مهناز يگانه در گزارشي براي ايرنا در اين خصوص مينويسد: در میانه صدها بنای بازار، در یک روز بازار گردی می توان کوچکترین قهوه خانه پایتخت را که در آستانه یکصد سالگی است، دید و دمی در سایه سار تاریخ آن، پای سخن قهوه چی سالخوردهای نشست که این شغل را از پدر دریافت کرده، پاس داشته و حاضر نشده تاریخ و هویت ناب آن را زیر پای تجارت و سود از بین ببرد.
جستوجوهایم در اینترنت میگفت که کوچکترین قهوه خانه تهران، کنار مسجد و مدرسه حاج عبدالله واقع شده است. اما از هرکسی میپرسیم، انگار حتی اسم این مسجد را نشنیده است. به ناچار از اولین مغازه، سراغ خود قهوهخانه را گرفتیم و بلافاصله دریافتیم که برای رسیدن، باید از راسته اصلی بازار بزرگ وارد شد و مستقیم رفت تا رسید به مسجد عبدالله خان و درست کنار آن، پلاک 27، همان جایی که در اشتیاق دیدنش هستیم.
در یک فضای بسیار کوچک، حداکثر دو متر مربع، خروارها محبت و صفا در انتظار مشتریان نشسته است. با اشتیاق درباره خودش، احساس تنهایی شدیدش، خاطراتش از پدر و جبهه و جنگ، تجربههای هفتگی کوهنوردیاش در کوههای درکه، مغازه لوازم ورزشی فروشیاش در کنار خانه فرهنک درکه، تمکن مالی بالا و بی نیازیش به درآمد حجره سخن میگوید.
خستگی پاهایم مرا متوجه زمان میکند. یک ساعتی از رسیدنم گذشته و هنوز دل برگشتن ندارم. مصاحبت با یک مرد مسن - تنهای غمگین و بسیار مهربان- که ساعتها در این فضای کوچک پرخاطره، میایستد تا غمها و حسرتهای زندگیش را از یاد ببرد و به جای آن، مشتریانش را به نوشیدنیهای مختلفی از انواع چای و قهوه با طعم و عطر مهربانی مهمان کند و چراغ حجره پدری را که از سال1297 تاسیس شده است، روشن نگه دارد؛ همه اینها در حالی است که پدرش حاج علی درویش، بنیانگذار قهوهخانه را، در خانه، به دست پرستار سپرده است. اما وظیفه اصلی و پر وسواس نگهداری از پدر هنوز بر عهده خود اوست، و به همین خاطر هرگز ازدواج نکرده و به تنهایی با پدر روزگار میگذراند.
نمیدانم و نمیگوید که تحصیلاتش چیست و در چه رشتهای است، اما «مارکس» و «وبر» و «دورکیم» و حتی «میشل فوکو» را به خوبی میشناسد، از رشته تحصیلی همراهم، به خوبی سر درمیآورد، بی آنکه بگوید، میفهمی که به خیلی از کشورها و جای جای «ایران ما» سفر کرده، ولی در انتها خود را به سادگی، یک قهوه چی معرفی میکند، همین.
صورت حسابش هم به روش و سبک خاص مرسوم خودش است، یکی دو چای اول را مهمان قهوه خانه هستی، اگر برای اولین بار مهمانشان شده باشی. این را از همه مشتریان ناشناسش میپرسد.
درباره ویترین نقلی زیبا، قفسههایی که تا سقف حجره چیده شدهاند، دستکش های سفید، سکههای هدیه برای گردشگران و مسافران، همه و همه...، اما این حسی غریب و غمگین با تارو پودی از جنس مهر، صفا و حسرت را هیچ قلمی یارای توصیف نیست، مگر این که یک روز، مثلا بیست و یکم اسفندماه، سوار مترو و در ایستگاه پانزده خرداد پیاده شوی و یکراست بروی سراغ کوچکترین قهوه خانه بازار بزرگ تهران. از راسته زرگرها هم راه دارد مستقیم. ساکن تهران که باشی، بارها از این مسیر گذشتهای، بیذرهای توجه به گذر باریکی در سمت راست که دنیایی حرف در دلش برای گفتن دارد.
کوچکترین قهوه خانه تهران در آستانه یکصد سالگی و در میانه رنگارنگی و جذابیت بازار و داد و ستد، هنوز تاریخ و مهمتر اینکه هویت و معرفت خود را پاس میدارد و این را میتوان از درویش پدر بانی و درویش پسر قهوه چی آن فهمید.
دلشوره بازگشت از یک سو و شیرینی کلام قهوهچی مهربان تضاد «رفتن» و «ماندن» را به جان و دلت میگذارد. حرفها آنقدر شیرین است و وقت کم و این دلشوره که نکنه مزاحم کسب و کارش شدهایم، وعده دیدار دوباره را میگذاریم. باید دوباره آمد و شنید.
100 سال تنهایی! 100سال مهربانی! چای قند پهلو و بوی خوش انواع قهوه و دمنوش، هر مسافری را به وجد میآورد. راستی بفرمایین نوش جان کنین چای، چای قهوه خانه حاج علی درویش.