داستان خوب، هميشه جذاب است و هميشه براي مخاطبان تازگي دارد. مثل داستان شگفتانگيز «موگْلي»، پسركي هندي كه در دوران نوزادي در جنگل تك و تنها ميماند و خانوادهي گرگها از او مراقبت ميكنند تا بزرگ شود.
اما زماني ميرسد كه او مجبور است جنگل و دوستانش را ترك كند؛ زماني كه «شيرخان» يا ببر بزرگ جنگل، بازگشته و در تعقيب اوست.اين داستان جذاب را «روديارد كيپلينگ»، نويسندهي هنديانگليسي در سال 1894 ميلادي نوشت و منتشر كرد.
كمپاني «والت ديزني» نيز در سال 1967 ميلادي انيميشن خاطرهانگيز «كتاب جنگل» را به كارگرداني «وُلفگانگ ريترمَن» ساخت كه 49 سال است از محبوبترين انيميشنهاي اين كمپاني بهشمار ميرود و هواداران بسياري در جهان دارد.
حالا كمپاني ديزني، بعد از موفقيت فيلمهاي «مَلِفيسِنت» و «سيندرلا» كه براساس انيميشنهاي محبوب «زيباي خفته» و سيندرلا ساخته شدند، به سراغ اين انيميشن محبوب رفته و فيلمي سهبعدي و خيرهكننده به كارگرداني «جان فاوْرو» ساخته است.
نسخهي بازسازيشدهي كتاب جنگل، فروش بسيار خوبي در جهان داشته و سر و صداي زيادي بهپا كرده است. به همين دليل براي اين هفته، ترجمهي گفتوگويي را با كارگردان موفق اين فيلم برايتان انتخاب كردهايم تا بيشتر با دنياي اين فيلم آشنا شويد.
- فيلم «کتاب جنگل» را ميتوان بلندپروازانهترین اثر شما بعد از فيلمهاي «سرآشپز» و «مرد آهنی» دانست. بازسازي يك انيميشن كلاسيك ديزني. فکر کنم كتاب جنگل، تقریباً همسن شماست!
البته من از انيميشن كتاب جنگل، یک سال کوچکترم! درواقع خیلی کم سن و سال بودم که انیمیشن کتاب جنگل را دیدم. بعضی وقتها، بعضی چیزها شما را برای یک عمر جادو میکند.
راستش فکر میکنم من با چشمهای «کا» (شخصيت مار پیتون) هیپنوتیزم شدم. وقتی پسربچهي آن انيميشن را میدیدم که چهطور روي شكم خرس مهربان «بالو»، سوار میشود و از عرض رودخانه میگذرد، من هم در تخيلم موگلی میشدم و سوار بر خرس در جنگل گردش میکردم.
کتاب جنگل، ذهنم را نقاشی کرد. در دوران كودكي، بوم نقاشی ذهن شما، هنوز خیس است و هررنگی که بر آن بزنید در تار و پودش نفوذ میکند. کارگردانی این فیلم برایم مثل برگشتن به دنیای قشنگ کودکیام بود.
من در فیلمهای سرآشپز و مردآهنی، کارگردانیام را بهبود دادم و آن را بالاتر بردم و امروز میتوانم بگویم که کتاب جنگل، نقطهي اوج پروندهي حرفهای کارگردانی من است.
- پس وقتی پیشنهاد کارگردانی این فیلم به شما شد، باید خیلی خوشحال شده باشید.
اتفاقاً برعکس! اگر شما به فیلم یا کتابی، علاقهي زیادی داشته باشيد، دربارهي آن حساستر و محتاطتر میشوید.
وقتی استودیوي دیزنی از من خواست که کتاب جنگل را بهشكل فیلم زنده بسازم، فکرم خیلی مشغول شد. نمیتوانستم تصور کنم که ساختن فیلمی زنده بر اساس انیمیشني از سال 1967 ميلادي، چهطور خواهد شد.
اما کارشناسان استودیوي دیزنی، با چند جلسه نشست و گفتوگو مرا متقاعد کردند که این کار نتیجهبخش و موفقیتآمیز خواهد بود.
البته استودیوي دیزنی چند تجربهي مشابه دیگر هم داشت که برایم قوت قلب بود؛ مثل فیلم «مَلِفيسِنت» (پليد) محصول سال 2014 ميلادي که بر اساس انیمیشن «زیبای خفته» در سال 1959 ساخته شد، یا فیلم «سیندرلا» محصول سال 2015 که براساس انيميشن سيندرلا در سال 1950، بهصورت فیلم زنده و با تکنیک انیمیشن کامپیوتری ساخته شدهاند.
- به تکنیک اشاره کردید. 98درصد این فیلم با شبيهسازي يا انیمیشن کامپیوتری (CGI) ساخته شده است. البته پیش از این هم فیلمهای زیادی با این تکنیک ساخته شدهاند. اما به نظر میرسد که کتاب جنگل، از فناوري پیشرفتهتری بهره گرفته.
بله، دربارهي اين موضوع خاطرهاي شیرین از «آلن هورن» (مدیر استودیوي دیزنی) یادم میآید. وقتی صحبت از تکنیک ساخت کتاب جنگل شد، او به دو فیلم «آواتار» و «زندگی پی» اشاره کرد و گفت: «بیا ببینیم این فناوري دیگر چه چیزهایی در چنته دارد؟!»
او با این حرفش مرا متوجه نکتهي بسیار مهمی کرد؛ این منِ هنرمند نیستم که باید ببینم فناوري چه امکانی را در اختیارم قرار میدهد، بلکه فناوري است که باید پابهپای خواست و ذهنیت من پیش بیاید.
نتیجه آن شد که ما فیلمی ساختیم با یک شخصیت زنده؛ پسربچهای که از خانوادهاش جدا افتاده و در جنگلی با كلي حیوان انیمیشنی زندگی میکند! مثلاً موگلی، 10متر در جنگل راه میرفت و ما به اندازهي 10متر جنگل میساختیم!
البته تجربهي فیلمهای سیندرلا، آواتار، زندگي پي و پليد هم بسیار بهدردمان خورد و همین شده که شما میبینید فيلم کتاب جنگل، انیمیشن کامپیوتری را یک گام به جلو برده است.
در استفاده از تکنولوژی کامپیوتری باید بسیار با دقت عمل کرد. کوچکترین خطایی، مثلاً در انتخاب زوایای دوربین میتواند حس تصنعیبودن را به بیننده منتقل کند.
منظورم اين است كه نباید بهخاطر اینکه میتوانید هرکاری که میخواهید با کامپیوتر انجام دهید، فیلم را به بیراهه ببرید. در کتاب جنگل، از فناوري و نرمافزارهای انیمیشن صرفاً در جهت جذابیت فیلم استفاده شد و نه فخرفروشی!
- قبول دارید که كتاب جنگل لحظههاي تاریک و ترسناکی دارد که با معیارهای فیلمهاي کودکان و نوجوانان همخوانی ندارد؟
البته فكر ميكنم این صحنههای بهقول شما تاریک و ترسناك، بهقدری در کل زمان فیلم ناچیزند که میشود از آنها چشمپوشی کرد. به نظرم اینکه برای يك فیلم، گروه سنی مشخصي تعریف کنیم، كار درستي نیست.
اگر فیلم را فقط برای کودکان بسازید، مخاطب نوجوان را از دست میدهید. اگر فقط برای نوجوانان فیلم بسازید، مخاطب بزرگسال را از دست میدهید. من میخواستم فیلمی بسازم که همه از دیدنش لذت ببرند.
این دقیقاً کاری بود که والت دیزنی در فیلمهایش میکرد. فیلمهای استودیوي دیزنی برای همهي گروههای سنی هستند و همه از تماشایشان هیجانزده میشوند. از طرفی هم بهنظرم، بچههای امروز بسیار باهوشاند.
من قضاوت آنها را خيلي میپسندم و قبول دارم. کافی است تیزر چند ثانیهای یک فیلم را ببینند تا تشخیص دهند آن فیلم مورد علاقهشان هست یا نه؛ به همین راحتی!
- فکر میکنید فيلم کتاب جنگل هوادارانش را راضی کرده؟
کافی است که در یک سالن تاریک سینما در میان صندلیهایی بنشينيد که کودکان، نوجوانان و والدینشان روي آنها نشستهاند و فیلم را با آنها ببينید.
چیزی که بهجز صدای فیلم میشنوید، صداهای برآمده از هیجان دیدن صحنههای فیلم است؛ صداهایی مملو از شادی، شوق و شگفتی. پس فکر میکنم جواب سؤال شما، بله باشد.