به گزارش همشهریآنلاین در این یادداشت که در روزنامه شرق و به قلم احمد مسجد جامعی منتشر شده آمده است: میگویند کسانی در کلیسایی در فرانسه پیرمرد کشیشی را سر بریدند. اندکی پیشتر، در نیس فرانسه، مردی تونسیتبار مردم بیگناهی را که در جشن ملی خود شرکت کرده بودند، زیر چرخهای کامیون له کرد و بیش از ٨٠ نفر را کشت. دور نیست که از اینگونه حوادث یا حتی بدتر از اینها پیش بیاید. متأسفانه کمکم به اینگونه «آدمکشی»ها عادت میکنیم و تأسف بیشتر اینکه آدمکشهاي ادعای مسلمانی دارند و خود را سرباز خلافت اسلامی میخوانند؛ خلافتی که بر خون بیگناهان استوار شود، قرار است کدام قانون الهی را برپا دارد؟ بیشک میتوان حدس زد که دستهایی در ساختن و پرداختن این گروه نقش دارند؛ اما سربازگیری آنها از میان جوانان و نوجوانان مسلمان در شرق و غرب عالم نیازمند شناخت زمینههای فکری و عقیدتی است که ریشه در تربیت مذهبی و باورهای تاریخی دارد. سؤال این است که چرا این اتفاق در میان دوستان و دوستداران اهل بیت پیامبر (ص) رخ نداده است؟
البته بیشتر مسلمانان دیگر هم با اینگونه تفکر، مخالف و با ما در این تعجب و تنفر شریک هستند. همه اینها از تقدس تاریخی مبتنی بر خلافت است که حکم به توجیه هر وسیله برای رسیدن به هدف میدهد. درست است که طراحی این کار تا حد زیادی حاصل فعالیتهای بعثیها و همپیمانان شرقی و غربی و نیروهای مانند آنهاست؛ اما بههرحال مهم آن است که در میان گروهی از مسلمانان این تفکر جاذبه دارد؛ تاآنجاکه از جان خود مایه میگذارند تا گروهی از بیگناهان را بکشند؛ چنانکه دو، سه روز پیش در کابل اتفاق افتاد. این حوادث و رویدادها لاجرم اهل فکر را به تاریخ ارجاع میدهد و خود آن تروریستها هم گویی اجساد دهها قرن قبل هستند که اینک دوباره سر از گور برآوردهاند.
وقتی در سال ١٣٢ قمري، با ورود سپاهیان خراسان، کوفه به دست هواداران بنیعباس افتاد و بهاینترتیب سقوط خلافت بنیامیه آغاز شد، امام صادق (ع) در مدینه به فعالیتهای خود مشغول بود. ظاهرا امام باید از این اتفاق خشنود میبود؛ زیرا دشمن قدیمی سرنگون و حکومتی با شعارها و اهداف غیراموی تشکیل میشد و در بین شیعیان هواداران بسیار داشت؛ اما امام صادق نهفقط استقبال نکردند؛ بلکه دعوتنامه رهبر داعیان، «ابو سلمه خلّال» را در برابر چشم فرستاده سوزاندند و فرمودند او شیعه ما نیست.
زمانی راز این سخن بر ما آشکار میشود که به روایتی در تاریخ طبری در حوادث مربوط به مرگ منصور عباسی توجه کنیم؛ منصور اندکی پیش از مرگ، همسر مهدی، پسر خود را طلبید و کلید خزائن خلافت را به او سپرد. به این شرط که تا پایان حیات او، آن خزائن گشوده نشود. اندکی پس از مرگ وی، ریطه، همسر مهدی با همسرش آن خزائن را گشودند. در یکی از اتاقها مجموعهای از سرهای بریده بود، از کودکان و نوجوانان و میانسالان و پیران که به گوش هریک رقعهای آویخته بودند، شامل اصل و نسب صاحب سر که همگی از آل ابیطالب بودند. این حکایت اشارهای است به قیامهای متعدد علویها در آغاز خلافت عباسی و نشاندهنده شدت و حدت خلیفه در سرکوب قیامهای رقبای هاشمی و طالبی.
پیشتر از آن هم سرکوب و کشتار دامن همه بنیامیه را گرفته بود؛ تاجاییکه زن و مرد و کودک و نوجوان و بزرگسالی از این خاندان نبود، جز آنکه بیرحمانه از دم تیغ بنیعباس گذشت و بر جنازه آنها سفره گستردند و بر روی آنها نشستند و گفتند و خوردند و نوشیدند. همه دوره بنیامیه هم به سرکوب و کشتار مخالفان گذشت که برخی از آنها مخالفت خود را تنها به صورت زبانی و کلامی ابراز کرده بودند.
درواقع یک رشته بنیامیه و بنیعباس و حتی برخی از مخالفان آن دو را به هم پیوند میداد و قساوت و آدمکشی بود. قیامکنندهها هم اغلب با وجود وعدههایی که میدادند، کمتر از خلفای جُور نبودند و شاید دست حوادث آنها را به سمت و سویی میبرد که عملشان ربطی به آنچه میگفتند، نداشت. همه اینها در پی حکومت بودند و هدف آنها دستیازیدن به هر وسیلهای را توجیه میکرد. در میان همه اینها کسانی هم بودند که امام صادق (ع) را به بیعملی متهم میکردند و یا از وی میخواستند که مانند آنان رفتار کنند. درواقع آن حضرت با ملامت و فشار همه این گروهها مواجه بود و به عافیتطلبی متهممیشد.
با آنکه امام صادق(ع) هیچکدام از دو خلافت را تأیید نفرمودند؛ اما به شیعیان خود هم اجازه نمیداد که دست به حرکات تند بزنند. آنچه از میراث شیعه اکنون در دست ماست، قسمت عمده آن بر مبنای «قال الصادق» شکل گرفته است؛ بههمیندلیل ایشان رئیس مذهب خوانده میشوند و به مذهب تشیع، مذهب جعفری میگویند. درحالحاضر اگر پشتیبانان نهان و آشکار کشورها و مجامع کموبیششناخته، نمیتوانند در میان دوستداران اهل بیت و مسلمانان واقعی برای کشتار و قتل عام دیگران سرمایهگذاری کنند، مرهون آن ادب و فرهنگ و تیزبینی و خویشتنداری و آموزگاری حضرت امام صادق (ع) است.