بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا میرهاند؟ او را بهزاری و در نهان میخوانید که اگر ما را از این مهلکه برهاند البته از سپاسگزاران خواهیم بود. (سورهی انعام، آیهی ۶۳)
آخرینبار همین سهشنبه بود که دعا میکردم معلممان امتحان نگیرد. یکبار دیگر هم برای دوستم دعا کرده بودم که حالش بد شد و او را از مدرسه به بیمارستان بردند.
حتی یکبار خواب آشفتهای دیدم و در خواب از تو خواستم این کابوس تمام شود و به جایش آن عهدی را که میانمان راز است با تو بستم.
وقتی در تنگنا میمانم با تو عهدهای کوچک و بزرگی میبندم. قولهای زیادی میدهم و میگویم اگر همهچیز به خوبی تمام شود، دیگر کوتاهی نمیکنم.
یکبار جایی خواندم عهدی را که در توفان با خدا میبندی، در آرامش فراموش نکن؛ من اما اغلب قول و قرارهایم را از یاد میبرم.
مامان میگوید وقتی چیزی را فراموش میکنی دلیلش این است که آن موضوع برایت اهمیت زیادی نداشته است. اما حساب این فراموشی فرق دارد.
تو و تمام قول و قرارهایم با تو، جزء با اهمیتترینهایم است؛ اما وسوسهای مبهم سراغم میآید که وقت برای جبران هست. هر چند میدانم این فکر میتواند میان ما فاصله بیندازد.
ناامیدی، تاریک است؛ سیاه است و سنگین. بارها زمانی که از تو فاصله گرفته بودم، سنگینیاش را روی قلبم احساس کردهام.
امام علي(ع) میگوید: بزرگترین گناه، ناامیدي است. شاید بشود این حرف را اینطور تعبیر کرد که هر وقت از تو دور میشوم ناامیدی سراغم میآید. پس چون از تو دور شدهام به خودم ظلم کردهام و چه گناهی بالاتر از ظلم به خود؟
زندگی من پر است از لحظههایی که در خشکی ایستادهام و لحظههایی که با قایقم دل به دریا زدهام. برای من ایستادن در خشکی همان زمانهایی است که متوقف شدهام و لحظههای دریایی، زمانهایی است که نوری، اناری یا پنجرهای در دلم شوق پیشرفتن انداخته است.
در تمام این زمانها تو نگاهم میکنی و قلبم را از نور خودت روشن میکني. لحظههای رکود و لحظههای پر غوغایم، همه از تو روشن و آبیاند.
بارها تو را زیر لب صدا کردهام. با تو قول و قرار گذاشتهام، اما نصفهنیمه به آنها وفادار ماندهام. با اینهمه، تو همچنان نور آبیرنگت را در تمام لحظههایم تاباندی تا ناامیدی به قلبم نزدیک نشود. من سپاسگزار این روشنایي خواهم بود و برای وفاداریام تلاش خواهم کرد. تو هم وجودم را از وفاداری به خودت لبریز کن.