جامعهشناسها معتقدند «ماركبازي» در قشري از جامعه ايراني، در حال تبديل شدن به يك معضل اجتماعي است. اهميت اين اختلال، آنموقع روشن ميشود كه امروز به هرطريق بايد از كالاي ايراني حمايت كنيم تا توليد داخلي، زنده شده و به تبع آن، بحران اشتغال، مديريت شود.
حالا يك سؤال اساسي؛ شما با شنيدن اسم يك مارك خارجي ياد چه ميافتيد؟ جنس خوب! باكلاس بودن! يا پولداربودن! آيا تا به حال به پاساژهاي برند، سرزدهايد؟پاساژهايي با مغازههاي شيك و مسحور كننده؛ اما خلوت و آرام. مغازههايتر وتميزي كه فروشنده حتي براي تغيير ويترينش نياز به مجوز كمپاني مركزي دارد.
اگر از عروس و دامادهاي دمبخت بگذريم، مشتري اين پاساژها، دودستهاند: 1- مشتريهاي ثابت و پولدار 2- برندبازهايي كه همه پولشان را براي خريد مارك خرج ميكنند. آنها ممكن است درآمد چنداني هم نداشته باشند اما چون پولدار بودن به يك نوع پز و افتخار اجتماعي تبديل شده، حاضرند حقوق يك ماهشان را براي ماركهاي معروف خرج كنند تا خودشان را متعلق به دسته پولدارها نشان دهند.
اينگونه ميشود كه براي جنس خارجي، چند برابر قيمت واقعي پول ميدهند، اما كالاي ايراني را بُنجل و به درد نخور معرفي ميكنند.
از طرف ديگر عدهاي سودجو هم پيدا ميشوند كه برچسب ماركهاي خارجي را 1000تومان مي خرند و روي يك شلوارتُرك قاچاق ميچسبانند؛ بعد به اسم اوريجينال، 3برابر قيمت به ماركبازها قالب ميكنند.
ماركبازها يك عادت جالب هم دارند. آنها شايد يك تيشرت 800هزار توماني را 3هفته هم نپوشند، بهخاطر اينكه معتقدند ديگر از مد افتاده است. فلذا بايد از رشد ماركبازها در جامعه، احساس نگراني كرد چراكه ماركبازي منجر به رشد خودنماييهاي كاذب ميشود. شلوارهاي رنگ جيغ؛ تيشرتهاي يقه باز؛ ساعتهاي مچي بزرگ؛ شالگردنهايي شبيه لنگ، اين رفتارها را شايد بتوان ناشي از نوعي كمبود توجه دانست. اين معضل، آسيبهاي چندسويه دارد. هم مصرف كالاي ايراني را با چالش مواجه ساخته و هم فضاي فخرفروشي در جامعه و چشم و همچشمي را پررنگ ميكند.