زندگی زیباست ای زیباپسند
زندهاندیشان به زیبایی رسند
آنچنان زیباست این بیبازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت
آقای کیارستمی چنانکه در گفت وگوهای متعددش توضیح داد مرد تجربه کردن در وادیهای مختلف بود. بارها گفت که کارهایی را کرده است که از انجام آن لذت میبرد و هیچگاه کار زوری نکرد. حتی زمانی که فیلمساز معروف و جهانی شد وقتی از فیلمسازی خسته میشد به سمت نجاری میرفت، نقاشی میکرد، عکس میگرفت و یا در بعیدترین وضعیت کتاب شعر چاپ میکرد با سلیقه شخصی محض به رعم انتقادهای فراوانی که به جان میخرید. اما از این کار پشیمان نبود و استمرارش میداد.
یا در نظر بگیرید ایده او برای نخستین چاپ کتاب اول تهران که تابلوهای شهر را با یک «و» در بستری زرد پوشاند و چند ماهی تمامی شهروندان کنجکاو این بودند که این تابلو مربوط به چیست؟ که از خلاقیت او در این گونه امور حکایت میکرد.
حتی به یاد دارم زمانی را که مرحوم پرویز مشکاتیان با گروه عارف در سال ۸۴ کنسرت مشترکی داشتند در تالار وزارت کشور که طراح صحنه آن مرحوم کیارستمی بود که برای هر نوازندهای یک سروی را طراحی کرده بود.
همه این تجربهها نشان میداد که خود میدانست از زندگی چه میخواهد و بر همان چه میخواست اصرار میکرد و به پای آن درخت نهال عطوفت و مهربانی میافشاند. به تعبیر مرحوم احمد شاملو او جهان را به قدر وسع خود شناخت آنجا که در هیات پرشکوه انسان زاده شد:
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین کمانِ پروانه بنشیند
غرور کوه را دریابد و هیبت دریا را بشنود
تا شریطه ی خود را بشناسد و جهان را به قدر همت و فرصت خویش معنا دهد
که کارستانی از این دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.
چنین نگاهی به زندگی بود که حتی سبب شد تا نام یکی از فیلمهایش نیز«زندگی و دیگر هیچ» لقب بگیرد و یا در آخرین روزهای حیات که اوضاع جسمیاش اندکی بهبود پیدا کرده بود، خرسند و شادمان با چشمانی درخشان به دوربین مینگریست چرا که بسیار امیدوار بود این بیماری را پشت سر بگذارد و بتواند بار دیگر زیباییهای زندگی را در ِآغوش کشد.
یا در سالهای اخری زندگی وقتی از او میپرسیدند چه توصیهای به فیلمسازان جوان دارید میگفت به جای ادبیات ازخودشان و پیرامونشان و تجربیاتشان بگویند، چرا که بر این باور بود که هر آدمی تجربهای خاص خود دارد که اگر خوب در آن تعمق کند میتواند جهانی تازه بیافریند و پیش چشم دیگران قرار دهد تا معنای این جمله حکیمانه باشد که هر انسانی خود جهانی است.
اگر چه عباس کیارستمی در یکی از اخرین گفت وگوهایی که از او به جای ماند وقتی از و میپرسند که میخواهی چه کارهایی و آثاری از شما بر جای بماند با نگاهی وجودگرایانه(اگزیستانس) پاسخ میدهد که اگر قدرت انتخاب داشتم ترجیح میدادم که خودم بمانم و نه کارهایم و برخی حرف و حدیثها درباره نحوه معالجه و جراحی او نیز همچنان شبههناک باقی ماند تا او به رغم عشق و عطشی که به زندگی داشت دل به دیار باقی دهد، اما به نظر میرسد تجربهای که او از زندگی خود برای ما به یادگار گذاشت و در آثارش به وفور میتوان حس کرد و دریافت متضاد با دیدگاه وجودگرایانهاش باشد. چرا که با رفتنش او مصداق این شعر استاد هوشنگ ابتهاج سایه در همان مثنوی بلند بانگ نی میشود که :
مردن عاشق نمیمیراندش
در چراغ تازه میگیراندش