سرایدار، لنگهدمپایی به دست، با هول از اتاق دوید بیرون. گربه با موهای سیخشده پیچید لای پای خانم واحد چهارم، که شانهی تخممرغ بهدست دم آسانسور ایستاده بود. با وای بلند او تخممرغها با زمین شدند یکی...
پسرک از لای پنجرهی باز واحد دوم به حیاط نگاه کرد. مادرکه تلفنش تمام شد، از توی آشپزخانه داد زد: «باز در خونه رو...»
پسرک پنجره را بست.