بخشيدن حاصل يك عمر تلاش، كار آساني نيست اما برخي مهربانانه آن را در طبق اخلاص ميگذارند و ميبخشند همانند زوج نيكوكاري كه تمام ثروت زندگي خود را به آسايشگاه خيريه كهريزك استان البرز بخشيدند تا براي رفاه نيازمندان هزينه شود.
اين زوج مهربان در آپارتماني در طبقه دوم ساختماني 4طبقه ساكن هستند كه وسايل خانه و زندگي ساده رضايتمند آنها را نشان ميدهد. زندگي بدون هيچ تجملاتي، يك ميز 4نفره غذاخوري، مبلمانهاي راحتي كه دور سالن چيده شده، تلويزيوني 21 اينچ قديمي، خانهاي پر از گلهاي رنگي زيبا.
آنها با دنيايي پر از مهرباني، لبخند و خاطرات زيبا پذيراي ما شدند ولي بارها به اين نكته اشاره كردند كه دلشان نميخواهد نامي از آنها برده شود، چندبار خدا و پيغمبر را قسم دادند كه بينام باشند چون معقتدند كه كار بزرگي نكردهاند و هر چه بوده براي رضاي خدا بوده است.
مرد نيكوكار برايمان از جوانياش تعريف ميكند. او ميگويد: پس از گذراندن تحصيلات پايه، در دانشگاه قبول شدم ولي به دليل مشكلات مالي خانواده و نبود پدر، به خدمت سربازي كه سپاهدانش ميگفتند رفتم. درست سال45 بود كه در يكي از مناطق قزوين خدمتم شروع شد. يادم ميآيد نخستين اقدام جسورانه من بستن حمام خزينه بود كه تمامي اهالي براي استحمام به آنجا ميرفتند. با ديدن شرايط نامساعد حمام، در آن را بستم و با وجود اعتراض اهالي جلويشان ايستادم و گفتم كه با اين شرايط شما فقط با حمام رفتن بيمار ميشويد.خلاصه با پيگيريهاي شخصي، از استاندار وقت و فرماندار، تأمين بودجه شد و خزينه رابا كمك اهالي تبديل به حمام با دوش كرديم. اين كار باعث افتخار بنده بود چون ميديدم كه اهالي چگونه با خوشحالي و رضايت از حمام استفاده ميكنند. در بعضي از شبها، بااينكه سالهاست كه از آن روزها ميگذرد ولي براي شادي روح بعضي از آنها نماز ميخوانم. خدا رحمتشان كند خيلي مردم شريفي بودند.
من و همسرم هر دو در آموزش و پرورش خدمت ميكرديم و چون با هم نسبت فاميلي داشتيم در همه اين سالها همسرم، همراه و همگام من بوده است.
همه فاميل تعريف ميكنند كه پدربزرگمان، بدون اينكه فردي بگويد كه نياز به كمك دارد، به او كمك ميكرد بهطوريكه همه فكر ميكردند كه او علم غيب دارد.من و همسرم هم دوست داشتيم در زندگي مثل پدربزرگمان دستگير باشيم تا خداوند هم دستگير ما باشد.
خانم نيكوكار كه در كنار همسرش نشسته است وارد گفتوگو ميشود و ميگويد: ما كرم خداوند را زياد ديدهايم در سال85 بدهكار بوديم ولي بهطور معجزهآسايي توانستيم بدهيها را پرداخت كنيم تا جايي كه به زيارت عتبات و سفر حج رفتيم، چيزي كه فكر آن را هم نميكرديم.
او ادامه ميدهد: كاري كه هماكنون از انجام دادن آن خيلي احساس رضايت ميكنيم در سال87 انجام شد. ما نذري گوسفند داشتيم بنابراين براي اداي آن، به دفتر مشاركتهاي مردمي كهريزك رفتيم و با راهنمايي دفتر مشاركتها، به سمت آسايشگاه كه در محمدشهر كرج بود راهنمايي شديم. در آسايشگاه با دوستان خيري آشنا شديم كه مشوق خوبي براي ما بودند و با صحبتهايي كه شنيديم تنها دارايي زندگيمان را كه پس از سالها كار و تلاش بهدست آورده بوديم، به نام آسايشگاه خيريه كهريزك استان البرز كرديم تا زماني كه از اين دنيا رخت بربستيم، به نفع نيازمندان كهريزك استفاده شود.
بعد از انجام اين كار، به بركت كودكان معلول آسايشگاه، توانستيم كمكهايي بهصورت سالانه براي هزينه برق آسايشگاه و همچنين نگهداري و درمان تعدادي از كودكان پرداخت كنيم. با اينكه ما فقط حقوق بازنشستگي ميگيريم ولي همين كارها باعث شده است تا حقوقمان به ديگران هم برسد تا جايي كه خداوند توفيق عطا كرده و ما سرپرستي پسري را برعهده داريم كه بر اثر بيماري هيدروسفال، دچار معلوليت جسمي شده. با معرفي اين كودك به كهريزك و كمكهايي كه آنها براي توانبخشي و درمان انجام دادهاند در حال حاضر در شرايط مطلوبي است تا حدي كه ديگر فقط در خانه نيست بلكه با ارتباطات اجتماعي كه برقرار كرده است به كلاسهاي مختلف حرفهآموزي ميرود.
خانم نيكوكار درباره همسرش ميگويد: او تحمل ناراحتي هيچكسي را ندارند. به هيچكسي آزار نميرساند، مهربانياش تا حدي است كه اگر مورچهاي در خانه باشد آنرا با احتياط برميدارد و به بيرون ميبرد. ما همه بچهها را دوست داريم و هر جا كه ميرويم در مورد كهريزك و كودكان معلول آنجا صحبت ميكنيم. نذري تمام فاميل و دوستان را براي بچههاي كهريزك جمعآوري ميكنيم.
او ادامه ميدهد: يكي از معجزات خداوند را با نذر براي كودكان كهريزك بعينه ديديم. دختر خواهرشوهرم براثر سانحهاي به كما رفته بود و پزشكان به همسرش اعلام كرده بودند كه مرگمغزي شده است. من دست به دامان سيدالشهدا شدم و به همه فاميل اعلام كردم كه نذر كودكان كهريزك ميكنيم. درست در شب اربعين در كمال ناباوري بعد از چندين روز، اين دختر به هوش آمد و ما فرداي آن روزبه كهريزك رفتيم تا نذرمان را ادا كنيم.
در پايان آقاي نيكوكار شعري به يادگار از حكيم عمر خيام نيشابوري برايمان ميخواند: يك چند به كودكي به استاد شديم/يك چند ز استادي خود شاد شديم/پايان سخن شنو كه ما را چه رسيد/ از خاك درآمديم و بر باد شديم.