زبانم را كه انگار با فرمانهای مغز بیگانه شده، به خواندن آیاتش وامیدارم. دلم میلرزد. دیگر عقل و وجدانم زنجير نيست. گناه زبان، خطای دست، نگاه حرام از میان رفته است، با صدای اذان، پیچیده در ساز ستارگان...
آتنا شیدایی، 15ساله از تهران
- شيشهي آرزوها
سخت است آزاد کردن آرزوهایی که مدتها در یک قوطی شیشهای گوشهی قلبت جاخوش کرده است. آنها را اسیر کرده بودی، چون فکر میکردی روزی دل به تو میدهند و واقعی میشوند. مراقبشان بودي و هرروز رویشان را تمیز میکردی و... گاهی فکرمیکردی آنها را زمین بزنی؛ آنقدر محکم که تمام آرزوها بمیرند، ولی...
عاقبت یک روز عجیب بیدار ميشوی و آن درپوش ترس را برمیداری. آزادشان میکنی. یا ترکت میکنند... یا... واقعی میشوند.
زهرا عربزاده، 16 ساله از محلات
نظر شما