي روي گونهاش دارد. اهل زاهدان است، منطقهاي كه كمترين مشكل را نسبت به ديگر مناطق استان دارد. با ديدن بيماراني كه شكاف لبهايشان، ظاهر آنها را بدشكل كرده، لبهايش ميلرزد و گوشه چادرش را به دندان ميكشد. ميگويد: اينها تا حالا كجا بودند كه نديدمشان! از كنارشان گذاشتهايم؛ بيماراني كه بهخاطر ظاهرشان در گوشه خانهها و زاغهها و... سالها خودشان را پنهان كرده بودند. بيماران خاموشي كه كسي از آنها خبر ندارد و آمدن يك تيم جراحي در تهران، آنها را از خانههايشان بيرون كشيد تا ديده شوند.
تيم جراحي با اينكه بيشتر از120عمل جراحي را انجام داده اما صدها بيمار ديگر جراحي نشدهاند. به گفته يكي از اعضاي تيم، اين سفر باعث شد كه درد پنهان بيماران در سيستان و بلوچستان به تصوير كشيده شود. به باور دكتر نازنين دوايي بايد بسيج فرهنگي تشكيل شود تا مردم اين منطقه آگاه شوند و از تولد چنين نوزاداني پيشگيري شود. به گفته دكتر فدايي، ازدواجهاي فاميلي و بالا بودن سن پدر و مادر از ريسك فاكتورهاي ناهنجاريهاي مادرزادي است. مردم اين استان كه مردماني طايفهاي هستند، ازدواجهاي فاميلي دارند و زنها در سنين بالا باردار ميشوند. زني كه 3بچه با شكاف كام و لب دارد، با وجود اين بچههاي ناقص، دعا ميكند كه جنين داخل شكم، سالم باشد.
- يك دنيا دعاي خير
يوسف 10ساله است و خواهرش رقيه 8ساله. از روستايي در نزديكي خاش راهي زاهدان شدهاند. خندههاي دلرباي رقيه، همه را سر ذوق آورده است. تا دكتر بهشان ميگفت بگو آآآآ از خنده ريسه ميرفتند. رقيه به وقت خنديدن روي لپ سمت چپش چال ميافتاد. گوشه شال بلند پرنقش و نگارش را روي دهان ميگرفت و ريز ميخنديد. خندههايشان حسي جانانه داشت. شكاف كام رقيه، عمل شده بود اما دهان باز كرده بود. برادر بزرگش يوسف پسر 10سالهاي بود كه شكاف كام عميق داشت و به سختي حرف ميزد. حضورشان چنان نشاطبخش بود كه لبخند را به چهرهها نشاند. مادرش بچهاي چند ماهه را در قنداق بغل گرفته است. پدرش كارگري ساده است كه بهخاطر نداشتن هزينههاي عمل، نتوانسته شكاف كام بچهها را عمل كند. از روستاي مرزي جالق در نزديكي مرز پاكستان، در منطقه سراوان آمدهاند. مادرش ميگويد: خدا خيرتان بدهد كه آمديد، اين بچهها گناه دارند.
محمد نصير، 40ساله است و خواهرزادهاش سعيد 14ساله. هردو سمت چپ، شكاف عميق لب دارند و عمل نشدهاند. بعضي هم شناسنامه ندارند؛ آدمهاي نامرئياي كه در سرشماريها ديده نميشوند و از امكانات دولتي محروم هستند. فاطمه زن 30ساله از عشاير كورن اطراف زاهدان است. نخستين باري است كه به شهر آمده و نميتواند فارسي حرف بزند.
- بهشت اينجاست
به بچهها لبخند ميزنم. بعضي جواب لبخندم را نميدهند و سرشان را پايين مياندازند. بچههايي كه سالها تمرين لبخند نزدن كردهاند مبادا بخيهها خوب جوش نخورده باشد يا شكاف لبهايشان بيشتر شود. بچههايي كه اخمشان بيشتر از لبخندشان است و حالا گروهي از پزشكان براي لبخندزدن اين بچهها آمدهاند. زن جواني ميگويد: آقاي دكتر! خدا بهشت برين را نصيب شما بكند. دكتر كلانتر جواب ميدهد: بهشت براي ما همين جاست، همين جايي كه ميشود دست يكي را براي كمك گرفت.
به جمعيت مراجعان اضافه ميشود اما نوبت عملها تا آخرين روز حضور تيم داده شده است. نگراني همه آنها كه عملهايشان افتاده براي آينده، اين است كه هزينهاي بابت عمل پرداخت نكنند. بعضي هزينه رفتوآمدشان را هم بهسختي جور كردهاند. از راههاي دور آمدهاند؛ از روستاهاي نيك شهر و سراوان در چند كيلومتري مرز ايران و پاكستان، از خاش و ايرانشهر كه كيلومترها از زاهدان فاصله دارد. تا شنيدهاند كه پزشكاني از تهران براي درمان رايگان به زاهدان آمدهاند از هر نقطهاي خودشان را به مركز استان رساندهاند.
- فرماندهي پس از جنگ
دكتر كلانتر مثل يك فرمانده ميماند و شرايط را تحت كنترل دارد؛ اگرچه شرايط همچون زمان جنگ نيست. او در زمان جنگ دانشجوي پزشكي بود و براي كمك به مجروحان، راهي مناطق جنگي سمت اهواز شد. سالها از آن زمان ميگذرد. حجم مراجعان چنان بالاست كه كارها روي زمين مانده است؛ زنان و مردان بلوچ و زابلي كه از راههاي دور به مركز استان آمدهاند تا نقصهاي مادرزادي بچههايشان، زيرتيغ متخصصان برطرف شود . بيشتر از آنچه پيشبيني شده بود، مراجعه شده. 6جراح فوقتخصص، 2 پرستار اتاق عمل و يك متخصص بيهوشي اطفال، تيم را همراهي كردند. جراحان هر روز ساعت 8صبح وارد بخش جراحي ميشدند و تا 10شب كارشان طول ميكشيد. كار آنقدر سنگين بود كه ناهار و ميان وعدهها را در يكي از اتاقهاي بخش جراحي ميخوردند. طي 6روزي كه 5روز آن به جراحي بيماران گذشت بيشتر از 110بيمار شكاف لب و كام جراحي شدند. روز اول كه از فرودگاه راهي محل استقرار شديم همه نگراني دكتر كلانتر اين بود كه به جلسات تشريفاتي نرويم كه زمان گروه را نگيرد و بيماران در صف منتظر نمانند. او و تيمش نيامده بودند كه خودشان را تبليغ كنند، آمده بودند تا كارشان تبليغ شود؛ كاري كه از پس يك جراح متخصص برميآيد و برخي از جراحان از تأثير باورنكردنياي كه ميتوانند در زندگي بعضي آدمها داشته باشند، بيخبرند.
- زير پوست شهر
دكتر كلانتر در دوره دبيرستان معلم جبري به نام آقاي قشقايي داشت كه سال 52به رامهرمز تبعيد شده بود. اين معلم باعث تحول او در زندگياش شد و جليل كلانتر ادامه مسير علمياش را مديون همان سالهاست. سال 82 كه استاد تمام دانشگاه شد تصميم گرفت كه معلمش را پيدا كند. آنها در نخستين سفر تيم جراحي پلاستيك مناطق محروم كه سال87 با چند نفر از شاگرد ممتازهاي دكتر كلانتر شكل گرفت، به رامهرمز سفر كردند. او پي معلمش گشت اما خبري از او نيافت تا اينكه در سال 93 خبر دادند، چندماه پيش فوت كرده است. او داغ نديدن آقاي قشقايي به دلش ماند و همچنان باور دارد كه معلمها نقش مهمي در زندگي بچهها دارند. دكتر كلانتر ميگويد: اين درست نيست كه عكس يك بچه 10ساله در تأييديه تحصيلياش با شكاف لب باشد. حرف او اين است كه چرا بايد اين دردها را ديد و درمانش نكرد؟ چهكسي بهتر از معلمان كه براي شناسايي و معرفي اين بچهها پا پيش گذاشته و اين بيماران خاموش و پنهان را به ما معرفي كردند. دكتر كلانتر ميگويد: اين عيب من پزشك است كه از كنار اين بچهها ميگذرم و به وقت مراجعهشان ميگويم 5ميليون هزينه عملش ميشود. به باور يكي از اهالي زاهدان، حضور اين تيم جراحي در منطقه، حسي از نشاط و اميد را در مردم راهانداخته كه همين اميد، سرمايه ملي بزرگي است. زاهدان شهر نخلهاي بلند است. سر نخلها از ديوار حياط خانهها به بيرون سرك كشيده است؛ مركز استاني كه 11درصد وسعت كشور را با جمعيتي كمتر از دو و نيم ميليون نفر تشكيل ميدهد و حرف اول محروميت را در كشور ميزند. اميرحسين 14ساله اهل روستاي محمدآباد زابل است. تنها پسر لب شكري روستا اوست و بچهها مسخرهاش ميكنند. مادرش ميگويد: هميشه با خواهر و برادرش دعوا دارد. علاوه بر شكاف لبي كه درست ترميم نشده، دو تا انگشتهاي دستش با پوستي اضافه به هم چسبيدهاند. دستهايش را توي جيبش ميكند. وقتي مادرش از او ميخواهد كه انگشتانش را به من نشان دهد، دستهايش را به سمتم دراز ميكند و از خجالت رو برميگرداند.
- قصه عارف
عارف 15ساله از روستاي بيت در شهرستان نيك شهر آمده است. پدرش پيرمردي است كه توان آمدن به شهر را نداشته. عمويش ميگويد 6صبح راه افتادهايم و 8شب رسيدهايم. تا ايرانشهر را با هزينه شخصي آمده و بعدش را هم رايگان. عارف، شكاف عميقي در لب دارد كه تا داخل بيني راه پيدا كرده است. خوشحال است و ميخندد. چهرهاش به وقت خنديدن با همان دندانهاي نامرتب هم ديدني است. عارف را دكتر كلانتر عمل ميكند، بعد از بهوشآمدن، از چهرهاي كه توي آينه ميبيند شگفتزده ميشود. باور نميكند كه شكاف عميق زندگياش بسته شده است. نگاهش، ترجمان شادي و اميد است.
- درسي از مورچهها
دكتر كلانتر ميگويد: گاهي مورچهها را نگاه ميكنم كه چند برابر وزن خودشان، باري را بلند ميكنند و توجهي به ديگر مورچهها ندارند كه ميتوانند بار را بلند كنند يا نه، آن مورچه كار خودش را انجام ميدهد.
او اين كارگروهي را از سال 87 و با 5نفر از رامهرمز در استان خوزستان آغاز كرد. وقتي ميديد كه بيماري24ساعت در راه است تا به تهران برسد و متخصص پلاستيكي را ببيند تا به او براي 6ماه ديگر نوبت عمل بدهد، تصميم به راهاندازي اين گروه گرفت. به گفته او، جراحان اين گروه، جزو بهترينهاي ايران هستند و همه داوطلبانه به اين حركت مردمي پيوستهاند. او حتي به يك نفر هم زنگ نزده كه از او بخواهد با اين گروه همراهي كنند. آنها چند روز از كارشان مرخصي گرفتهاند تا به اين سفر بيايند و يك دقيقه از اين كار، دولتي نيست؛ حركتي كاملا خودجوش است.
باور دكتر كلانتر اين است كه محرومترين بيماران، نزديكترين افراد به اهداف و افكار ما هستند. آنها ميدانستند كه بيماراني يك ماهه تا70ساله در انتظارشان هستند. آنها طي اين چند دوره سفر، 10هزار بيمار شكاف لب و كام را ويزيت كرده و 600جراحي در همان منطقه و يك هزار جراحي ارجاعي را در تهران انجام دادهاند.
- از زبان تصوير
دكتر كلانتر سال73 فوقتخصصش در جراحي پلاستيك را از انگلستان گرفت. او ميخواست نخستين بخش جراحي پلاستيك خوزستان را در اهواز راهاندازي كند و نياز به امكانات و تجهيزات داشت. قرار ملاقاتي با استاندار وقت خورستان گذاشت و اسلايدي از عكسهاي بيماران مادرزادي شكاف لب و ديگر ناهنجاري سر و صورت را به او نشان داد. مسئول وقت با ديدن تصاوير، دستش را جلوي چشمهايش گرفت و به شوخي گفت چقدر پول بهت بدهم كه اين عكسها را نشانم ندهي! استاندار ضرورت راهاندازي اين مركز را به چشم ديد و پول را داد. كلانتر معتقد است: با برخي استانداران بايد به زبان تصوير و اسلايد صحبت كرد تا ببينند چه دردهاي پنهاني در استان وجود دارد.