كاسبي هم، بهطور سنتي، رقيب اصلي اين انتخاب بود؛ شغلي كه سرمايه اوليه نياز داشت و نوسانهاي بازار هم ممكن بود خيليها را ورشكست كند اما سالهاست كه اين دو گزينه شغلي، بهطور ويژه در ميان عموم رقيبي جدي پيدا كرده كه از آن، با عنوان «كارآفريني» يادميكنند. گزينهاي كه به تعبيري، كارمندي براي خود است و به تعبيري ديگر، كاسبي با ايدههاي جديد به جاي سرمايه مادي است. در اين شرايط، شما ابتدا بايد ايده مطلوبي داشته باشيد، اصليترين سرمايهاي هم كه بايد خرج كنيد، زمان است. بايد وقت بگذاريد تا ايدهتان به ثمر برسد و همزمان، پشتيبان مالي يا خريدار براي ايده عملياتي شده بيابيد.
با اين حساب، بايد جامعهاي را تصور كنيم كه همهيا كارمند هستند، يا كاسب و تاجر يا توليدكننده و كارآفرين؛ سهگانهاي كه بهنظر كافي است، اما واقعيت اين است كه كامل نيست. ما به آدمهايي نياز داريم كه هيچكدام از اين گزينهها نباشند. آزاد باشند و در عين حال، مؤثر در جامعه و بهويژه در اقتصاد.
ما به آدمهايي نياز داريم كه آزادانه تحقيق و پژوهش كنند بدون آنكه دغدغه كوتاهمدت داشته باشند، بازاريابي كنند بدون آنكه كالايي در انبار داشته باشند. نيازهاي جديد را كشف كنند و به توليدكنندهها گزارش كنند. ايرادهاي توليد را متوجه شوند و به پژوهشگران اطلاع دهند. ما به مشاغل آزادي نياز داريم كه بين مهرههاي مهم و مولد جامعه، اتصالهاي پايداري ايجاد كنند؛ آدمهايي كه هيچوقت به روزمرگي كارمندي نميافتند و هيچگاه فريب وسوسه تبديل شدن به يك كارآفرين، بدون اينكه شرايطش را داشته باشند، نميخورند. آدمهايي كه همين حالا هم در جامعه ما بسيارند، اما صنف شناسنامهداري نيستند، هويتي ندارند و حتي ممكن است با دلالها اشتباه بگيريمشان!
اين روزهاي پس از برجام، ميزبان رايزنهاي خارجي بسياري بودهايم كه براي بازاريابي طرحهاي خرد و كلان اقتصادي به ايران آمدهاند؛ آدمهايي كه جزئيات اقتصادي و فرهنگي ما را ميشناسند و طرح و برنامه پيشنهاد ميدهند. بهنظر شما، چند ايراني با اين ويژگيها در كشورهاي خارجي فعال هستند؟