در واقع دریچهی ترجمه چندان فراخ و فراگیر نیست و گسترهی خواست مخاطبان را به محدودهی خود محدود میکند؛ مسلماً آموختن زبانهای دیگر هم راهگشای کاملی برای رفع این مساله نیست. شهرکتاب با فراخواندن کارشناسان و نویسندگان دیگر کشورها سعی دارد قدری از عمق این آسیب بکاهد.
نشست ویژهی «ادبیات معاصر مکزیک» چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد تا علاقهمندان به ادبیات آمریکای لاتین بتوانند با آثار نویسندگان معاصر آنجا آشنا شوند. در این نشست کریستوفر دومینگز (نویسنده و منتقد برجستهی مکزیک)، عبدالله کوثری و علیاکبر فلاحی حضور داشتند.
- رماننویسان متفکر
عبدالله کوثری در ابتدا پیشینهی آشنایی ایرانیها با ادبیات آمریکای لاتین را تشریح کرد؛ وی اظهار داشت: تصویر ما از ادبیات آمریکای لاتین با ترجمهی سروش حبیبی از «انفجار در کلیسای جامع» اثر کارپانتیه در اواخر دههی چهل شکل گرفته است. از همان زمان ویژگیهای ممیز این ادبیات از ادبیات اروپا و آمریکای شمالی، جلب توجه کرد. تا پیش از آن ادبیات آمریکای لاتین را با اشعار نرودا میشناختیم؛ اشعاری با گرایش چپ که در سالهای پیش از دههی چهل ترجمه شده بودند. میتوان گفت کارپانتیه و آستوریاس بنیانگذاران یک سبک در آمریکای لاتین بودند؛ آن چه به رئالیسم جادویی معروف شد. اما باید تاکید کرد ادبیات آمریکای لاتین در سطح رئالیسم جادویی متوقف نشد. نسل پس از دو نویسندهی یادشده (کسانی چون مارکز، فوئنتس و یوسا) از اواخر دههی ۱۹۵۰ میلادی تا اواخر دههی ۱۹۶۰ ادبیاتی را به وجود آوردند که بخشی از آن متأثر از رئالیسم جادویی بود و بخش دیگرش ادبیاتی بود سراسر خاص خود آمریکای لاتین.
وی افزود: من در جایگاه کسی که ادبیات اروپا و آمریکای شمالی را خوانده است، در ادبیات آمریکای لاتین گونهی تازهای از رمان را کشف کردم با ویژگیهایی بسیار مهم برای ما ایرانیها. اغلب اینگونه آثار بدون سیاستزدگی جنبهی اجتماعی بسیار مهمی دارند؛ یعنی این ادبیات خلق نشده است تا برای برخی ایدئولوژیها یک پروپاگاندا باشد؛ حال آنکه به مسائل اجتماعی میپردازد. این گونهی رمان تنها بر اساس عواطف شکل نگرفته است؛ حال آن که میدانیم بخش عمدهی ادبیات معاصر ما بیشتر حاصل عواطف تند است. رمان آمریکای لاتین با اندیشه توأم است؛ نویسندگان آنها متفکر هستند. من در این سی سال سعی کردم چهرههای مختلف ادبیات آمریکای لاتین را بشناسم و بشناسانم.
وی ضمن اشاره به عملکرد دومینگز در حوزهی ادبیات آمریکای لاتین از او خواست ابعاد مختلف ادبیات معاصر آمریکای لاتین را تشریح کند؛ کوثری از آن پس پرسشی را به این شرح مطرح کرد: گرچه آمریکای لاتین بسیار متأثر از فرهنگ اروپا است، اما از قرن نوزدهم که حرکت هوشیارانهی ادبی در آنجا آغاز شد، فلسفه جایگاه خاصی در فرهنگ نیافت؛ آیا میتوان گفت نویسندگان در آمریکای لاتین جای فلاسفه را گرفتهاند یا متفکران آنجا همان نویسندگان هستند؟
- رمانی که نویسنده ندارد
دومینگز در پاسخ به پرسش مطرحشده تصدیق کرد که فلسفه در آمریکای لاتین حضور چندانی نداشته است و ادبیات جای آن را گرفته است؛ وی از آنپس تصریح کرد: نویسندهای پرویی به نام سانچز در بیان این وضعیت میگوید: آمریکای لاتین عملاً رمانی است که نویسنده ندارد. داشتههای فرهنگی آمریکای اسپانیاییزبان عموماً برگرفته از اسپانیا است. در مرور فلسفهی اسپانیا به گفتهای طنزآمیز از اونامونو بر میخوریم؛ او میگوید: بیایید خودمان را آفریقایی کنیم. این جمله پاسخی بر جریانهای رایج در اسپانیا است؛ اسپانیاییها در تلاش بودند تا راه فلاسفهی آلمانی را پی گیرند. به اعتقاد من اگر جنبهای دیگر از فرهنگ آمریکای لاتین را بنگریم میتوان دریافت آنجا هم فلسفهی خاص خود را دارد؛ اما این فلسفه طبیعتی متفاوت از مکاتب آلمانی دارد. مثلاً در فلسفهی آمریکای لاتین مباحث متافیزیکی فلسفهی آلمانی وجود ندارد؛ اما فلسفهای چابکتر، متحرکتر و پویاتر در جریان است.
از سوی دیگر باید این را نیز در نظر داشته باشیم که تفکر سیاسی در آمریکای لاتین خود بخشی از فلسفهی این منطقه را منعکس میکند.
وی ضمن بیان مثالهایی در اینباره افزود: اگر بخواهیم در آمریکای لاتین به دنبال فلسفه باشیم، بهترین نمونه آثار اوکتاویو پاز است که سرآمد آنها «هزارتوی تنهایی» نام دارد. به اعتقاد من باید جنبهای دیگر از ماهیت فلسفهی آمریکای لاتین را در نظر آوریم؛ این فلسفه در دورهی نوجوانی خود به سر میبرد و هنوز در پی پاسخ به پرسشهای اولیه است؛ این فلسفه به نوعی یادآور آثار داستایوسکی است. به اعتقاد من فلسفهی اصلی ما از زمانی شکل میگیرد که مرحلهی گذار از جستجوی هویت به سمت بوم را طی کرده باشیم. در مرحلهی گذار نویسندگان بسیار مطرحی حضور داشتند؛ کارپانتیه و رولفو از آنجملهاند که به اعتقاد من چندان شناخته نشدهاند. من تصور میکنم بوم خود نتیجه این جستوجو است که از اسپانیا آغاز شد و به همت نویسندگان آمریکای لاتین تقویت شد.
کوثری در ادامه ماشادو د آسیس را یکی از شگفتترین چهرههای ادبیات آمریکای لاتین در قرن نوزدهم خواند و دربارهی وی پرسید: گویا او در رمان «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» هوشیارانه فلسفهی پوزیتیویستی و خوشبینی مفرط غالب در قرن نوزدهم را نقد میکند و پایان خوشی برای پیشرفتهای ناشی از علم نمیبیند؛ آیا چنین چیزی در این اثر دیده میشود؟ تأثیر ماشادو د آسیس در سایر نویسندگان عمیق بوده است؟
دومینگز پاسخ داد: کاملاً با نظر کوثری موافقم؛ شکی نیست که پدیده بوم مثل نوری بر گذشتهی آمریکای لاتین افتاد و موجب شد افرادی مثل ماشادو د آسیس شناسایی شوند. البته باید بر نقش آمریکاییها و اروپاییها در شناساندن این میراث ادبی تاکید شود. من نیز موافقم که آثار غالب نویسندگان آن دوران بر این معنی تاکید داشتهاند که علم به نوعی سد راه فرهنگ بوده است. امیدوارم پرسش پیشین را پاسخ داده باشم؛ اما باید مطلبی دیگر را اضافه کنم. سال آینده «صد سال تنهایی» پنجاهساله میشود؛ با آنکه آثار افرادی چون افلاطون، ارسطو، شکسپیر و شاعران کلاسیک فارسی را کلاسیک مینامیم هنوز برای ما معاصر هستند؛ همچنین باید در نظر داشته باشیم صد سال تنهایی نیز اثری نیست که در آن بمانیم؛ این رمان نقشی مهم در گسترش دید نویسندگان و رخداد پدیدهی بوم داشته است؛ این را نیز باید به یاد داشته باشیم که ادبیات قرن نوزدهم رابطهی تنگاتنگی با تجارت داشته است.
وی افزود: شاعران و نویسندگان پس از پدیدهی یادشده تلاش زیادی برای فروش اثر خود کردهاند و به اعتقاد من این امر به خودی خود مذموم نیست. همچین لازم به تاکید است که بوم دو جنبهی انکارناپذیر دارد: حضور فرهنگ و سیاستهای نشر؛ سیاستهای نشر به موفقیت بوم کمک کرد و موجب شد آثار آمریکای لاتین در حجمی گسترده خوانده شود.
- تبیض مثبت علیه زنان
در ادامه علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهرکتاب، به نقش پررنگ رویکردهای اجتماعی و سیاسی در ادبیات آمریکای لاتین اشاره کرد و پرسید: در پی بررسی ادبیات سی سال اخیر ایران حضور پررنگ و رو به گسترش زنان نویسنده و شاعر دیده میشود؛ وضعیت حضور زنان از حیث کمیت و کیفیت در ادبیات آمریکای لاتین چگونه است و چه تصویری برای آیندهی آنان تصور میشود؟
دومینگز در پاسخ به این پرسش تصریح کرد: نمیتوان ادبیات آمریکای لاتین را آینهی تمامنمای واقعیات اجتماعی دانست؛ آینهای است که این واقعیتها را در شکلی دستکاریشده بازنمایی میکند. آنچه در پدیده بوم دربارهی رئالیسم جادویی صورت گرفت نیز همین ویژگی را داشت؛ مثلاً مارکز از رئالیسم جادویی استفادهی بسیار کرد؛ حال آنکه یوسا در اندازهی محدودی آن را در نظر داشت. بر اساس نامههای کریستف کلمب، آمریکای لاتین سرزمین تخیلات و فانتزی فرض شده است؛ چراکه او در برابر ناشناختهها قرار گرفته بود و برای توجیه پرسشهای خود از فانتزی استفاده کرد. باید اذعان داشت که رویکردی مشابه از سوی نویسندگان آمریکای لاتین استفاده شده است؛ البته ضرورتاً خاص آنها نیست. تاریخ مصرف رئالیسم جادویی وقتی تمام شد که نویسندگانی به تقلید از آن روی آوردند؛ ایزابل آلنده یکی از آنها است و در خارج از زمان مناسب این تکنیک را به کار میبرد.
وی ادامه داد: ادبیات مکزیک در مقطعی که این کشور هنوز اسپانیای نو نام داشت به همت یک زن آغاز شد؛ او به نوعی پایهگذار ادبیات مکزیک است. در بین زنان نویسنده هم نویسندگان خوب وجود دارد و هم نویسندگان بد؛ اما به اعتقاد من وقتی از هوش و ذکاوت و ذوق میگوییم نمیتوانیم آن را به جنسیتی خاص محدود کنیم؛ با این حال باید به این نکته نیز اشاره کنم که در مکزیک نوعی تبعیض مثبت نسبت به زنان وجود دارد.
کوثری در اینباره اظهار داشت: در کتاب «داستانهای کوتاه آمریکای لاتین» که به همت اچهوریا جمعآوری شده است آثار بسیاری از زنان نویسندهی آمریکای لاتین وجود دارد.
- هویت مکزیک، هویتی متمایز از آثار فوئنتس
فلاحی در انتهای نشست شرح نکاتی را جالب توجه دانست و تصریح کرد: دومینگز نکاتی را که فوئنتس مبین هویت مکزیکی میداند، زیر سؤال میبرد. این امر باعث تغییر دیدگاه من شد. من در پی ترجمهی برخی آثار فوئنتس تلاش او برای تعریف هویت مکزیکی را میستودم و تصور میکردم مطلوب است نویسندگان ایرانی نیز رویکردی مشابه را پی گیرند. اما در پی آشنایی با دومینگز دریافتم او دیدگاهی متفاوت و در خور توجه دارد. از او میخواهم در اینباره نکاتی را به اختصار بگوید.
دومینگز تصریح کرد: نویسندگان، منتقدان و خوانندگان جوان از دههی هشتاد به این سوی دیگر آنچه را فوئنتس بهعنوان هویت مکزیکی معرفی میکرد نمیپذیرند و آن را کلیشهای برگرفته از تفکرات دههی پنجاه میدانند. البته نمیتوان از اهمیت نقش فوئنتس در ادبیات مکزیک کاست؛ او یکی از پایههای ادبیات این کشور است و در آن نقشی حیاتی داشته است؛ اما آینهای که فوئنتس در برابر ما قرار میداد تا هویت خود را در آن مشاهده کنیم، الان گویای هویت واقعی ما نیست؛ البته این امر نیز بیانگر این نیست که آنچه امروز میبینم هویت واقعی ما باشد.