به همین دلیل، پرسش معمول کارمندان اسرائیلی – وقتی سال 1992، بعد از 45سال موفق شدم به فلسطین برگردم – این بود که تاریخ دقیق خروج من از اسرائیل کی بوده؟ در جواب میگفتم دسامبر 1947 از فلسطین رفتهام و روی کلمه «فلسطین» تاکید میکردم».
شاید در میان روشنفکرها، کمسابقه یا بیسابقه باشد که یک نفر اینقدر روی حرفش بایستد؛ مخصوصا وقتی دنیا در مقابل تو ایستاده باشد. دانشجوها، روشنفکرها و روزنامههای جهان ادوارد سعید را به 2 چیز میشناختند: اول اینکه پروفسور شرقشناسی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیای آمریکاست و دوم اینکه مخالف اسرائیل است.
بعضیها به سعید «پروفسور ترور» لقب داده بودند و بعضیها او را نماد آزادیخواهی میدانستند. خودش عمیقا به گفتوگوی تمدنها اعتقاد داشت و سعی کرد همانطور زندگی کند. او اولین و – احتمالا – آخرین فلسطینیای بود که در دانشگاهی در کرانه باختری، با دوست پیانیست یهودیاش کنسرتی مشترک داد.
سعید سال2003 از سرطان خون فوت کرد. متن زیر بخشی از سخنرانی او در جمع فارغالتحصیلهای دانشگاه آمریکایی بیروت در ژوئن 2000 است.
شما امروز فارغالتحصیل میشوید و پا به عرصههایی میگذارید که در دانشگاه، مهیایشان شدهاید. بعضی مهندس، پزشک، معمار یا پرستار خواهید شد و بعضی تحصیل را در مراتب بالاتر ادامه خواهید داد.
ولی این دانشگاه، این شهر و این کشور، جاهای معمولیای نیستند و شما هم صرفا تعدادی فارغالتحصیل نیستید؛ شما همراه لبنان، از یک جنگ داخلی ویرانگر به دورهای از بییقینی و تضاد پاگذاشتهاید.
فهمیدناش برای خیلیها – مخصوصا آمریکاییها که گذشته کوتاهی دارند – دشوار است اما شما به ملتی متعلقاید که هزاران سال تاریخ، انباشته از تمدنها، زبانها و رسوم مختلف، هنوز روی دوشاش سنگینی میکند.
نهایت نادانی و بیمسئولیتی است که این همه را از خاطر ببریم یا وانمود کنیم که میشود گذشته را زدود و از نو شروع کرد. نمیتوان به تاریخ اجازه داد که با وزنش آزارمان بدهد و ما را به قربانیان گذشته تبدیل کند اما از آن طرف هم نمیشود حرف سیاستگذاران امروز آمریکا و جاهای دیگر را راحت پذیرفت و اجازه داد راهحلهایشان را روی ما پیاده کنند؛ راهحلهایی که با علایق آنها جور در میآید اما ربطی به زندگی و فکر مردم اینجا ندارد.
به نظرم ما امروز گرفتار همین وضعیت بغرنج و پیچیدهایم و بنابراین من میخواهم درباره نقش ویژه شما در نمایشی حرف بزنم که اسمش نه جنگ تمدنها که گفتوگوی تمدنهاست؛ گفتوگوی صلحآمیز اما منتقدانه بین دو طرف مساوی، نه جدال جنجالی و خصمانه بین قوی و ضعیف.
تا امروز، رابطه اعراب با غرب – مخصوصا آمریکا – به 2 صورت بوده است که به اعتقاد من هر دو ناقصند و فکر میکنم شما به مدد تحصیلاتتان در یک دانشگاه غربی میتوانید الگوی سومی برای این رابطه پیدا کنید. اولین مدل، همانی است که میگوید پدر سفید پوست بزرگ قویتر است، نماینده دانش جدید است و بنابراین میتواند به ما بگوید چه کار کنیم، میتواند برایمان تصمیم بگیرد و میتواند در موقعیت مرجع برتر بایستد، فقط به این دلیل که آمریکایی است.
بنیانگذاران دانشگاه آمریکایی بیروت، اغلب میسیونرهایی بودند که برای متمدن و مدرن کردن ما به این سرزمین آمدند. اما آن نگاه سنتی از بالا به پایین، در این زمانه دیگر امکانپذیر نیست. اغلب ما احساس میکنیم که برای خودمان، دیدگاهها و ارزشهای واقعیای داریم و اینها فقط چون برازنده واشنگتن، لندن یا پاریس نیست نباید دور ریخته شود.
این اعتقاد، مدل دومی را پیش میکشد که برعکس اولی است؛ مدل مخالفت، مدل «ما علیه آنها»؛ ولی این هم قابل قبول نیست؛ باید از هر کس، چیزی را که میشود گرفت، گرفت.
از این دلیل مقتصدانه هم که بگذریم، هیچ فرهنگ یا ملتی نسبت به دور و برش نفوذناپذیر نیست. چیزی به اسم یک دیدگاه تماما غربی یا تماما عربی وجود ندارد؛ همه دیدگاهها و نظرات – چه در منبع و چه در کار کرد – به هم آمیختهاند. همینطور هر کدام از ما، در این روزگار یک موجود مرکبایم و حماقت محض است اگر فکر کنیم افراد، مذاهب، فرهنگها یا ملتها را میشود مثل گوسفند از بز سوا کرد.
با این اوصاف، واضح است که این دو مدل صلب – چه در نظر و چه در کارکرد – غیر عملیاند. دنیا خیلی پیچیدهتر از آن است که به چنین کلیشهها و فرمولهای تقلیلدهندهای اجازة حکومت بدهد و همین جاست که «درک نقادانه» از دنیای امروز اهمیت پیدا میکند. دانشگاه به شما دانش میدهد اما دانش با درک متفاوت است. درک – درک نقادانه از روابط پیچیده بین زندگی شخصی و دنیاهای بیرون و درون – را باید خودتان بهدست بیاورید.
درک است که باعث میشود از خودمان بپرسیم من کی هستم؟ رابطة من با پیشینه و سنت و با دیگران چیست؟ این سؤالها، فقط سرگرمی فیلسوفها و عالمان سیاسی نیست؛ اینها مسئولیت تکتک مردم است. کسی نمیتواند پشت شغلش پنهان شود و بگوید من پزشکم یا من مهندسم و فقط میخواهم کار خودم را بکنم. مدتهاست که در این تکه از دنیا، مردم تحصیلکرده فقط دنبال کار کردن یا پول درآوردناند و تصمیمهای اصلی را به اشخاصی واگذار کردهاند که تا بوده، مستبدانه و ظالمانه بر ما حکم راندهاند.
بخشی از این تقصیر، البته به گردن امپریالیسم و صهیونیسم است؛ آنها وضعیتی را پیش آوردند که ما زندگی در حالت فوقالعاده را پذیرفتیم، تعلیق آزادیهای دموکراتیک را قبول کردیم و به دیکتاتوریهای نظامی و خانوادگی گردن گذاشتیم و باور کردیم اسم همه اینها امنیت ملی است. اما این وضع، بیش از حد به درازا کشیده است. بیشتر ما عربها احساس میکنیم بقیه دنیا در حال پیشرفت است و ما به تنهایی پسرفت میکنیم. این وسط، نقش شما به عنوان شهروندان جدید خاورمیانه چه میتواند باشد؟
من میگویم قبل از هر چیز، نقادانه و موشکافانه فکر کنید؛ نه پاسخهای ساده را بپذیرید، نه خودتان را در پیله تخصصتان حبس کنید؛ بکوشید همواره در قلمرو خودآگاهی شکاک و کنجکاو باقی بمانید. با این رویکرد، به گذشته نگاه کنید و خودتان را وارث پر افتخار چندین تمدن و فرهنگ ببینید.
به آمریکا نگاه کنید و ببینید که فقط سرچشمة ثروت، قدرت نظامی و مردمانی با لباسهای عجیب و کفشهای تنیس نیست؛ جامعهای است پیچیده که اغلب مردم، تنوع و تعداد جریانهای ناهمسوی آن را دست کم میگیرند. ما عربها خیلی کم آمریکا را مطالعه کردهایم، روشنفکرانمان کمتر چیزی دربارهاش مینویسند و در هیچ کدام از دانشگاههایمان هم ادبیات، سیاست و جامعهاش را به صورت نظاممند آموزش نمیدهیم، خیال میکنیم آمریکا را میشناسیم اما به ندرت از روزنامهها یا سیانان فراتر میرویم.
همین جهالت نسبت به اسرائیل هم وجود دارد. انگار کسب دانش دربارة چیزی که باید حریفش شوی، برای ما حکم شکست خوردن یا امتیاز دادن را دارد.
در مرحله بعد، این آگاهی نقادانه به شما اجازه میدهد کل تاریخ بشر را به صورت یک فعالیت و دستاورد مشترک ببینید، نه نوعی تنازع بقای داروینی برای غلبه بر حریفان. فرهنگها کالا نیستند که بشود صاحبشان شد؛ فرهنگها در بر هم کنش مداومشان با یکدیگر، حالتی از رشد پیوسته و دگرگونی فعال را تجربه میکنند. حرف زدن از طرف یک فرهنگ، آن را به یک جور بت تبدیل میکند، منجمدش میکند خوارش میکند.
اگر به کسی مثل هانتینگتون اعتراض میکنیم که به نام غرب، از جنگ تمدنها حرف میزند، آنها که توهم نمایندگی شرق جنگجو را دارند هم شایسته ملامتاند.
اما از آن طرف هم نمیشود وانمود کرد که چیزهایی مثل تفاوتهای فرهنگی، زبانی و مذهبی وجود خارجی ندارد. البته که این طور نیست. عربها را میتوان از آمریکاییها یا هندیها تشخیص داد اما مهم این است که بفهمیم در این دنیا چطور با بقیه کنار بیاییم؛ دنیایی که در دهة گذشته به شکل غریبی کوچک شده است و ارتباطات الکترونیک، اینترنت و ماهوارهها غلبه بر جدایی، فاصله و تفاوت را خیلی آسانتر کردهاند.
مسئله و چالش اصلی همینجاست. اگر امروز یک دیکتاتور، نمیتواند به سادگی گذشته کتابها را ممنوع کند، اگر خبرها و نظرها به سادگی از زیر و روی مرز میگذرند، چیزهای دیگری دشوار شده است. در میانة این سیل وحشی رسانه، شبکه و سرعت که ما را به بینشانی، گمنامی و پیروی کورکورانه تهدید میکند، چطور میشود هویت را نگه داشت؟
به نظرم، بدترین واکنش این است که بگوییم «ما همینیم که هستیم، و به هر قیمت در برابر شما اجانب مقاومت میکنیم». البته که مقاومت تدافعی دشوار و ارزشمند است اما برد محدودی دارد.
دنیا جای بزرگ و خوشایندی است؛ آیا باید تا ابد علیهاش جنگید یا راه دیگری هست که بشود با آن کنار آمد، دادوستد معنیدار کرد و جزئی خلاق و مفید از تاریخ بشریت بود؛ راهی برای همزیستی با دنیا به عنوان فصلی از گفتوگوهای بشری؛ گفتوگویی که فقط خوشایند و بامزه نیست؛ گفتوگویی که میتواند با بیعدالتی و نادرستی بجنگد و همزمان در چیزی مثبت مشارکت کند.
چیزی که ویلیام باتلر ییتس – شاعر انگلیسی – اسمش را گفتوگوی نفس و جان گذاشته است، گفتوگویی که درون ما به عنوان جویندگان بیدار حقیقت و عدالت اتفاق میافتد، گفتوگویی که بدون آن، هیچ آموزش و درک واقعیای وجود نخواهد داشت. از این نظر، امروز آغاز خودآموزی پایانناپذیر شماست.