خانه فیروزه‌ای > لیلی شیرازی: دلم به یک نفر در روزهای دور خوش است. به مردی مرواریدی و عجیب که صدایش را از توی کتابش شنیده‌ام. صدای بلند و پررنگی دارد.

صدایی که کوه را می‌لرزاند، با کلماتی قوی و جمله‌هایی سنگین. نام او درختی را به ذهن مي‌آورد که در باد تکان نمی‌خورد، کوهی که نمی‌لرزد و دلی که قرص و محکم است.

او مردی است که دنیایش را با کلماتش به تصویر کشیده است. کافی است کتاب سخنانش را باز کنی و وارد دنیای عجیبش بشوی. او تو را می‌پذیرد. اما باید بسیار با احتیاط راه بروی.

باید برای شنیدن حرف‌هایش قوی باشی. باید خودت را آماده کرده باشی که اگر براساس دنیای او دنیای خودت را تماشا کنی، جرئت داشته باشی که همه‌چیز را به هم بریزی!

* * *

باانصاف بودن سخت است و او منصف است. در جهانی که همه می‌خواهند نی باشند تا وقتی باد می‌وزد سر خم کنند، همه می‌خواهند حرف‌هایی را نشنیده بگیرند، می‌خواهند نگاهی به آسمان نکنند، به آینه خیره نباشند و به چشم‌های خودشان زل نزنند؛ می‌خواهند ندیده بگیرند و نشنیده بگیرند؛ می‌خواهند نفهمیده و سردرگم باشند، با دهان‌های باز و گوش‌های بسته، دست‌های دراز و دل‌های سبک‌سر؛ می‌خواهند بلغزند و سرخوشانه بر روی امواج نازک شنا کنند و به سمت هیچ بروند؛ او منصف است و سخت‌گیر و محکم.

 

دنیای آدم‌های کوچک و خسته!

بزرگ‌بودن در دنیای چنین آدم‌هایی سخت است و او بزرگ بود و سخت! شبیه آن سطر از شعر سهراب بود که می‌گفت: «تنها و سربه زیر و صبور و سخت!»

تنها بود، در جمع مردمانی که تنهایی را نمی‌فهمیدند. صبور بود در میان آدم‌های ناصبور و نامطمئن. سخت بود در میان آدم‌های بی‌رمق. بزرگ بود در بین کوتوله‌های متعصبی که در نهایت هم سرش به شمشیر آن‌ها شکاف خورد و اهل سکوت بود،مثل قاصدک، مثل شقایق‌ها!

* * *

دلم به این مرد تنها و صبور و ساکت خوش است.25سالی که در سکوت او گذشت، شبیه فصلی بود که در تقویم جهان به رنگی ارغوانی باقی ماند.

در هیاهوی مردانی که با داد و قال همه چیز دنیا را به نام خود کرده بودند، حضور او پرنده‌ی کوچکی بود که دست از آوازخواندن برنمی‌داشت، گلی بود که در کویر شکوفه کرده بود، قایق نجاتی بود که در گردباد رسیده بود، صدایی که در میان اصوات کر‌کننده شنیده می‌شد، مرواریدی که در میان صدف‌های خالی بود، درختی که در باغ خشکیده‌ روییده بود و ماهی که در شب‌های سیاه می‌درخشید.

بودنِ او، داستان ناتمامی است که در سکوت نوشته می‌شد. مردی بسیار جدی و واقعی! آیا می‌شود در شوره‌زار ماند و از گفتن کلمات حقیقت دست برنداشت؟ علی‌(ع) ‌توانست. آیا می‌شود در بین جمله‌های بیمار نامفهوم تنها به گفتن دوستت دارم به خداوند رضایت داد؟ او می‌توانست! آیا می‌توان در اوج خشكي و سختي اين‌ دنيا، جهانی شاعرانه و عجیب ايجاد كرد؟ او چنین دنیایی داشت، رؤیایی و واقعی. جدی و شاعرانه.

جایی که عقل و دل به هم می‌رسند حضرت علی‌ع ایستاده است. درختی بلند كه در میان دریایی خروشان سربرآورده است. تصویری خيال‌انگيز. کسی که بر سر سجاده به شهادت می‌رسد! کوردلی، بیناترین مرد ما را به شهادت رسانده است. مردی که دل ندارد، کسی را که قلبش هميشه در پرواز است به شهادت رسانده است. کسی که لال است، آوازخوان حقیقت را از ما گرفته است.

این رسم دنیای کوچک ماست. کسانی که چشم ندارند می‌خواهند منظره‌ها را خراب کنند و او هم چشم بود و هم منظره بود و هم بینایی!

چگونه می‌شود به ماه گفت که آسمان را شب‌های بی‌ستاره قُرُق کرده‌اند؟ تو نتاب! تو ندرخش! تو پنهان باش؟