تاریخ انتشار: ۸ تیر ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۱

استفان والت: جهان در حال ورود به دوره‌ای است که نظام‌های دمکراتیک که زمانی جزو مستحکم‌ترین‌ها بودند، اکنون به نظام‌های آسیب‌پذیر تبدیل شده‌اند.

نگاهي به دهه 1990ميلادي نشان مي‌دهد بسياري از انديشمندان سياسي در آن دوره بر اين اعتقاد بودند كه نظم ليبرال موجي است كه تازه از راه رسيده و در آينده بيشتر نقاط جهان را در بر خواهد گرفت. آمريكا و متحدانش به زعم خود فاشيسم و كمونيسم را شكست داده بودند تا نجات‌دهنده بشر در «پايان تاريخ» باشند. اتحاديه اروپا به‌عنوان سازوكاري ديده مي‌شد كه پاياني باشد بر سال‌ها جنگ و درگيري در قاره اروپا. همچنين بسياري از اروپايي‌ها، نهادهاي دمكراتيك زيرمجموعه اتحاديه اروپا، ايده بازار مشترك جديد و عبور و مرور آزادانه در مرزها را نمونه‌هايي از «قدرت غيرنظامي» اروپا در برابر «قدرت سخت» آمريكا مي‌ديدند.

همانطور كه اين روزها شاهد آن بوده‌ايم، نگاه فوق‌العاده خوش‌بينانه دهه‌1990 جاي خود را به نگاه بدبينانه و حتي هشداردهنده درباره وضعيت كنوني نظم ليبرال داده است. راجر كوهن از روزنامه «نيويورك‌تايمز» كه خود از ليبرال‌هاست بر اين اعتقاد است كه «نيروهاي واگرا بيشتر از هميشه قدرت گرفته‌اند» و اكنون «بنيان نظم جهاني ايجاد شده پس از جنگ جهاني، به لرزه افتاده است». گزارش اخير مجمع جهاني اقتصاد هم هشدار مي‌دهد كه نيروهاي متعددي در جهان، «نظم ليبرال را به چالش كشيده‌اند». مجله «نيويوركر» حتي پا را فراتر مي‌گذارد و مي‌نويسد، آمريكا خود ممكن است قرباني دمكراسي شود.

اين نگراني‌ها منطقي است. در روسيه، چين، تركيه، مصر و حتي آمريكا مردم به‌دنبال «يك رهبر قوي» هستند كه بتواند شرايط نامطلوب كنوني را به كل از ميان ببرد. نظام‌هاي دمكراتيك بين سال‌هاي 2000تا 2015، در 27كشور دنيا فروپاشيده‌اند درحالي‌كه نظام‌هاي استبدادي روزبه‌روز بسته‌تر مي‌شوند. بريتانيا اكنون به خروج از اتحاديه اروپا رأي داده و كشورهايي چون مجارستان و لهستان، سمت و سوي غيرليبرال به‌خود گرفته‌اند. در خود آمريكا، نامزد نهايي يكي از دو حزب اصلي براي انتخابات رياست‌جمهوري به‌راحتي مدارا را كنار گذاشته، سخنان نژادپرستانه به زبان مي‌آورد و بر مبناي تئوري‌هاي توطئه بي‌اساس خود، از سياست سخن مي‌گويد؛ و اينها همه مخالف ليبراليسم است.

فارغ از اتفاقاتي كه در جهان امروز در حال جريان است، بايد بررسي كرد كه چرا ليبراليسم به چنين روزي افتاده و چرا ديدگاه‌هايي كه ليبرال‌ها از ابتدا در ذهن داشته‌اند به اينجا ختم شده است؟ مشكل اصلي اين است كه طرفداران ليبراليسم، آن را بيش از حد تبليغ كرده‌اند. به ما گفته مي‌شد اگر كشورهاي جهان انتخابات برگزار كنند، به آزادي بيان اهميت دهند، قانون را به اجرا برسانند، بازار آزاد را انتخاب كنند و به سازمان‌هايي چون اتحاديه اروپا و ناتو بپيوندند، صلح در سراسر جهان حاكم مي‌شود و هر اختلاف سياسي را مي‌توان در چارچوب نظم ليبرال حل كرد.

اتفاقاتي رخ داد كه اعتراض‌هايي را در نظام‌هاي ليبرال به‌دنبال داشت؛ يورو ايجاد شد و نتيجه مطلوب را نداشت، حمله به عراق و دولت‌سازي‌ در افغانستان به سرانجام نرسيد و بحران مالي سال‌2008 بسياري را متضرر كرد. اينگونه اشتباهات، به نظم بين‌المللي پس از جنگ جهاني ضربه وارد كرد و بخش‌هايي از جامعه را متقاعد كرد كه بايد نگاه بين‌المللي را كنار گذاشت و به داخل متمايل شد.

كشورهايي كه از سوي جورج بوش در ليست حمله قرار گرفته بودند، با اقدامات آمريكا در عراق به مخالفت پرداختند؛ درك چرايي اين موضوع آنقدرها هم سخت نيست. به همين ترتيب، درك اين مسئله كه چرا كشورهايي چون روسيه و چين در مقابل تلاش‌هاي غرب براي گسترش ارزش‌هاي ليبرالي ايستادگي مي‌كنند هم آنقدرها پيچيده نيست.

ليبرال‌ها فراموش كرده‌اند كه جوامع موفق ليبرال نبايد تنها به برقراري نهادهاي دمكراتيك بسنده كنند، بلكه بايد به اصول ليبراليسم هم اعتقاد داشته باشند كه يكي از مهم‌ترين آنها «مدارا» است. تجربه‌هاي موجود در عراق و افغانستان نشان مي‌دهد كه صرفا نوشتن قانون اساسي، ايجاد نهادهايي چون احزاب سياسي و برگزاري انتخابات نمي‌تواند يك نظم ليبرالي ايجاد كند. مردم يك جامعه خود بايد به هنجارهاي ليبرالي اعتقاد داشته باشند. اين را نمي‌توان يك‌شبه و از دنياي خارج به يك جامعه تزريق كرد؛ به‌خصوص با هواپيماهاي بدون سرنشين، نيروهاي ويژه و توسل به زور.

شكي نيست كه ليبرال‌هاي پس از جنگ جهاني، قدرت ملي‌گرايي، قوميت‌ها و هويت‌هاي محلي و منطقه‌اي را هم ناديده مي‌گرفتند. آنها تصور مي‌كردند اينگونه تمايلات رفته‌رفته از بين مي‌روند. شرايط نشان داده است كه مردم در بسياري از نقاط جهان بسيار بيشتر از آنچه ليبرال‌ها براي ما شرح دادند به هويت‌هاي ملي، تاريخ، نمادهاي سرزميني و ارزش‌هاي فرهنگ سنتي‌شان اعتقاد دارند.

اگر خروج بريتانيا از اتحاديه اروپا نكته‌اي داشته باشد همين است كه برخي رأي‌دهندگان بريتانيايي، كه بيشترشان افراد مسن بودند، بيشتر به اينگونه مسائل تمايل نشان مي‌دهند تا محاسبات منطقي اقتصادي. ممكن است تصور كنيم ارزش‌هاي مورد نظر ليبراليسم، در سراسر جهان ارزشمند تلقي مي‌شوند اما واقعيت اين است كه گاهي هم ارزش‌هايي وجود دارند كه بر ارزش‌هاي ليبرالي برتري پيدا مي‌كنند.

نگاه سنتي به‌خصوص زماني كه تغييرات اجتماعي با سرعت بالا درجريان است، برتري پيدا مي‌كند؛ به‌طور ويژه زماني كه جوامع يكدست را بخواهيم با توسل به زور با فرهنگ‌هاي ديگر ادغام كنيم، ليبرال‌ها ممكن است در مورد چندفرهنگي سخن‌هاي زيادي گفته باشند اما واقعيت اين است كه تركيب چندين فرهنگ زير چتر يك موجوديت سياسي هيچگاه آسان نبوده است.

تنش به‌وجود آمده در نتيجه چنين شرايطي، فضا را براي ظهور چهره‌هاي پوپوليست فراهم مي‌كند تا با وعده دفاع از «ارزش‌هاي سنتي» يا با سردادن شعارهايي چون «كشور را دوباره قدرتمند كنيم» توجه مردم را به‌خود جلب كنند. آنها از فضاي باز موجود استفاده مي‌كنند تا گروه‌هاي بزرگ مردم را با خود همراه سازند. ظهور چهره‌هايي چون دونالد ترامپ در آمريكا، مارين لوپن در فرانسه و رجب طيب اردوغان در تركيه تأييدي بر اين مدعاست.

  • ستون‌نويس فارين‌پالسي