من برخلاف خيلي از نوجوانها، از همهي پينوكيوهاي دنيا حالم به هم ميخورد، يعني از پينوكيو و هر چيز چوبي ديگر!
آخر چوب، باعث جدايي من از پدرم شده. صبح، ظهر، عصر، شب و گاهي هم نصف شب، پدرم در كارگاهش است و آنجا، يا چوبها راخِرت و خِرت، اره ميكند، يا تَقوتقَ، با ميخ و پيچ با ميخ به هم وصلشان ميكند.
البته از آنجايي كه ميگويند «از هر چي بدت بياد، به سرت ميآد» حالا من ماندهام و كارگاه پدرم كه بدون سرپرست مانده است.
آخر پدرم بيمار شده و دكتر به او استراحت مطلق داده. تنها نگراني او كارش بود و من هم با توجه به تعطيلات تابستان، به او قول دادم كه در اين سه ماه، كارگاه نجارياش را مديريت كنم تا خودش برگردد.
البته من از مديريت چيز زيادي سر در نميآورم، شايد سنگينترين پروژهي مديريتي من، مبصري و ادارهي كلاس بوده كه در آن هم (حتي با توسل به داد و هوار و مدير و ناظم) چندان موفق نبودم. اما حالا يك كارگاه نجاري بزرگ با كلي چوب زباننفهم و چندتا كارگر و كلي سفارش و مشتري روبهرويم است!
پدرم توصيه كرده براي ادارهي كارگاه، سراغ «عمو» بروم. آخر او در رشتهي مهندسي صنايع فارغالتحصيل شده و حالا هم در يك شركت مشاوره كار ميكند.
البته من خيلي نميفهمم كه بين نجاري و مهندسي صنايع، چه ارتباطي وجود دارد، ولي از آنجايي كه اين روزها، بايد هواي بابا را بيشتر داشته باشم، به حرفش گوش ميدهم.
اگر شما هم حوصله داريد، همراه من بياييد تا ببينيم غير از مسير داد و هوار و زور و ضرب، راه ديگري هم براي مديريت وجود دارد يا نه!
بفرماييد معجون!
- چايي بخور عمو!
من كه دوزانو جلو عمو نشسته بودم، با عجله گفتم: «ممنون عموجان! فردا اولين روزيه كه بايد به كارگاه برم و نميدونم چهكار كنم. البته كارگرهاي بابا خيلي ماهرن، اما دلم ميخواد يهجوري كارگاه رو مديريت كنم كه اوضاع از قبل بهتر بشه. ناسلامتي من محصلم با كلي ادعا.»
بعد بدون توجه به لبخند عمو (چون او هم از جريان پينوكيو و نفرت من از چوب خبردار بود) ادامه دادم: «البته من كه هميشه به شما زحمت ميدم، اما نميدونم اينبار درست اومدم يا نه! آخه يادمه شما صنايع خوندين و مهندس هستين؛ و نجاري و مديريت و ...
عمو لبخندش را كشدارتر كرد و گفت: «درست اومدي عمو! اصلاً دنيا وقتي بهسمت صنعتيشدن پيش رفت، فهميد كه فقط تربيت مدير براي ادارهي كارگاهها و كارخانههاي صنعتي كافي نيست. چون مهندسهاي شاغل در كارخانهها زير بار حرف كسي نميرفتن كه از صنعت سر درنميآورد. پس دانشگاهها شروع كردن به تربيت كساني كه بايد هم درسهاي مديريت رو ياد ميگرفتن و هم از همهي رشتههاي فني و مهندسي، سر در ميآوردن.»
- عجب، نميدونستم! حالا رشتهي شما براي ادارهي كارگاه نجاري ما هم فرمولي داره؟
- آره، يكي از خوبيهاي رشتهي من اينه كه اگه تو مهندس صنايع باشي و دلت بخواد در هر شاخهاي كار كني، باز هم ميتوني از علمت استفاده كني. اما خيلي از رشتههاي مهندسي اينجور نيست. مثلاً يه مهندس عمران، حتماً بايد شغلش مربوط به ساختوساز باشه تا بتونه از درسهاي دانشگاهياش استفاده كنه.
مشغول نوشيدن چاي شدم. چايي كه حالا سرد شده بود و با شيريني فكر و خيالم، خوشطعمتر به نظر ميرسيد.
پيش بهسوي پولدارشدن
- خب عموجان! حالا اگه ميخواي كارگاه رو كجدار و مريز اداره كني كه هيچ! خيلي كار سختي نداري. اما اگه دلت ميخواد مشتريها از گذشته راضيتر باشن و بازدهي كار كارگاه بالاتر بره و درآمد هم بيشتر بشه، هم كارت سختتره و هم من ميتونم بيشتركمكت كنم.
من كه تابهحال به عمو از اين زاويه نگاه نكرده بودم، تندي گفتم: « آره... م... من اگه بتونم با كمك علم شما، درآمد كارگاه رو بالا ببرم كه عالي ميشه. حداقل بابا ديگه لازم نيست اينقدر كار كنه.»
عمو رفت دفتر، دستكش را آورد و روي كاغذ نوشت: «مديريت راهبردي»
- اولين چيزي كه بچههاي مهندسي صنايع، بعد از گذراندن دروس عمومي مهندسي ياد ميگيرن اين عبارته. يعني اونها اين توانايي رو پيدا ميكنن كه بهشكل كاملاً علمي، كارگاه مورد نظرشون رو بررسي كنن و به اين سؤالها جواب بدن:
1. هدف كارگاه؟
2. روي كدام بخش كارگاه بايد بيشتر تمركز كرد؟
3. آيا نيروي انساني كارگاه براساس همان هدف استخدام شده؟ و...
ذهنم حسابي مشغول شده بود... يعني مشعباس كه حالا كلي پير شده، بايد تو انبار كار كنه تا بازدهي بيشتري داشته باشه يا... بهتره از اين به بعد، محصولها رو خودمون براي مشتري بفرستيم يا مثل قبل... اصلاً در آينده بايد كارگاه رو توسعه داد يا... ؟
- آهاي پسر! با تو هستم! حواست كجاست؟ يه مهندس صنايع، اگه اطلاعات اوليهي دقيق در اختيارش گذاشته بشه، ميتونه براي اين سؤالها، جوابهاي علمي و دقيق پيدا كنه.
مثلاً در كارگاه شما، مهمترين محصولي كه توليد ميشه، چيه؟
كمي فكر كردم و گفتم: «ميز. ميز ناهارخوري. آخه بابا در توليد ميز ناهارخوري خيلي ماهره.»
- خب. حالا بگو ببينم كارگاه شما در چه منطقهاي است؟ مسكوني يا اداري؟
گفتم: «اداري! كلي اداره و شركت اطراف ما هست.»
عمو باز خنديد و ادامه داد: «البته بايد دقيقتر بررسي كنم، اما شايد بهجاي توليد ميز ناهارخوري، از اين به بعد بايد ميز كنفرانس و مبلمان اداري توليد كنين.»
زمان در جيب ما
- يكي از تواناييهايي كه بچههاي اين رشته، بهش دست پيدا ميكنن، مديريت زمانه. يعني در يك كارگاه نجاري، با استفاده از ارزيابي زمان و كارسنجي، چهكار كنيم تا بتونيم در زمان مشخصي، بهترين بازدهي رو داشته باشيم.
اين موضوع فقط مربوط به زمان حضور كارگران و بالا رفتن بازدهي كار اونها نيست. بلكه ميتونه مربوط به محل قرارگرفتن ماشينآلات موجود در كارگاه هم باشه. مثلاً دستگاه برش شما كجاي كارگاه است؟
باز كمي فكر كردم. گفتم: «فكر كنم همون اول كارگاه، دم در ورودي.»
- و دستگاه روكش؟
-خب... هميشه انگار مشعباس چوبهاي بريده شده رو كول ميكنه و ميبره آخر كارگاه...
- ببين! اگه اين دوتا دستگاه كنار هم باشن، زمان برشزدن و روكشكردن چوبها كوتاهتر ميشه و تازه، از زمان و نيروي مشعباس هم ميشه يه جاي ديگه استفاده كرد.
سلام به مشتري!
عمو ميگفت: «تقريباً نيمي از دروس اصلي اين رشته مربوط به علم مديريته و نيم ديگرش صنعت. حتي دانشجويان اين رشته واحدهايي مثل اقتصاد، اصول حسابداري، علوم كامپيوتري، ارزيابي كار و زمان، آمار، برنامهريزي نگهداري و تعميرات، برنامهريزي حمل و نقل و ... هم ميخونن.»
براي رفتن به كارگاه لحظهشماري ميكردم. عمو هم از اين موضوع بو برده بود.
- كجا حالا با اين عجله. صبر كن ببينم. اصلاً در كارگاه شما واحدي به اسم ارتباط با مشتري وجود داره؟
خيلي سريع غافلگيرش كردم: «نه!»
- نه يعني چي؟ همهي حيات اون كارگاه بهخاطر مشتريهاشه، بعد براي مديريت ارتباط با اونها هيچ برنامهاي ندارين. اين خيلي بده.
همين الآن بايد با هم يه فرم طراحي كنيم، اون هم بر پايهي اصول علمي رشتهي مهندسي صنايع؛ و اون رو در اختيار مشتريهاي قديمي و جديد قرار بديم. اصلاً ببينيم مشتريهاي قديمي از خدمات و كالاهاي ما راضي هستن و اگه راضي نيستن، از كدوم بخش شكايت دارن.
از اين فرمها، يه آمار علمي دقيق استخراج ميكنيم و براي بهبود كار، از اطلاعاتش استفاده ميكنيم.
ما بايد بانك اطلاعات مشتري داشته باشيم.
از كلمهي بانك خوشم آمد. گوشهي سرم، يك ابر پرواز كرد كه در آن، من مشغول افتتاح يك بانك بزرگ، در گوشهي كارگاه پدر بودم و كلي مشتري در صف ايستاده بودند تا پولهايشان را به بانك ما بدهند.
- ئه! پسر جان، حواست كجاست؟ باز رفتي تو خواب و خيال.
- عمو، من هم ميتونم مهندس صنايع بشم؟
مديريت چارچشمي
عمو يك نكتهي مهم ديگر هم گفت: «يكي از بخشهاي مهم اين رشته، بازرسي و كنترل كيفيت كالاهاي توليد شده در كارگاهه.»
- يعني قبل از بار زدن محصولات، بايد اونها رو كنترل كنيم كه خراب نباشن؟
عمو مكثي كرد و جواب داد: «هم آره، هم نه! آخه هم كالاها بايد كنترل بشه و هم بايد تمام فرآيند توليد جوري طراحي و تنظيم بشه كه مدير كارگاه هميشه مطمئن باشه كه كارگاه در حال توليد محصول باكيفيته و اين كيفيت هم هر روز ارتقا پيدا ميكنه.
به اين بخش در رشته ي مهندسي صنايع، ميگن تضمين كيفيت كه براي خودش يه بخش علمي مهمه»
مشعباس ميخندد!
حسابي گيج شده بودم. داشتم به اين موضوع فكر ميكردم كه اگر حرفهاي عمو، درست باشد كه هست! پس تا به امروز، پدر عزيز و هنرمند من، در آن كارگاه چهكار ميكرده؟ و من بهجاي تنفر از چوبها، بايد از كمبود معلومات پدر غمگين و ناراحت باشم. تازه فهميدم اين رشته، براي بالارفتن بازدهي كارگرها هم كلي برنامه دارد.
مثلاً در اين رشته، دانشجويان درسي به اسم «ارگونومي» يا همان دانش بهكاربردن اطلاعات علمي دربارهي انسان در محيط كار ميخوانند و به اين موضوع مسلط ميشوند.
اگر اينطور باشد، عمو حتماً وضعيت مشعباس را به خوبي بررسي ميكند تا با علاقهي بيشتري به كار در كارگاه پدر ادامه دهد.
مواردي مثل ايمني مشعباس، ابزارهايي كه او با آنها سر و كار دارد و ...
تشكر
از آقاي مهندس سيدمحمدعلي ديباجي، كارشناسي ارشد رشتهي مهندسي صنايع (متخصص در مديريت پروژه) تشكر ميكنيم كه ما را در تهيهي اين مطلب ياري كردند.
نظر شما