ميل باطني ما بر آن است كه به موقعيتي برسيم تا بتوانيم حكم برانيم، دستور بدهيم و براي ديگران برنامه بچينيم. شايد بتوانيم اين حس پنهان را «ميل به مدير شدن» بناميم. مثلا خيليها دوست دارند رئيسجمهور شده يا به مقام عالي وزارت يا نمايندگي مجلس برسند و يا اينكه بر يك شركت بزرگ رياست كنند. حتي ممكن است مايل باشند در حد و اندازههاي كوچكتر، مدير يك كارگاه، مدرسه، قطار يا يك آشپزخانه كوچك خانگي باشند. اين حس مرموز حتي در مهمانيهاي فاميلي نيز قابل ردگيري است. اينكه بعضيها دوست دارند پادشاهِ مهماني باشند و تعيين كنند چه موقع سفره بيندازند؟ مهماني بعدي كجا باشد؟ يا چه كساني دعوت شوند و يا نشوند؟
اين حس پنهان اگر كنترل نشود ميتواند گرفتاريهاي بسياري براي آدمها ايجاد كند. از تقويت حرص و طمع گرفته تا رفتارهاي زننده اجتماعي نظير زيرآب زني، دو بههم زني و سعايت. اما از طرف ديگر ميتوان از اين ظرفيت، بهترين استفاده را كرد. يكي از بهترين كاربردهاي اين نيروي دروني، «مديريت بر خود» است. آدمها بايد بتوانند خودشان را مديريت كنند. فكر كنيد وجود ما كارخانهاي است مملو از دستگاههاي پيشرفته كه ميتواند بهترين توليدات را ايجاد كند.
اين كارخانه نياز به يك مدير باهوش دارد و اين مدير كسي نيست جز خود انسان. اتفاقاً آنهايي كه مديريت كارخانه وجودي خود را به ديگران واگذار كردهاند، دچار از خودبيگانگي يا خودباختگي شده و يا عمله و كارگر خواستههاي نامشروع ديگران شدهاند. يك عمر زيسته و بار ديگران را برداشتهاند، اما خود به هيچجا نرسيدهاند. كارخانهشان فرسوده شده و زمين وجودشان را به تملك ديگران درآوردهاند. مديريت بر خود يعني چه؟ يعني اينكه انسان توانمنديهاي خود را بشناسد، در مأموريت خود تفكر كند و براي رسيدن به آن، شرايط وجودي و پيراموني خود را هموار كند. پس او به ناچار همه اعضا و جوارحش را مديريت ميكند. اينكه كي بخوابد؟ كي برخيزد؟ چه بخورد؟ چه بپوشد؟ با كه رفيق شود؟ چه افرادي را از حلقه دوستان خود اخراج كند؟ كي ازدواج كند؟ كارش چه باشد؟ كجا عصباني شود؟ كجا بخندد؟ و البته مرحله بالاتر اين مديريت، فرمان دادن بر روح است. دستاورد اين مدل آن ميشود كه روح آدمها توسط ارادهشان مهار شود.