بابا ميگويد چارهاش آبدوغخيار است. ميگويد وقتي بچه بوده، در ظهرهاي داغ تابستان، بعد از بازي توي كوچه و گرمازدگي، بعد از سركشيدن چند پارچ آب يخ، ناهارشان آبدوغخيار بود. ميخوردند و خنك ميشدند.
از آسمان آتش ميبارد. داريم پرپر ميزنيم. بابا ميگويد چارهاش آبدوغ خيار است و دستبهكار ميشود. در يخچال را باز ميكند. سطل ماست را بيرون ميآورد. خيارها را هم. خوشحال ميشود كه پيازچه داريم. در كابينت را باز ميكند. كشمش، گردو، نعناي خشك، گل سرخ، نمك و فلفل را ميگذارد روي ميز.
مينشاندم به پوستكندن و خردكردن خيار. ميگويد ريز خرد كن. خودش ماست را ميريزد توي كاسهي بزرگتر و كمي آب توي آن ميريزد و هم ميزند. پيازچهها را خرد ميكند. ميگويد پيازچه لطيفتر است، اما اگر نبود پياز بريز. نخواستي هم نريز.
كمي فكر ميكند. از توي كابينت عرق نعنا درميآورد و دو قاشق ميريزد توي ماست. ميگويد مادرم عرق نعنا نميريخت ، اما خوشعطر ميشود. خيارها خرد شدهاند. ميگويد حالا گردوها را نيمكوب كن. ميپرسم يعني چهكار كنم؟
گوشتكوب را ميدهد دستم. بايد مغز گردو را توي سيني يا تختهي چوبي بگذارم و با گوشتكوب بكوبم رويشان تا خرد شود. ميگويد قديميها به سردي و گرمي غذاها بيشتر از حالا اعتقاد داشتند.
ميگفتند ماست و دوغ و نعنا و خيار سرد است و براي همين در آن كشمش و گردو ميريختند كه گرم است. حالا مهم نيست كي اعتقاد دارد كي ندارد، خوشمزه ميشود.
خيار و گردوي نيمكوب، كشمش، نمك و فلفل را هم اضافه ميكند. ميگويد آبدوغخيار غذاي حاضري است. قانون ندارد. هر چي داريم و هرچي دوست داريم ميريزيم، هرچي نداريم و هرچي دوست نداريم، نميريزيم!
مثلاً الآن اگر سبزي خوردن داشتيم، خردش ميكرديم و خيلي هم خوب ميشد. خامه هم جالب ميشد، اما حالا كه نداريم، غصه نميخوريم. بهجايش نعنا و گلسرخ خشك را پودر ميكنيم و ميريزيم توي ماست و تمام.
بعد ناگهان ميگويد يخ! يخ! توي اين هوا بايد يخ بريزيم توي كاسهي آبدوغخيار كه جگرمان خوب حال بيايد!
و ميآيد. جگرمان حال ميآيد. آب روي آتش است اصلاً. نان را تريد ميكنيم توي كاسه و بهبه! و بعدش خواب... آي ميچسبد!
عكس: شكيبا بوشهري