مشكل بيكاري هميشه يكي از دغدغههاي شهروندان است. اگر جوان باشند به فكر اين هستند كه چطور كار مناسبي بهدست بياورند و اگر مسن باشند نگران هستند كه بچههايشان ميخواهند به چه كاري مشغول شوند.
در دنياي قديم مانند زمان ما مشكل مالي زياد اما دغدغه شغلي كمتر بود؛ دغدغه شغلي بهمعناي اينكه كسي درباره حرفهاي كه ميخواهد اختيار كند سردرگمي داشته باشد؛ زماني كه هر پسري كار پدرش را دنبال ميكرد فرزند كفاش، كفاش و فرزند نانوا، نانوا ميشد. بخش بزرگي از مردم كشاورز بودند و نسل در نسل حرفه ثابتي داشتند. آنها حتي محصولات معيني ميكاشتند و اگر خشكسالي يا هر حادثه ديگري باعث نابودي محصول آنها ميشد هم نهتنها اين حرفه را رها نميكردند بلكه احتمال داشت كه در سال آينده باز هم همان دانهها را بكارند.
موضوع فقط اين نبود كه كسي نميخواست حرفه ديگري را امتحان كند بلكه كسي كار ديگري بلد نبود. در شهرها اصناف مشخصي وجود داشتند كه شغل را بهصورت خانوادگي انجام ميدادند و پيوندهاي خويشاوندي با يكديگر داشتند. تجربهها همه از اين راه انتقال پيدا ميكرد و همه به يكديگر كمك ميكردند تا از پس مشكلات كاري بربيايند. تنها راه ورود به هر شغل، شاگردي كردن بود آن هم درصورتي كه يك استادكار، شاگرد جديد بيرون از صنف خود قبول ميكرد. اين شاگرد در بزرگسالي جذب همان گروه بزرگ شغلي- خانوادگي ميشد.
در اين جامعه، شغل هر بچه درست در زماني كه به دنيا ميآمد، تا آخر عمر تعيين شده بود. نوزاد يك طبيب، طبيب ميشد و بيماران به اعتبار اينكه دانش پدر را همراه دارد به او مراجعه ميكردند. كودكان هم با مشاغلي كه در نزديكي خود ميديدند آشنا بودند و چيزي از ديگر حرفهها نميدانستند.
البته هيچ قانوني اين را ممنوع نكرده بود كه همه فرزندان بايد كار پدر را ادامه دهند و كم نبودند بچههايي كه در بازار راه متفاوتي پيدا ميكردند اما وجود ساختارهاي اجتماعي كه مسير آينده هر كسي را مشخص كرده بودند باعث ميشد كه دغدغه انتخاب شغل وجود نداشته باشد.
با بزرگ شدن شهرها و پيشرفت امكانات و فناوري، اين شرايط كاملا عوض شده است. اكنون تقريبا هيچ تضميني نيست كه پسران كار پدران را ادامه دهند و البته دليل هم ندارد زيرا اعتبار و درآمد حرفهها دائما در حال تغيير است. شغلي كه براي 50سال، احترام و درآمد زيادي داشت يكباره كاملا از رونق ميافتد و حرفه ديگري ساخته ميشود كه تا آن روز وجود نداشته است. 30سال قبل صنفي به نام خدمات تلفن همراه وجود نداشت و امروزه صنعتگراني كه وسايل كاربردي روزمره را ميساختند به درون موزهها كوچ كردهاند.
از زماني كه دانشگاه توانست معيارهاي رشد و پيشرفت را عوض كند نگراني كمي هم بيشتر شد. اشتباه از جايي شروع شد كه تحصيل كردن معادل پيداكردن كار تصور شده است و انتظار ميرود كه در انتهاي يك تحصيلات خوب حتما يك شغل خوب هم وجود داشته باشد ولي اينطور نيست.
بازگشت به شرايط قبلي ممكن نيست اما در زندگي سنتي يك برنامه شغلي تقريبا اجباري وجود داشت كه اكنون جاي خود را به گوناگوني و تغييرات دائمي داده است.