همشهری دو - محمدرضا حیدری: دریادار دوم، جانباز «ناصر سرنوشت» از بازماندگان ناوچه همیشه جاویدان پیکان و عملیات مروارید و عملیات‌های دیگر، از جمله اسکورت کاروان است.

او در ۸ سال دفاع‌مقدس فرماندهي عمليات‌هاي مختلفي را برعهده داشت. او از جمله فرماندهان نيروي دريايي ايران بود كه توانستند در روزهاي اول جنگ، دشمن را زمينگير و نيروي دريايي عراق را منهدم و متلاشي كنند. ۱۲تيرماه سال ۶۷ در حالي كه او براي يك عمليات برون‌مرزي ديگر خود را آماده مي‌كرد، با حمله ناو جنگي «وينسنس» آمريكا به هواپيماي مسافربري ايران، فرماندهي عمليات جمع‌آوري اجساد قربانيان به او سپرده شد. او و نيروهاي تحت فرماندهي‌اش مدت‌ها در آب به‌دنبال پيكرهاي متلاشي شده مسافران بيگناه اين پرواز بودند تا اسناد جنايت آمريكا و همدستانش در خليج‌فارس مدفون نشود. 28 سال از تلخ‌ترين عملياتي كه فرماندهي آن را برعهده داشت مي‌گذرد؛ روزي كه ۲۹۰ مسافر بيگناه پرواز هواپيماي ايران كه از بندرعباس به مقصد دبي در حركت بود در آسمان خليج نيلگون فارس با اصابت 2موشك آمريكايي به شهادت رسيدند. هنوز يادآوري آن روز برايش سخت و دشوار است؛ روزهايي كه در آب گرم و هواي شرجي خليج‌فارس، سربازانش به‌دنبال تكه‌هاي بدن مسافران اين پرواز در اعماق آب شنا مي‌كردند و ساعتي بعد قايق پر از تكه‌هاي بدن قربانيان را به ساحل منتقل مي‌كردند. ديدن كودكي كه همه بدنش در آتش سوخته بود اما عروسك زيبايش را‌‌‌ رها نكرده بود تلخ‌ترين تصويري است كه از آن عمليات در ذهن دارد و با بغض آن را به خاطر مي‌آورد. عمليات جمع‌آوري پيكرهاي شهداي پرواز ۶۵۵ هواپيماي مسافربري ايرباس ايران در خليج‌فارس ناگفته‌هاي بسياري دارد كه امير دريادار سرنوشت، گوشه‌اي از آن را بيان مي‌كند.

  • غواصاني با لباس قرمز

در روزهاي آخر جنگ درحالي كه مشغول آماده‌سازي‌ تيم برون‌مرزي بودم و تمرين‌هاي دفاع رزمي در پادگان تهران انجام مي‌داديم جانشين فرمانده نيروي دريايي تماس گرفت و اعلام كرد هواپيماي ايرباس ايران، نزديك جزيره قشم در تنگه هرمز مورد اصابت موشك‌هاي ناوشكن آمريكايي قرارگرفته است و بايد بلافاصله عمليات برون‌مرزي را متوقف كنيد. قرار بود دوباره به سكوهاي البكر و الاميه عراق حمله كنيم و واحدهايي كه در آنجا پياده شده بودند را متلاشي كنيم اما عمليات را متوقف كرديم. نكته جالب اينجاست كه ما مشغول تمرين تكواندو و جودو و رزم انفرادي بوديم و لباس‌هاي ورزشي قرمزرنگ به تن داشتيم كه بلافاصله وقتي مأموريت اعلام شد با‌‌‌ همان لباس‌هاي ورزشي قرمزرنگ به فرودگاه مهرآباد رفته و به بندرعباس اعزام شديم و با بالگرد در محل حادثه حضور پيدا كرديم. سال ۶۷ فرماندهي غواصان نيروي دريايي را برعهده داشتم و توانستم تعداد زيادي از غواصان را به صحنه بياورم. ۲ ناو «تُنب» و «لاوان»، ۲ فروند هواناو (هاوركرافت) و ۴ فروند بالگرد هم در اختيار ما بود كه به‌صورت شبانه‌روزي كار مي‌كرديم. ۸۰ نفر از غواصان منطقه يكم و غواصان ما عمليات جمع‌آوري اجساد را آغاز كردند.

  • گزارش يك حمله

محل سقوط هواپيما در ۴ مايلي ساحل و در عمق ۲۵ متري آب بود. محل سقوط هواپيما جلوي شهرستان شيب دراز قشم- كه آن سال‌ها يك روستا بود- قرار داشت. شيب دراز در قسمت جنوبي به سمت تنگه هرمز به طرف عمان و محل اتصال تنگه‌هرمز است. هواپيماي مسافربري ايرباس ايران در حال اوج گيري از فرودگاه بندرعباس بود. اين هواپيما ابتدا از تهران به بندرعباس پرواز كرد و پس از سوار كردن مسافران دبي به طرف كشور امارات پرواز كرد كه حين برخاستن در ارتفاع ۳۰ هزار پايي مورد هدف قرارگرفت. فاصله بندرعباس تا دبي به حدي نزديك است كه بلافاصله هواپيما بعد از اوج‌گيري بايد شروع به پايين آمدن كند. از بقاياي هواپيما متوجه شديم كه با 2موشك هدف قرار گرفته است. يكي از اين موشك‌ها به دم هواپيما و موشك بعدي به بال هواپيما اصابت كرده بود و همه مسافران اين هواپيما در آسمان شهيد شده و هيچكدام سالم به سطح آب نرسيده بودند.

  • بيگناهان

هر جسدي را كه از آب مي‌گرفتيم پوست سرش كنده شده و سوخته بود. اجساد در هوا متلاشي و به دريا ريخته شده بود. مهم‌ترين چيزي كه براي ما وجود داشت اين بود كه تمام اجساد را جمع‌آوري كنيم. ما ۱۸۷‌جسد را از آب گرفتيم. در عمليات جمع‌آوري اجساد خلبانان هلكوپتر‌ها شجاعانه عمل كردند. جمع‌آوري اجساد متلاشي شده كه باد كرده و در وضعيت سوخته و نيمه‌سوخته بودند بسيار سخت و طاقت‌فرسا بود اما مي‌دانستيم چشمان خانواده‌هاي بسياري در انتظار بازگشت پيكرهاي عزيزانشان است و اين اجساد سند جنايت آمريكايي‌هاست كه بايد در تاريخ ثبت شود. درجه حرارت سطح آب هنگام انجام عمليات، بيش از ۵۰ درجه بود كه كار را خيلي سخت‌تر مي‌كرد.

جمع‌آوري پيكرهاي شهداي اين عمليات با اعلام آتش‌بس همزمان شد اما ما مدت يك ماه و نيم بعد از اعلام آتش‌بس در دريا اين عمليات را ادامه داديم و در حقيقت يكي از بخش‌هاي نيروي دريايي بوديم كه همچنان در وضعيت جنگي باقي‌مانديم؛ چون در منطقه‌اي قرار داشتيم كه آمريكا مستقيما وارد جنگ شده بود. چند روز قبل از اين حادثه و حين يكي از عمليات‌ها، آمريكايي‌ها ناوشكن سهند ما را مورد اصابت قرار داده بودند. ناوشكن سهند در يك درگيري رودررو با دشمن توانسته بود از تنگه هرمز دفاع كند و مورد هدف 4موشك و 2 اژدر دشمن قرار گرفته بود. ما پس از جمع‌آوري اجساد، سراغ بقاياي هواپيما رفتيم و تمامي قطعات آن را به همراه جعبه سياه هواپيما جمع كرديم.

  • كودكي در آغوش عروسك

در نخستين غروب آفتابي كه عمليات را آغاز كرده بوديم يك سفره‌ماهي بالاي قايق ما به پرواز درآمد و از بالاي سر ما به داخل آب شيرجه زد. اين سفره‌ماهي از قايق ما بزرگ‌تر بود. پرسنل گفتند اين چه جانوري است؟ گفتم اين سفره‌ماهي براي حمايت از ما آمده است. دلفين‌ها ما را اسكورت مي‌كردند. منطقه، كوسه‌خيز بود و كوسه‌ها گشت مي‌زدند. در جايي كه پر از خون و اجساد متلاشي بود غواص‌ها مشغول جمع‌آوري اجساد بودند. گرماي بيش از حد باعث مي‌شد نيروهاي اين عمليات نتوانند غذا بخورند و چند روز اول عمليات، غذاي ما نان و پنير و هندوانه بود و نمي‌توانستيم غذاي ديگري بخوريم. وقتي مشغول جمع‌آوري قطعات پيكرهاي شهدا بوديم با صحنه غم‌انگيزي مواجه شدم. يكي از اين اجساد كودكي بود با عروسكي در بغلش. پوست سر بچه سوخته بود. اين دختربچه معصوم روي سطح آب غوطه‌ور بود. از شدت ناراحتي نمي‌توانستم روي پاي خودم بايستم و با صداي بلند گريه مي‌كردم. رو به آسمان كردم و گفتم خدايا اين توان را به من بده بتوانم انتقام اين كودكان معصوم را بگيرم. با روشن‌شدن هوا عمليات جست‌وجو را آغاز مي‌كرديم و با غروب آفتاب به ساحل باز مي‌گشتيم. جمع‌آوري اجساد، صحنه‌هاي تكان‌دهنده زيادي داشت طوري كه وقتي تصويربردار صدا‌و‌سيما از صحنه فيلمبرداري مي‌كرد، دچار مشكل شد و نتوانست وضعيت را تحمل كند. دوربين را گذاشت و رفت. اجساد را داخل كيسه‌هاي مخصوص قرار مي‌داديم تا خونابه در مسير سرازير نشود و تكه‌هاي اجساد از هم جدا نشود.

  • ادعاي دروغ آمريكايي‌ها

بعد از اينكه نيروي دريايي عراق را در ۷ آذر سال ۵۹ از بين برديم، از سال ۶۰ دشمن مستقيم ما در دريا و خليج‌فارس نيروهاي پيمان ناتو شدند و به طور مستقيم خود آمريكا وارد جنگ شد. در اواخر جنگ ما مستقيما با آمريكا مي‌جنگيديم. در حالي كه نيروي دريايي ما در نبرد با ناوهاي عراقي، پس از سرنگوني ناو‌ها، نيروهاي عراقي را از آب نجات مي‌داد اما ناوهاي آمريكايي پس از غرق‌شدن ناوهاي ايراني، پرسنل آنها را روي آب مورد هدف قرار مي‌دادند. به اين ترتيب آمريكا دشمن اصلي ما در دريا بود. در هدف قرار دادن هواپيماي مسافربري ايران نيز آمريكايي‌ها قساوت خود را نشان دادند. آمريكايي‌ها براي توجيه عمل ناو وينسنس در هدف قراردادن هواپيماي مسافربري ايران، اينطور وانمود كردند كه در تشخيص نوع هواپيما (جنگي يا غيرجنگي) دچار اشتباه شده‌اند و براي دفاع از خود در برابر حمله احتمالي دست به اين اقدام زده‌اند در حالي كه اين ادعا كاملا كذب است. ناوهايي كه اين هواپيما را مورد اصابت قرارداده بودند از ناوهاي موشك‌اندازي بودند كه به رادار هوايي و سيستم I. F. F مجهز هستند و به‌راحتي مي‌توانند هواپيماي دوست و دشمن و نظامي و مسافربري را تشخيص دهند. از طرف ديگر هواپيماهاي جنگي، حين پرواز از رادار استفاده مي‌كنند و زماني كه يك جنگنده در حال پرواز است، از نوع رادار كنترل آتش آن مي‌توان فهميد كه اين هواپيما يك هواپيماي جنگي است؛ بنابراين براي يك ناو پيشرفته آمريكايي مثل وينسنس اين حرف‌ها اباطيل است.

  • محسن مفقودالاثر شد

دلتنگي‌هاي مادر خلبان پرواز ۶۵۵

دلش نمي‌خواهد از آن روز‌ها حرف بزند. هنوز هم به‌دنبال گمشده‌اي است كه ۲۸سال قبل در آب‌هاي خليج‌فارس مدفون شد. هربار وقتي سوار هواپيما مي‌شود منتظر است محسن، خودش را به‌عنوان خلبان پرواز معرفي كرده و براي همه سفري خوش و سلامت آرزو كند. سال‌هاست كه دريا و آسمان براي اين مادر معناي ديگري دارند. آسمان ديگر جايي براي محسن نداشت تا خليج‌فارس نيز مزار او شود.

زهرا رضائيان كه ۸۰ بهار را پشت سر گذاشته است سال‌هاست حرف دلش را با سنگ يادبود پسرش در امامزاده پنج تن لويزان مي‌زند. مي‌گويد كه محسن براي او همه‌‌چيز بود و شهادت اين خلبان شجاع غم سنگيني براي او و پدرش بود. او ادامه مي‌دهد: «محسن فرزند دوم من بود و روزي كه به شهادت رسيد وارد ۳۹‌سالگي شده بود. از كودكي علاقه زيادي به خلباني داشت و هميشه در پاسخ به مخالفت پدرش مي‌گفت مي‌خواهد خلبان هواپيماي مسافربري شود و اين هواپيما در جنگ و عمليات‌هاي نظامي حضور ندارد. سال اول در آزمون و آزمايش‌هاي خلباني شركت كرد اما مردود شد. محسن نااميد نشد و سال بعد با وجود آنكه در رشته مهندسي دانشگاه شهيد بهشتي قبول شده بود به شوق خلباني دوباره در آزمون و آزمايش‌ها شركت كرد و سرانجام پذيرفته شد».

مادر از فرزندش مي‌گويد: «محسن به سرعت توانست همه آزمون‌هاي خلباني را پشت سر بگذارد بيش از ۱۷سال سابقه پرواز داشت و يكي از خلبانان شجاع هواپيماي مسافربري بود. خدا به من ۷ پسر و يك دختر عطا كرد كه محسن در آسمان به شهادت رسيد و پسر ديگرم نيز فوت كرد. ۱۲ تيرماه سال ۶۷ تلخ‌ترين روز زندگي‌ام بود». 3سالي بود كه محسن در مسير تهران به بندرعباس و از آنجا به مقصد دبي پرواز مي‌كرد. همراه با همسر و فرزندانش آرياناز، الناز و اميرعباس در منطقه ولنجك تهران زندگي مي‌كرد. توجه خاصي به مادر و برادران و خواهرش داشت. مادر مي‌گويد كه اميدش در زندگي بعد از خدا، محسن بود و وابستگي عاطفي شديدي به او داشت؛ «چندي قبل از اين اتفاق، عروسم به دعوت خواهرش كه در آلمان زندگي مي‌كرد براي مدت 3‌ماه نزد او رفته بود. روز ۱۲ تير من و همسرم در خانه بوديم كه پسربزرگم تماس گرفت. او ناخداي نيروي دريايي بود و نخستين نفري بود كه از حادثه باخبر شده بود. از ما سراغ محسن را گرفت و پرسيد خبري از او داريم؟ با ناراحتي خبر حمله آمريكايي‌ها به هواپيماي مسافربري ايران را گفت. از آنجا كه محسن هميشه در اين مسير پرواز مي‌كرد نگران شديم و با دوستانش تماس گرفتيم ولي آنها نيز از او بي‌اطلاع بودند و به گفته همسايه‌ها صبح زود محسن براي پرواز به فرودگاه مهرآباد رفته بود. دلشوره عجيبي پيدا كردم تا اينكه برادرانش به فرودگاه رفتند و ساعتي بعد مشخص شد محسن به شهادت رسيده است. همسرش بعد از شهادت او نمي‌توانست جاي خالي محسن را تحمل كند و در آلمان ماند و بچه‌هايش را نيز برد. هنوز هم نمي‌توانم باور كنم محسن براي هميشه پر كشيده است».

به‌دليل اصابت يكي از موشك‌ها به نوك هواپيما، محسن مفقودالاثر شد و پيكر او پيدا نشد. اهالي منطقه لويزان سنگ يادبودي براي محسن در امامزاده پنج تن لويزان بنا نهادند و مادر وقتي دلتنگ محسن مي‌شود ساعت‌ها كنار اين سنگ يادبود مي‌نشيند و براي او قرآن مي‌خواند. بچه‌هاي او بزرگ شده‌اند و به ايران و خانه مادربزرگ رفت‌وآمد مي‌كنند.

  • شهادت قسمتش بود

روايت همسر شهيدرضا اكبري مقدم از آخرين پرواز

شهادت حين انجام ماموريت تقديري بود كه براي او رقم خورد تا پس از گذشت سال‌ها فرزندان او به داشتن چنين پدري افتخار كنند. شهيد رضا اكبري‌مقدم، مأمور امنيت پرواز، يكي از شهداي پرواز ۶۵۵ است كه در راه انجام ماموريت به شهادت رسيد. روزي كه براي هميشه رفت، امير و وحيد يك سال و 2سال بيشتر نداشتند و با شيرين زباني «بابا» مي‌گفتند. همسر اين شهيد هنوز هم آخرين سفارش‌هاي همسرش و سپردن بچه‌ها به او را به خوبي به ياد دارد؛ «آن سال‌ها من كم سن و سال بودم و امير و وحيد نيز خيلي كوچك بودند. رضا ۵ سالي بود كه در بخش امنيت پرواز فعاليت مي‌كرد و روز ۱۲ تيرماه وقتي قرار بود به ماموريت مشهد برود به‌دليل تأخير يكي از همكارانش كه ماموريت پرواز شماره۶۵۵ را برعهده داشت به جاي او به اين ماموريت رفت و شهادت تقديري بود كه خداوند براي او درنظر گرفته بود.» خانم اكبري مقدم ادامه مي‌دهد: «وقتي هواپيما مورد اصابت موشك آمريكايي‌ها قرار گرفت اطرافيان چيزي به من نگفتند و با وجود آنكه در كوچه و خيابان براي شهادت همسرم حجله زده بودند، من هنوز خبردار نشده بودم. از آنجا كه سرگرم تربيت بچه‌ها بودم و كمتر از خانه خارج مي‌شدم از موضوع اطلاعي نداشتم. وقتي نگران غيبت رضا شدم گفتند پرواز او به تأخير افتاده است. دل نگران بودم و احساس مي‌كردم اتفاقي افتاده است تا اينكه يكي از زنان همسايه كه مادر شهيد است براي ديدن مادرشوهرم به خانه ما آمد تا او را دلداري بدهد و به اين ترتيب از موضوع باخبر شدم». او از آخرين ديدار با رضا مي‌گويد: «ياد آخرين جملات رضا قبل از رفتن به ماموريت افتادم كه سفارش مي‌كرد مراقب بچه‌ها باشم و اگر اتفاقي براي او افتاد آنها را به‌خوبي تربيت كنم. خوشحالم كه توانستم آخرين خواسته او را به‌خوبي انجام بدهم. بچه‌ها وقتي بزرگ‌تر شدند و سراغ پدر را از من مي‌گرفتند با افتخار به آنها مي‌گفتم كه پدرشان شهيد شده است. پيكر رضا توسط غواصان نيروي دريايي در آب پيدا شد و او را در بهشت زهرا به خاك سپرديم. هر بار دلم براي او تنگ مي‌شود كنار مزارش مي‌روم. در سال‌هايي كه براي گلباران محل سقوط هواپيما به خليج‌فارس مي‌رفتيم با ديدن دريا منقلب مي‌شدم».

  • دل و دماغ نداشتيم

ناخداي لنج بودم. هواپيما فاصله‌ زيادي با ما نداشت كه منفجر شد اما چون سروصداي موتورلنج زياد است، صداي زيادي نشنيديم. موتورلنج را راه انداختم كه برويم سمت هواپيما. همان موقع قايق‌هاي سپاه رسيدند و نگذاشتند جلوتر برويم. گفتند فاصله بگيريد، ممكن است چيزي منفجر شود و تركش‌اش بخورد به شما. دريا را مي‌ديديم كه پر از لباس‌هاي پاره‌پاره شده بود. تكه‌هاي هواپيما را هم از دور مي‌ديديم روي آب. كم‌كم تكه‌هاي هواپيما آمد سمت ساحل جزيره. فردايش رفتيم ماهيگيري اما دور از جايي كه هواپيما افتاده بود. جسد كه پيدا مي‌كرديم به قايق‌هاي سپاه مي‌گفتيم بيايند ببرندشان. ديدن اين صحنه‌ها برايمان خيلي سخت بود. آن روز اصلا كار نكرديم. روزهاي بعدش هم همينطور. اصلا كسي دل و دماغ نداشت.
ناخدا علي قويدل

  • توري لاي صخره‌ها

فاجعه 3 روز بعد خودش را نشان داد. 3روز بعد كه جسدهاي پيدا‌نشده آمدند روي آب. دريا آدم را به‌خودش راه نمي‌دهد. زمستان‌ها 7روز طول مي‌كشد جسدها ورم كنند و بالا بيايند اما تابستان‌ها به‌خاطر گرما 4روزه جسدها بالا مي‌آيند. خصوصيت درياست ديگر. دريا كه طوفاني مي‌شد، جسدها مي‌خوردند به صخره‌ها. يك تور عروس لاي صخره‌ها گير كرده بود. يا يك مچ پاي قطع‌شده توي كفش. يك بچه‌ كوچك هم بود؛ پير، جوان، مرد، زن. از بس موج زده بود بهشان حالت طبيعي نداشتند. بعضي‌ها البته كاملا سالم بودند. انگار خواب‌ بودند اما بعضي‌ها نه. حتي صورت‌هايشان هم ديگر شناخته نمي‌شد. يكي از همشهري‌هايمان توي هواپيما بود. خيلي توي جنازه‌ها دنبالش گشتيم اما پيدايش نكرديم.
رضا كريمدادي

  • جامانده

من قرار بود سرنشين آن هواپيما باشم. مي‌خواستم بروم دبي پيش خواهرم. گذرنامه‌ام را گرفتم، چمدانم را بستم، از همه خداحافظي كردم و رفتم بندرعباس كه پاي پرواز بليت بگيرم. گفتند بليت تمام شده. خواستم با كشتي بروم. گفتند بليت آن هم تمام شده. خودم را رساندم جزيره هنگام. ساحل جزيره پر از جسد بود. نشستم روي شن‌ها و برايشان گريه كردم. بعد رفتم خانه. عزاداري بود. بچه‌هايم داشتند گريه مي‌كردند. باورشان نمي‌شد من برگشته‌ام. مي‌گفتند تو توي هواپيما بودي. وقتي بالاخره از شوك درآمدند رفتند بز خريدند و سر بريدند. گفتند اهالي جزيره همه‌ ديروز رفته بودند لب آب، بين جنازه‌ها دنبال تو مي‌گشتند.
محمد دريانورد

  • نمي‌خواست يادمان برود

13سالم بود. بزرگ‌ترها براي جمع كردن اجساد كمك مي‌كردند. چند روز كه گذشت به ما هم گفتند برويم كمك. من از مرده مي‌ترسيدم. همه‌مان از مرده مي‌ترسيديم. اما رفتم كمك. از همان موقع هم ترسم از مرده ريخت. هواپيما را ديده بودم كه دود سفيدي كرد و افتاد توي آب. اما نمي‌دانستم بعدش تمام جزيره پر از مرده مي‌شود. هنوز هم از مرده نمي‌ترسم. سقوط هواپيما زندگي‌مان را در جزيره به‌هم ريخت. بازي نمي‌كرديم، ماهي نمي‌خورديم. جنازه‌ها كه تمام شد تكه‌هاي هواپيما شروع كردند به بالا آمدن. تا ماه‌ها مي‌آمدند روي آب. بچه‌ها مي‌رفتند دور جزيره، در ساحل‌شرقي و جنوب‌شرقي آلومينيوم‌هاي بدنه را جمع مي‌كردند و مي‌فروختند. تا بيشتر از يك‌سال بعد در جزيره لاشه هواپيما پيدا مي‌شد. تكه‌پاره‌هايي كه نمي‌خواست بگذارد يادمان برود اينجا چه شده.
يوسف كريمدادي

  • قهرمان دريا

دريادار ناصر سرنوشت در مدت ۴ سال كه فرماندهي ناوچه موشك‌انداز شمشير را برعهده داشت، توانست از كشتي‌هايي كه حامل بنزين سوپر و بنزين مختص هواپيما بودند حفاظت كند و به اين ترتيب نقش مهمي را در جنگ ايفا كند. فرماندهي عمليات مرواريد كه در آن سكوهاي البكر عراق منهدم و ضربه سختي به دشمن وارد شد از ديگر افتخارات او است. در اين عمليات ۷غواص شجاع ايراني از ۵ تا ۷ آذر ماه وارد خاك عراق شده و عمليات را با موفقيت به پايان رساندند كه 2 نفر آنها شهيد شدندو ۵ نفر زنده بازگشتند. به‌دليل اهميت اين عمليات، روز عمليات مرواريد به‌عنوان روز نيروي دريايي انتخاب شد. دريادار سرنوشت، يكي از بازماندگان ناوچه پيكان است كه با حمله نيروهاي دشمن مواجه شد. وقتي ناوچه پيكان مورد اصابت ۴‌موشك قـرار گرفت از ۴۶‌نفر پرسنل و 60-50‌نفر اسير عراقي كه در ناو بودند تنها ۱۳ نفر زنده ماندند.
دريادار سرنوشت يكي از آن ۱۳ نفر بود كه ۲۳ كيلومتر در دريا شنا كرد و خود را به آب‌هاي ايران رساند.