بسیاری از دوستان من ترجیح میدهند تابستان هیچ کاری برای انجامدادن نداشته باشند. آنها میخواهند در اتاق لم بدهند، تلویزیون تماشا کنند و حتی حوصلهشان سر برود، آنها بعدازظهرهای بیدغدغه و گرم را دوست دارند؛ درست وقتی که هیچکاری برای انجامدادن ندارند.
یکی از دوستان من نامش الناز است و میگوید: «فکر میکنم این یک فرصت است؛ چون من هنوز وارد جریان اصلی زندگی نشدم و هنوز مسئولیتی بهجز درسخواندن ندارم. برای همین ترجیح میدهم فقط استراحت کنم؛ مطلق و بیدغدغه و راحت!»
اما من دوستان دیگری دارم که بیحوصلگی را دوست ندارند. آنها که فکر میکنند باید تابستانشان پربار باشد باید به کلاسهایی بروند که در طول سال نمیتوانستند بروند.
آنها میخواهند فعالیتهایی داشته باشند که پایان تابستان فکر نکنند تابستان فقط یک خواب طولانی بوده است. سمانه یکی از همانهاست.
او میگوید: «هر چه غیر از درس بلدم در تابستانها یاد گرفتهام. والیبال را تابستان یاد گرفتم. سفالگری هم همینطور. در تابستان زبان هم میخوانم. اگر تابستان نبود من والیبال و سفالگری نمیدانستم.»
افراد دیگری هم هستند که نمیدانند چه میخواهند. هم حوصلهشان سر میرود و هم دوست دارند کاری یاد بگیرند و هم... اینها باید حواسشان به ساعت شنی تابستان باشد.
من فکر میکنم در تابستان دریچهي بین دو قسمت ساعت شنی، بازتر میشود. برای همین شنها با سرعت بیشتری میریزند و زمان زودتر میگذرد. با من موافقید؟