آقارضا درباره مشكلاتش ميگويد: «پيش از 20سالگي مشكلي نداشتم اما از همان اوايل دهه سوم زندگي، كمكم مشكلات حركتي من نمايان شد. رفتهرفته قادر به راه رفتن و انجام كارهاي شخصيام نبودم. از همان زمان هم از نظر مالي در تنگنا بودم. با اينهمه ميخواستم درس بخوانم چون عاشق درس خواندن بودم، بيشتر كلاسها را از دوم راهنمايي تا ديپلم بهصورت متفرقه گذراندم. بهدليل مشكلات مالي و نداشتن حمايت مالي نميتوانستم در شهر ساكن شوم. محل سكونتم در روستا بود و دورههاي ابتدايي و راهنمايي را در همان روستاي خودمان گذراندم و براي شركت در امتحانات متفرقه به نكا ميرفتم. در دبيرستان، معلمها از نمرهها و عملكرد درسيام خيلي راضي بودند. بهدليل نداشتن امكانات، امكان خريد كتابهاي درسي را نداشتم و اغلب از دوستانم قرض ميگرفتم. بعد از اخذ ديپلم خيلي علاقهمند بودم كه وارد دانشگاه شده و تحصيلاتم را ادامه دهم. اما معلمها معتقد بودند كه من امكان موفقيت ندارم و بعيد است كه بتوانم وارد دانشگاه شوم؛ چراكه نميتوانم در كلاسهاي آموزشي كنكور شركت كنم. در نتيجه باوجود استعدادي كه داشتم از ادامه تحصيل نااميد شدم. بهدليل داشتن 2 برادر كه با من زندگي ميكردند و ضعف مالي پدر و مادر تصميم گرفتم تا از آنها حمايت كنم. براي همين در شهر خانهاي را با هزينه ماهانه 7هزارتومان اجاره كردم و برادرهايم را به مدرسه فرستادم.
يكي از آنها تا كلاس 11درس خواند. برادر ديگرم را نيز با حمايت خودم و نماز و روزه اجارهاي توانستم به دانشگاه بفرستم. الان هم نگران هستم كه برادرم نتواند به درسش ادامه دهد. او در رشته فيزيكدانشگاه مازندران مشغول تحصيل است. مشكل مالي برادرم اگر تأمين نشود ناچار است درس خود را رها كند. اما خداوند هميشه همراهم است. خاطرم هست يكبار مبلغ 30هزار تومان به برادرم دادم و در همان روز فردي به من مقداري پول داد و گفت: براي امواتم قرآن بخوان. تاكنون سابقه نداشته كه از كسي صدقه قبول كنم و از طريق روزه و نماز اجارهاي زندگي را ميگذرانم. 3بار در آيسييو بستري شدم كه يكبار به كما رفتم و اميدي به زندگي من نداشتند. دكتر گفت اگر دستگاه تنفسي را تهيه كنيد ديگر به بيمارستان نيازي نداريد. 2سال پيش 2نفر خيّر دستگاه را به مبلغ 6ميليون و 200هزار تومان خريدند. طي اين سالها كه معلول شدهام كمكم ريههايم جمع شدهاند و دچار عفونت ميشوند. اين مشكل ريههايم را از طريق دستگاه و قرص جوشاني كه در نكا پيدا نميشود بايد درمان كنم. قرصم را در بابل هم نداشتند، در نهايت 3بسته تهيه كردم كه حالا يك بسته از آن باقي مانده است.»
با وجود همه اين مشكلات، بيمه خدماتدرماني دارد، هرچند بيمه بازنشستگي و شغلي ندارد. بههمين دليل هرچه سنش بالاتر ميرود در برابر مشكلات زندگياش بيدفاعتر ميشود. خودش ميگويد كه از بهزيستي نيز تنها ماهانه 85هزار تومان دريافت ميكند؛ «من را بهعنوان معلول ضايعه نخاعي ثبت كردند. درحاليكه وضعيت من بدتر از معلولان ضايعه نخاعي است.»
صاحب دو فرزند پسر و دختر است كه اولي كلاس اول و دومي تنها 2سال سن دارد. همسرش ميگويد كه در آستانه 9سالگي ازدواجشان هستند. او كارهاي شخصياش را انجام ميدهد و حتي در مغازه يكي از دوستانش، شارژ تلفن همراه ميفروشد.
« از 7سالگي دچار آسم بودم. عدمپيگيري اين بيماري منجر به جمع شدن ريه و عفونت شد. اواخر تابستان 2سال پيش همزمان با سفرم به مشهد و تنفس هواي خشك آنجا، بيماري ريوي من خود را نشان داد كه اين به گفته دكترم خواست خدا بود تا زودتر درمانم آغاز شود. اين مسئله سبب شد كه هفتم مهر همان سال به كما رفته و در آيسييو بستري شوم. پس از 89روز بهوش آمدم و در اين مدت قادر به خوردن و آشاميدن نبودم. لحظههاي سختي بر من گذشت. كمكهاي مردمي با توجه به هزينه بالاي بيمارستان و خريد داروهاي آزاد، كمك زيادي به من كرد.»
حساب و كتاب درآمدهاي زندگياش كار سختي نيست! با چند جمع و تفريق ميتوان كل زندگي آقارضا را محاسبه كرد. 180هزار تومان يارانه، 85هزار تومان مستمري بهزيستي كل درآمد ثابت او است. با اين همه هنوز هم هستند كساني كه بيسر وصدا دست ديگران را ميگيرند. زندگي آقارضا نيز از اين قاعده مستثني نيست. از چندي پيش يك خير، ماهانه مبلغ 200هزار تومان به او ميدهد تا جمع كل درآمد ماهانهاش بشود 465هزار تومان؛ «درآمد ثابت ديگري ندارم جز در برخي مواقع، مثلا يكي ميگويد اين صدهزار تومان را بگير و يك ختم قرآن به نيت اموات من انجام بده. هميشه دوست داشتم خودم كار كنم. پيشترها مدت 4سال يك خواروبارفروشي راه انداخته بودم كه روبهروي يكمدرسه بود اما بوفهدار داخل مدرسه، تا جايي كه ميتوانست از خريد معلمان و دانشآموزان از من جلوگيري ميكرد. خانم صاحب بوفه در زماني كه در حال رفتن از دنيا بود، به همسرش گفت كه هواي آقارضا را داشته باش. اين شد باقيات صالحات اين خانم. از آن زمان تاكنون، آن بوفهدار سالانه مقداري عدس و برنج به من ميدهد. در نهايت مغازه را تعطيل كردم؛ چرا كه درآمدي كه از آنجا داشتم با كسر ماليات و هزينهها بسيار ناچيز بود.»
- انسانيت زنده است
فهيمهخانم همسر آقارضا ميگويد: «در 19سالگي با آقارضا ازدواج كردم. ما هيچ نسبتي نداريم. همولايتي هستيم. من تا كلاس اول راهنمايي درس خواندم و ثمره ازدواجمان 2 فرزند؛ يك پسر 7ساله و يك دختر 2ساله است. يك سال قبل از ازدواج، همسرم از بهزيستي 4ميليون تومان وام بلاعوض گرفت و در زمين پدرشوهرم يك منزل 63متري درست كرديم». خانم قاسمي مشكلات زندگي را بيان ميكند؛ از بيكاري شوهر، وسايل منزل و از وضعيت منزل مسكوني كه نيمهكاره است ولي هربار خدا را شكر ميكند كه هنوز خيريني هستند كه هرازگاهي كمك ميكنند و انسانيت هنوز نمرده است. از شغل شوهرش ميگويد: «كارت شارژ تلفنهمراه ميخرد با 100تومان سود ميفروشد. بيشتر كمك مردمي باعث گذران زندگي ماست به اين صورت كه بعضي از مردم به نيت اموات خود يا روزه قضا و نماز قضا مبلغي اجرت ميدهند. تا برايشان نماز بخوانم يا روزه بگيرم.»
او از وضعيت بيماري شوهرش ميگويد: «او مشكل تنفسي دارد. وقتي به تهران رفته بود يك دستگاه بيآي پد را معرفي كرده بود كه در مازندران پيدا نميشد و قيمت آن 5/6ميليون تومان بود. به كمك همين خيرين اين دستگاه را خريداري كرديم. دستگاه تنفسي را هروقت كه ميخوابد بايد استفاده كند. يك ماسك هم دارد كه خراب شده است يك ميليون تومان هزينه كرديم تا ماسك آنرا درست كرديم.»
از فهيمه خانم ميپرسيم كه براي بهتر شدن وضعيت زندگي چكار كرده است؛ «يك سال بعد از ازدواجم شروع به كارگري در فروشگاهها و جاهاي مختلف كردم اما بعد بهعلت بهدنيا آمدن فرزندم كار را تعطيل كردم. الان هم خيلي دوست دارم كه كاري را در خانه انجام دهم چون بچهها كوچك هستند قادر بهكار در بيرون از منزل نيستم.»
او ميگويد: «با وجود معلوليت، آقارضا آشپز بسيار خوبي است. از من بهتر غذا درست ميكند. بعضي مواقع از آشپزي من ايراد ميگيرد(ميخندد)».آقارضا و همسرش به همراه2 فرزندشان با وجود همه مشكلات نبود كار بازهم تلاش ميكنند تا چرخ زندگيشان را بچرخانند. حالا اين خانواده تنها به كمي همراهي نياز دارند تا روزهاي بهتري را تجربه كنند.
- شما چه ميكنيد؟
آقارضا، معلول نكايي امكان تهيه دارو و تأمين هزينههاي درمانش را ندارد. شما براي كمك به اين معلول چه ميكنيد؟
پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.