داستانک
-
برگی از خاطرات روزانه یک معلم ساده و یک روزنامهنگار خطخطی-۱۳
لبرونجیمز بستنی بهدست!
زنگ خورده بود و در آن ظهر جهنمی تابستان، همچنان گروهی از بچهها وسط حیاط مدرسه، زیر تیغههای خورشید، مشغول دویدن بهدنبال توپ سرگردانی بودند که نمیدانست توی این دروازه برود بهتر است یا آن دروازه؟
-
کتابهایی که با سبک زندگی پیامبر نوشته شده است | تقدیر از برگزیدگان نهمین جشنواره خاتم
مراسم اختتامیه نهمین دوره جشنواره خاتم با حضور دستاندارکاران این جشنواره، شخصیتهای فرهنگی کشور، برگزیدگان این دوره از جشنواره و اهالی فرهنگ و ادب در سالن همایشهای مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران برگزار شد.
-
برگی از خاطرات روزانه یک معلم ساده و یک روزنامهنگار خطخطی-۸
اردوی جهادی
دیروز قرار بود مدرسه بروم تا هم درباره برنامه کلاسهای تابستانی، نظرم را به مدیر جدید بگویم و هم از طرح درس کلاس ادبی خودم در تابستان دفاع کنم. وقتی وارد حیاط شدم انگار پا در خانه ارواح گذاشته بودم.
-
برگی از خاطرات روزانه یک معلم ساده و یک روزنامهنگار خطخطی-۶
درخت توت
فردای قهرمانی پرسپولیس، توی حیاط مدرسه، پر بود از کریخوانی ریز و درشت بچهها. انگار نه انگار که پای امتحان خردادی در میان بود و آزمونی برقرار و تعیین سرنوشتی! بچهها چنان از ریزهکاریهای بازی میگفتند که اگر با همین دقت، به کتاب درسیشان توجه میکردند، نمره ۲۰ را روی هوا میزدند.
-
کوتاه ترین داستان جهان درباره فلسطین
داستان کوتاه و مینیمالیستی «مقاومت غزه» با کمترین تعداد کلمات، بیشترین بارِ معنایی در ارتباط با حال و هوای حاکم بر این روزهای نوار غزه و شرایط زندگی ساکنان آن را روایت میکند.
-
داستان جالب یک ضربالمثل | ماجرای «آش نخورده و دهان سوخته» چیست؟
هر یک از ضربالمثل شیرین و پندآموز فارسی، حکایت و داستانی دارد که شنیدن آن به جذابیت مثل می افزاید و ماندگاری آن در ذهن شنونده یا خواننده را دوچندان می کند. اما بشنوید داستان ضرب المثل« آش نخورده و دهان سوخته» را که جالب و شیرین است.
-
داستان جالب یک ضربالمثل | ماجرای " جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود " چیست؟
این ضربالمثل شیرین و پندآموز را احتمالاً شنیدهاید؟ این جمله برایتان آشنا نیست؟ هست. بارها همه ما این جمله و جملات مشابه را شنیدهایم که به شیرینی و پندآموز بودن ضربالمثلها اشاره دارد.
-
داستانک | خاک دامنگیر تهران دامن این شهر را گرفت ...
داستانک «خاک دامنگیر تهران دامن این شهر را گرفت» در حال و هوای دلتننگی ساکنان قدیمی تهران نسبت به رشد بیرویه این شهر و حذف تدریجی نشانههای طبیعت در دلِ این کلانشهر است.
-
امکانات و فرصت برای ورزشکردن در پایتخت، کم نیست، اراده باید کرد
کمیک | شیر مادر، نان پدر حلالت؛ شهروند ورزشکار تهرانی
قدیمها ورزشکردن، مختص پهلوانان و افرادی با بر و بازوهای ورآمده و عضلههای قلمبه بود. اما این روزها نوعی سبک زندگی است که امکانات و تجهیزاتش راهم از باشگاههای تخصصی تا دستگاههای ورزشی رایگان شهری در گوشهوکنار هر محله از پایتخت بهوفور دارند. برای همین عذر و بهانهای برای ورزش نکردن نمیماند.
-
ماهی کوچک
روزی ماهی کوچک از مادر خود سؤال کرد: مادر! این همه میگویند آب، آب کجاست؟
-
عکس | این خودپرداز پول نمیدهد | دستگاهی علیه گوشیهای موبایل!
تعدادی دستگاه خودپرداز یا ATM مخصوص در فرانسه وجود دارد که به جای پول، به شما داستانهای کوتاه رایگان میدهد!
-
داستان کودک؛
امروز روز من است
ریحانه با پدر و مادر و خواهرش راحله می خواستند به مسافرت بروند. از وقتی فهمیده بود مرتب از مادرش می پرسید: «پس کی راه می افتیم؟»
-
روایتهای یک شهروند معمولی-7
گدایی با کفش پاشنهصناری
دختر یکی از آخرین بازماندههای خاندان قاجاری بیاید سر یکی از خیابانهای معروف شهر بیایستد و گدایی کند، برای خیلی از آدمهای شهر، که اصل و نسب این دختر و خانواده و اجدادش را میشناختند، تازگی داشت.
-
روایتهای یک شهروند معمولی-6
نگهداری گرگ در آپارتمان
بیشتر همسایهها صدای زوزه گرگ از آپارتمان شماره 19 را شنیده بودند اما پیرمرد ساکن این آپارتمان قبول نمیکرد که در خانه کوچک خود یک گرگ زنده نگهداری میکند.
-
روایتهای یک شهروند معمولی-4
قنات کور شبها بیدار است
قنات پانصد سالهای که همه فکر میکنند مدتهاست مظهرش کور شده و رگ و پیاش خشکیده، شبها بعد از اینکه همه میخوابند و سکوت شبانه حاکم است، زیر پوست خاک لایههای زمین را در مینوردد و دنبال منفذی برای فوران است.
-
چمخم درست نوشتن؛ پلهپله در فرهنگسرای سلامت
اگر علاقهمند به نویسندگی هستید و دلتان میخواهد با شناختن قالبها و عناصر داستانی دست به قلم شوید و داستان کوتاه و رمان بنویسید، این روزها سری به فرهنگسرای سلامت بزنید.
-
روایتی به شیرینی «چهارمین شکلات» از سردار شهید
۱۳ دی برای ما ایرانیها یادآور واقعه تلخ شهادت سردار سلیمانی است. در آستانه فرارسیدن این روز، برای بزرگداشت نام و یاد شهید سلیمانی، موسسه آموزش شهر وابسته به سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران اولین کارت قصه با عنوان «چهارمین شکلات» را منتشر کرده است.
-
داستان دو برادر و پسران ننه سرما | آب و هوای این روزها به سرمای پیرزن کُش معروف شد | قصهای خواندنی از شب یلدا تا سیاه بهار
آیینهای باستانی از گذشتگان بهصورت شفاهی، سینه به سینه و نسل به نسل به ما انتقال یافته است و در بیشتر نقاط کشور با کمی تغییر اجرا میشود. یکی از مهمترین این مراسم، شب چله و قصههای مربوط به آن است.
-
«ملا نصرالدین» اهل کجاست؟ | روایتهای طنز ملا نصیرالدین به نام کشورهای دیگر ثبت جهانی شد
ملانصرالدین- مردی ساده لوح و زودباور که ماجراهایش از شیرینترین حکایتها و داستانهای طنز مردم است، یکی از مشهورترین شخصیتهای لطیفههای ایرانی در فرهنگ شفاهی معاصر است که حضورش در ادبیات عامه ایران قدمت چندانی ندارد. حالا روایت او در فهرست آثار جهانی یونسکو به ثبت رسیده است.
-
برگزاری نخستین جشنواره فرهنگی و هنری مهاجر
نخستین جشنواره فرهنگی و هنری «مهاجر» با رونمایی از پوستر این رویداد فرهنگی شروع شد و علاقهمندان تا ۱۳دی فرصت ارسال آثار خود را دارند.
-
داستان «هندسهی اورژانسی»
هفتهنامهی دوچرخه > زهرا نوری: قوچانی رنگش پریده است و از درد، صورتش منقبض شده. برای اولینبار دلم برایش میسوزد، اما نمیتوانم او را ببخشم. هروقت بابا تهدید میکند، دیگر مدرسه نمیآید.
-
آثار نوجوانان
داستان «نبات امید»
هفتهنامهی دوچرخه: میچرخم به سمتش و چشمانم را میبندم. خیالم را از لای ماشینها رد میکنم و چهار پنج کیلومتر میگردانم تا میرسم به او. لبخند میزنم و کلاهم را به احترامش بلند میکنم. جواب صبحبهخیرم را که گرفتم، راه میافتم. زیاد دور نیست.
-
وضعیت مهمترین جوایز ادبی ایران | چرا آمار جوایز ادبی در ایران شفاف نیست؟
جوایز ادبی از جمله رویدادهای مهمی هستند که علاوه بر برجسته سازی فعالیتهای فرهنگی عاملی انگیزه بخش برای مولفان و خالقان آثار ادبی است، آمار جوایز ادبی در ایران شفاف نیست زیرا جمعبندی واحدی از آنها زیر نظر نهادی خاص صورت نگرفته، بر همین اساس برخی زنده اند و برخی به تاریخ پیوسته است.
-
داستان «سفر به ستارگان»
هفتهنامهی دوچرخه > راسیو. آر.دوموال > ترجمهی رفیع افتخار: پدر و پسر در ساحل رودخانه نشسته بودند. اطراف شهر زیبا بود و آنها به صداهای آن گوش میدادند. اندکی از نیمهشب گذشته بود؛ اما آن دو ترجیح میدادند بیرون کلبهشان بمانند و نسیم خنک را احساس کنند.
-
دخترک گلفروش
هفتهنامهی دوچرخه > سیدسروش طباطباییپور: ۱۸۱.... ۱۵۶.... ۱۳۶... تاحالا اینقدر از شمارش معکوس لجم نگرفته بود؛ بهخصوص که وقتی سبز هم میشد، عددها از ۲۰، عین فرفره عقبکی میدویدند و هنوز ماشینی از چهارراه عبور نکرده، دوباره لباس قرمزشان را میپوشیدند.