ديگر راه نوشابه و چيپس و كپسول گاز به آنجا باز شده بود. شهريهاي تبزده راهش را پيدا كرده بودند. قدمت ساختمان برميگشت به دوره صفوي و لابد روزگاري ميزبان كاروانهايي بوده كه چشمهاي خسته از سرابشان به ديدن اين ديوارهاي آجري روشن ميشد و خوابيدن در اتاقها برايشان آسايشي عظيم بود، يا شايد هم جايگاه سربازهايي بود كه از شهرها محافظت ميكردند.
حتي هنوز هم پيدا شدن ديوار و باروهايش در آن برهوت عظيم، در دل اميدي زنده ميكرد. دور ساختمان پر از ماشين بود و عابر. اما توي حياط بزرگش هنوز ميشد اعجازي را احساس كرد كه از ديوارهاي آجري تراوش ميكرد و در فضا ساكن ميشد؛ اعجازي كه به روزگاري تعلق داشت كه اين ساختمان به جاي اينكه يك جاذبه تاريخي باشد، يك بناي حياتي بود. لابد خود كاروانسرا هم دلش براي آن روزهايش تنگ شده؛ براي روزهايي كه پناهگاه بود و به جاي توريستهاي حيران، سربازها و ساربانها را پناه ميداد؛ آن هم كاروانسرايي كه نامش را به كوير اطرافش داده بود و ميخواست صدها سال ديگر هم در اين كوير، يكه و تنها به زندگياش ادامه دهد.