تا جايي كه الآن بعد از گذشت سالها، هنوز كه هنوزه موقع حرفزدن، به لكنت ميافتم... و توي پارك، لام اول «الاكلنگ» را چهاربار و لام دوم را 10بار تلفظ ميكنم...
سالهاي اول از دست آن گربهي ناقلا حسابي شاكي بودم و همهي گربههاي دنيا را سياه و سفيد ميديدم؛ نميتوانستم با همكلاسيهايم ارتباط برقرار كنم و كلي فكرهاي رنگارنگ، توي ذهنم رسوب كرده بود.
تا اينكه يك اتفاق گربهاي ديگر، مسير جديدي پيش رويم گذاشت. يكي از نيمكتهاي پارك، تازه رنگ شده بود و يك گربهي بيسواد، بدون توجه به عبارت «رنگي نشويد!»، روي نيمكت لمداده بود.
طبق معمول، گربهي بيچاره را ترساندم و...گربهي وحشتزده و رنگي، هي چپ و راست ميرفت و در و ديوار و زمين و آسمان را رنگيرنگي ميكرد. بعد از فرار گربهي زبانبسته، مبهوت هنرش شدم.
بازي رنگهايي كه با دُم و دست و پاي رنگياش در كف پارك بهراه انداخته بود، خيرهكننده بود. خيلي از رهگذران تصور ميكردند خلق اين اثر هنري، كار دستان من است و تحسينم ميكردند. خلاصه از آنروز به بعد، قدم به دنياي جديدي گذاشتم؛ دنياي رنگ، دنياي نقش، دنياي خيال!
حالا بعد از گذشت چند سال و تحصيل در رشتهي نقاشي و تعليمگرفتن از استادان برجستهي اين هنر، فهميدم كه يكي از بهترين راههاي انتقال مفاهيم و احساسات، نقاشي است؛ نقاشي!
- سفري بدون پايان!
تصور بسياري از همكلاسيهايم در دبيرستان، از رشتهي نقاشي اين بود: «رشتهي گل و بلبل!» كه اگر آن را انتخاب كني و پذيرفته شوي، درهاي دنياي بخور و بخواب بهروي تو باز ميشود و ديگر از مشق و خواندن و نوشتن خبري نيست كه نيست!
من كه باور نميكردم؛ بعيد بهنظرم ميرسيد اينهمه تابلوي حيرتانگيز نقاشي، زاييدهي بخور و بخوابهاي يك نقاش تنبل باشد! بعد از تحصيل در همان چند ترم اول فهميدم كه درست حدس زده بودم. اگر بخواهم به زبان خيلي ساده، حال و هواي ترمهاي اول دانشگاه را تشريح كنم، ميتوانم اينها را بگويم:
شببيداريهاي هميشگي در طول ترم... تا بتواني 100 اتود از يك كوزهي بيزبان را با تكنيكهاي مختلف بر روي كاغذ اجرا كني و اين تنها يكي از دهها تكليف يك هفتهي توست براي يكي از كلاسها!
بوي رنگ و تينر هميشگي در اتاق كار... بازي با رنگها و رفتن به آرزوهاي رنگي... و بالأخره با طلوع آفتاب، اتود صدمين كوزه هم تمام ميشود؛ اما قبل از خواب بايد براي تحقيق درس «فلسفهي هنر» كلي فكر كني...
از خواهر و برادر و فكوفاميلت خواهش كني مدل تو بشوند تا از صورتشان طرحي بزني، توي كوچه و خيابان بايد هميشه مسلح و قلم به دست باشي و از هر چه ميبيني و ديگران نميبينند، طراحي كني...آخر استاد معتقد است يك نقاش بايد هميشه تيزبين باشد و قلم بهدست؛ تا نه مغزش بخشكد و نه دستش!
تازه اين اول راه بود، عكاسي، آموزش ديگر هنرهاي تجسمي، كسب مهارت در هنرهاي صنايعدستي، آشنايي با تاريخ هنر ايران و جهان، فلسفهي هنر اسلامي و غربي...
اينها سفر دور و درازي بود كه براي من پس از ورود به دنياي رنگين نقاشي آغاز شد و هنوز هم به پايان نرسيده است.
- مسير زندگي من با همه متفاوت است!
سال اول دبيرستان كه زمزمهي تحصيل در رشتهي هنر را در خانه بهراه انداختم، روزهاي عجيبي بود. پدرم ميگفت: «پسر جانم... عزيزم...! آرزوي من و مامانت اينه كه تو دكتر بشي! حالا دكتر نه... مهندس! همين پسر خالهت رو ببين... احمد رو ميگم يا ...! اصلاً تو اگه دلت ميخواد نقاشي ياد بگيري، درست رو بخون، من خودم يهكلاس نقاشي خوب توي محل پيدا ميكنم و ثبتنامت ميكنم!
پسرم... جانم! حالا اگه رياضي و فيزيكت ضعيف بود يه چيزي... نقاشي از اون رشتههاييه كه هركسي از اينجا مونده و از اونجا رونده ميشه سراغش ميره... پسرم... من موفقيت تو رو ميخوام... اصلاً به چه درد ميخوره تو چارتا دار و درخت روي بوم ميكشي! خود طبيعت به اين زيبايي... اصلاً بيخود ميكني نقاشبشي... آي... هوار... همسايهها... پسر دستهگلم داره از دست ميره...! آهاي...»
پدرم با همهي محبت و دلسوزياش، به يك نكته توجه نداشت؛ اينكه مسير زندگي من با ديگران خيلي فرق دارد؛ و او نميدانست كه هدف من از قدمزدن در دنياي نقش و رنگ، به شكل دانشگاهي، چيز ديگري بود.
من هميشه دلم ميخواست از سبكهاي مختلف نقاشان ايران و جهان سر در بياورم، با طرز فكر كساني كه با هنر نقاشي، نقش مهمي در رشد آگاهي انسان داشتند، آشنا شوم، بهشكلي علمي، موادي را بشناسم كه بهكمك آنها ميتوانم افكار و انديشههايم را روي بوم پياده كنم و از همه مهمتر، با بهترين استادان اين هنر در دانشگاه آشنا شوم.
تازه، هيچوقت دلم نميخواست از طبيعت، كپيبرداري كنم و هميشه آرزويم اين بود كه با قدرت فكر و انديشهام، دنياهاي متفاوتي خلق كنم، دنياهايي با رنگها و نقشها و حسهاي متفاوت! و نقاشي اين توانايي را به من ميداد.
گاهي چشمهايم را ميبستم و در تاريكي، قلممو را روي بوم، به چپ و راست ميغلتاندم و...
دستاوردهاي ديگرم در دانشگاه و تحصيل در رشتهي نقاشي، خوب ديدن بود... خوب شنيدن و توجه به جزئيات زندگي...
سيبها و بيسكوييتها، اثر پل سزان
خوانندهي ماليخوليايي، اثر خوان ميرو
- رازهاي مگو!
انسانهاي اوليه كه هنوز پي به راز «گفتن» و « نوشتن» نبرده بودند، دست به دامن نقاشي شدند و با كشيدن شكلهاي گوناگون روي ديوارهي غارها، از راز مگوي درونشان پرده بر ميداشتند و افكار و انديشههايشان را منتشر ميكردند.
و شايد به همين دليل بتوان گفت كه نقاشي، از اولين هنرهايي است كه توانست با سحر و جادوي خود، زيبايي دروني انسانها را آشكاركند.
اگر در تاريخ هنر نقاشي، سري بچرخانيم، به اسامي بزرگي ميرسيم؛ بزرگاني چون «لئوناردو داوينچي»، «ونسان ونگوگ»، «پل سزان»، «خوان ميرو»، «حسين بهزاد»، «محمد غفاري (كمالالملك)» و...
در اين هنر، سبكهاي متفاوتي هم وجود دارد كه يك نقاش در دانشگاه با آنها آشنا ميشود و براي ادامهي كار خود، يكي از آنها ر ا انتخاب ميكند. سبكهايي مثل: «رئاليسم» يا واقعگرايي، «امپرسيونيسم» يا برداشتگرايي، «آبستره» يا انتزاعي و...
- چندراهيهاي زندگي
در سالهاي پس از تحصيل، بارها ياد حرفهاي پدرم افتادم. او معتقد بود اين رشته، براي من آب و نان نميشود؛ واقعاً هم نشد.
اما من از انتخاب خودم راضيام و از لحظهلحظهي زندگيام لذت ميبرم. درست است اوضاع مالي فارغالتحصيلان اين رشته هميشه خوب نيست، اما بايد جملهاي را به حرف پدران سرزمينم اضافه كنم كه:
«براي كسي كه تصور ميكند به دنيا آمده تا فقط دنبال آب و نان اين دنيا باشد، اين رشته و ديگر رشتههاي شبيه به آن، كه با روح آدمها در ارتباط است، اصلاً بهكار نميآيد. فارغالتحصيلان اين نوع رشتهها، بيشتر به روح خودشان و ديگران ميپردازند و آن را آباد ميكنند.
- نقاشهاي رياضيدان
براي دبيرستانيهاي رشتههاي مختلف، كنكور اين رشته در دو مرحله و به شكل نيمهمتمركز برگزار ميشود. يعني در مرحلهي اول، دانش علمي بچهها را محك ميزنند و پس از اعلام قبوليهاي اين مرحلهي كه معمولاً چند برابر ظرفيت است، يك آزمون عملي برگزار ميشود.
پس فارغالتحصيلان دبيرستاني غير مرتبط با رشتهي نقاشي، بايد براي قبولي در آزمون عملي اين رشته، كلي تلاش كنند و دورههاي طراحي و نقاشي را در طول سالهاي دبيرستان بگذرانند.
سپاس!
از خانم «سعيدهسادات طباطباييپور»، كارشناس رشتهي نقاشي تشكر ميكنيم كه ما را در تهيهي اين مطلب، صميمانه ياري كردند.