گران بودن و اثر درخور پيدا نكردن هم «بهانه» است. البته اين بهانهها نخنما شده و ما اساسا حاضريم هر كاري انجام بدهيم و زمان و وقتمان را به هر آنچه بياهميت است بگذاريم اما دريغ از 12-10 دقيقه مطالعه؛ مثلا اگر جايي منتظر نشسته يا ايستاده باشيم، جز موبايل و نگاهكردن (چشم چرخاندن به دور و بر) حاضريم 10دقيقه پس كلهمان را بخارانيم، يك تكه چوب نازك پيدا كنيم و بچپانيم لاي دندانهايمان اما لاي يك كتاب جيبي را باز نكنيم. «بهانه» را براي آن گفتم كه شمارگان كتابهايي كه اين روزها منتشر ميشوند نشان ميدهد اوضاع چقدر غمبار و حتي مضحك است. «تپههاي سبز آفريقا» نوشته «ارنست همينگوي» با ترجمه رضا قيصريه؛ چاپ اول اين كتاب در 200نسخه منتشر شده است. توجه كنيد كه همينگوي، فلان نويسنده شهرستاني كتاب اولي يا دومي نيست و مترجم اثر هم تازه شروع به ترجمه نكرده است. واقعيت غمبارتر اينكه ما عادت به خواندن نداريم. اصلا كتاب بخوانيم كه چه بشود؟ آنچه برايت پول ميآورد دانش و مطالعه نيست كه همهچيز شده است اسكناس.
بگذريم، اين آسمان و ريسمانها را بافتم كه برسم به اتفاق يا مناسبتي به نام نمايشگاه كتاب تهران كه بهخودي خود بودنش چيز بدي نيست. اصلا هر مناسبتي كه يك پايش كتاب باشد- ولو در ظاهر- در سرزميني كه در بهترين وضع شمارگان كتابش هزار نسخه است، كورسوي اميد بهحساب ميآيد. اگر از بساطهاي پررونق ساندويچيها و دستفروشها و همهچيزفروشهاي ديگر كه هر سال در نمايشگاه كتاب تهران ميگسترانند بگذريم، ميرسيم بهخود نمايشگاه كه هر سال مسئولان برپايياش آماري از تعداد بازديدكنندگان ميدهند كه مثلا در فلان روز تعطيل چندميليون نفر بازديدكننده داشته است و قس عليهذا. گرچه تعداد آنهايي كه ميروند نمايشگاه كتاب و ازدحام جمعيت هم چيز ناجور يا خردهگيرانهاي نيست، بالاخره بايد بپذيريم كه بسياري از اين جماعت از گوشه و كنار تهران و شهرها و اقليمهاي ايران كلي راه گز ميكنند تا برسند به نمايشگاه كتاب تهران و در ازدحام و گرماي دمكرده ارديبهشت، توي دالانهاي تودرتو با نگاههايي موهوم دنبال اجباريهايي بگردند كه بايد بخرند. مَخلص كلام اينكه بايد بپذيريم آدمهايي هستيم بيرغبت به كتاب و خواندن و پذيرفتن اين حقيقت كه كمتر آدمي را ميتوان سراغ گرفت كه بتواند خود را از عادت به نينديشيدن و علامه دهر دانستن نجات دهد.