جامعهاي كه در انديشه فعاليت و كار كردن و افزايش بهرهوري نباشد، دچار ركود و رخوت و انحطاط ميشود. بنابراين كوشش براي تقويت فرهنگ كار كردن را بايد مغتنم دانست. بايد به استقبال رشد و توسعه فرهنگ كار كردن و كار را عار ندانستن رفت. البته در كنارش بايد زمينه اشتغال را هم فراهم كرد كه هركس به فراخور توانايي، تحصيلات و علايقش بتواند شغلي بيابد كه هم به جامعه خدمت كند و هم خودش با درآمدي كه مييابد منتفع و بهرهمند شود. چند سال پيش به علت فوت يكي از بستگان به بهشتزهرا رفته بودم.
مرد جواني سراغم آمد و گفت: اگر اينجا نفوذي داريد لطفا صحبت كنيد تا من در غسالخانه مشغول به كار شوم.»
پرسيدم: «الان چه ميكني؟» جواب داد: «روي سنگ مزار شعر يا جملاتي را كه مردم ميخواهند حك ميكنم. منتها اين كار يك روز رونق دارد و روزهايي هم هيچ مراجعهكنندهاي ندارم ولي غسالخانه شغلي دائمي است، چون مرگ و مير هيچوقت متوقف نميشود.» اين جوان بهگفته خودش فوقديپلم داشت.
در جامعهاي زندگي ميكنيم كه به شهادت آمار و ارقام نهادهاي رسمي، بيكاري يكي از مهمترين معضلاتش است. از سوي ديگر ميزان تحصيلات جوانها هم نسبت به مثلا 2دهه پيش افزايش قابلملاحظهاي داشته است. طبيعي است جواني كه فوقليسانس گرفته انتظار و توقعي متفاوت از يك جوان ديپلمه نسبت به شغل داشته باشد. باز ميشود به آمارهاي رسمي رجوع كرد و ديد كه ميزان تحصيلكردههاي بيكار در جامعه ما چقدر زياد است.
اين را هم تا حدودي ميپذيرم كه برخي از جوانها علاقه چنداني به كار و فعاليت اجتماعي نشان نميدهند. قطعا هيچ انسان عاقلي موافق تنپروري و تنبلي نيست و بايد به اين موضوع هم اشاره كرد كه كانون خانواده سهم بسزايي در تربيت بچههايي كه بهمرور بزرگ و آماده ورود به بازار كار ميشوند ايفا ميكند. شخصا تصورم بر اين است كه مشكل اصلي جامعه ما تنبلي و تنپروري نيست و معضل از جايي شروع ميشود كه ميزان اشتغال تناسبي با نيازهاي جوانهاي ما ندارد.
شايد جواني كه تحصيلات دانشگاهي دارد و سالها درس خوانده از سر ناچاري تن به مثلا باغباني بدهد، ولي اين شغل در شأن اين فرد كه در رشته خود ممكن است متخصص هم باشد نيست. باغباني قطعا شغل شريفي است. مثل بسياري از شغلهاي ديگر كه هركدام جايگاه و اعتبار خود را دارند و در مقام خود محترم نيز هستند.كارگري يكي از شريفترين مشاغل است، ولي اگر يك فوقليسانس مثلا جامعهشناسي سراغ اين شغل برود قطعا يكجاي كار ايراد دارد.
من در 71سالگي همچنان كار ميكنم. فوتبال زندگي و شغلم بوده و همچنان در اين حوزه فعاليت ميكنم. مربيگري و مشاوره در زمينه فوتبال شغلي است كه دوستش دارم و با عشق و علاقه به آن ميپردازم. بديهي است كه اگر از من خواسته شود در يك كارگاه نجاري مشغول به كار شوم نتوانم چنين پيشنهادي را بپذيرم. از اين جوان تحصيلكرده هم نميشود انتظار داشت برخي مشاغل را بهعنوان حرفه خود بپذيرد.
هرچند در اين جامعه بسياري از سر ناچاري رو به مشاغلي آوردهاند كه هيچ تناسبي با روحيه، تخصص و علايقشان ندارد. پدران زيادي را ميتوان سراغ گرفت كه معلم يا كارمند هستند و بهعنوان شغل دوم و سوم در خيابانها مسافركشي ميكنند تا پيش زن و بچههايشان شرمنده نباشند. پدري كه معلم است و 2فرزند دانشجوي دانشگاهآزاد دارد، براي فراهم كردن شهريه فرزندانش از هيچ تلاشي سر باز نميزند. ازخودگذشتگي و ايثار نسل پدران و مادران را نميدانم چقدر ميشود در نسل پسران و دختران امروز سراغ گرفت. امري كه واضح بهنظر ميرسد توقع مشروع و منطقي جواني است كه سالها در دانشگاه درس خوانده و حالا انتظار دارد در جامعه شغلي متناسب با تحصيلات و علايق خود بيابد؛ جواني كه شايد به اندازه پدرش كمتوقع نباشد و مثل او به دنيا و پيرامونش نگاه نكند.
- كارشناس فوتبال و مربي اسبق تيم ملي