صادقانه بگم، برام اصلاً آسون نبود كه بخوام ننويسم. ميشه به يه چيزي مثل فراق دوستي قديمي تشبيهش كرد. نزديكهاي نوروز برايت يك نامهي پنج صفحهاي نوشتم كه هيچوقت نتوانستم پستش كنم. آنجا نوشته بودم:
«تو با همان شانزدهبرگ رنگارنگت هرپنجشنبه دلشورهاي بيانناپذير در اين دل كوچك من راه مياندازي؛ از آن دلشورههاي خوب و شيرين و دوستداشتني.
هر نيمروز پنجشنبه، دوچرخه را با هيجان ورق ميزنم و اگر اسم خودم تويش نباشد، باز هم با مهر مليكاييام آن را ميخوانم.»
ولي تابستون مال جبرانه. تابستون نامهبارونت ميكنم.
مليكا جلالپور،15 ساله از آمل
- خبرنگار هميشه نوجوان
من الآن با خستگي وحشتناكي كه ناشي از چهار ساعت تمرينه و با چشمهاي نيمهباز به اميد خوردن شام، وسط فرش هال و زير پنكهسقفي پرسروصدا دراز كشيدهام و دارم آخرين نامهي دوران خبرنگار افتخاريام را مينويسم و همينطور نگرانم كه اين... نوجواني كه ميگن... به همين زودي تموم شد؟
يعني ديگه كنار آثارم قراره كلمهي جوان باشه؟ ببينم! اصلاً كي گفته 17 سال به بالا ديگه نوجوون نيستن؟ چرا بايد تو فرم خبرنگاري محدوديت سني باشه؟ نميشه يهجوري تغييرش بدين و بنويسين هما خرمي تا هميشه نوجوان ميماند؟ كنار آثارم بنويسيد خبرنگار هميشه نوجوان، خبرنگاري كه بزرگ نخواهد شد؟اصلاً مگه زوره؟
هما خرمي،18 ساله از شاهرود
- بگذار سرم خلوت بشود
دوچرخهی عزیزم، من رویم به سیاهی پر کلاغي که همین الآن قارقارش را شنیدم. من خبرنگار خوبی نبودم، ولی تو دوچرخهی خوبی بودی.
امسال وضع من به پیچیدگی کلافهای کاموای مادربزرگم بود. از قضا همین امسال هم خبرنگارت شدم. وقتی میگم عزیزی، تعارف نمیکنم، از ته دلم میگویم.
دوچرخه جانم، بگذار سرم خلوت بشود... کاری میکنم کارستان. آنقدر اثر و عکس و نوشته برایت میفرستم که ادارهی پست چشمهايش گرد شود. فقط بگذار خلوت شود این سر من...
دیگر اینکه به همه سلام برسان. دوستتان دارم. خیلی بیشتر از خودِ دوست داشتن. زین ماهت را میبوسم.
ويشار كاوه،16 ساله از تهران
- خاطرات خوش در اين يك سال
احساس عجيبي دارم. از يك طرف خيلي ناراحتم و از طرف ديگر خوشحالم. ناراحت براي پايان اين دوره و خوشحال براي كسب تجربههاي جالب و ساخته شدن خاطرات خوش در اين يك
سال.
از همان روز اولي كه خبرنگار افتخاري شدم، اتفاقات هيجانانگيز، جالب و جديدي برايم رخ داد. در اين يك سال نامههاي زيادي به خانهمان فرستادي و هردفعه من بيشتر از دفعات قبل هيجانزده شدم و تا يك هفته بعد از دريافت نامهات خوشحال و سرشار از انرژي بودم...
كيانا حجتي،14 ساله از تهران
تصويرگري: مائده غلامعلي مجدآبادي، 15 ساله از تهران