انگار در مواجهه با تاریکی، وقت گمشدن در تاریکی، بدیهیترین کار آن است که به هر روشی شده، چیزی را آتش بزنی تا با نور شعلهاش بتوانی اطرافت را ببینی و موقعیت خودت را پیدا کنی.
اما اگر یک لحظه خودت را جای انسانهای اولیه بگذاری و تلاش کنی مثل آنها فکر کنی، شاید دیگر اختراع چراغ، چندان هم بدیهی و آسان به نظر نیاید. برای اختراع چراغ، اول باید آتش روشن کنی، آتشی که میدانی سوزنده است و نزدیک شدن به آن، از نگاه انسان اولیه، کار خطرناکی است.
باید این آتش سوزان و خطرناک را به كنترل درآوری. یعنی جوری آن را سر یک تکه چوب قرار دهی که نه خودت را بسوزاند و نه چیزهای اطرافش را. بعد باید هدایتش کنی، یعنی باید جوری باشد که بتوانی آن را به دست بگیری و اینطرف و آنطرف ببری تا هر جا را که تو میخواهی روشن کند.
شايد ساختن چراغ از مهمترین اختراعهاي بشر باشد؛ اولین وسیلهای که یکی از بزرگترین و عجیبترین تواناییهای ما انسانها را نشان داد: توانایی رام کردن دشمنان. چراغ یکجور نشانه است، نشانهی اینکه اگر مراقب باشی و حواست باشد، میتوانی وحشیترین و بیرحمترین قدرتهای طبیعت را هم، در خدمت بگیری و از آن برای بهتر دیدن و بهتر زندگی کردن استفاده کنی!
(2)
وقتی چراغي را به دست کسی میدهي، منظورت این است که «هی، دوست من! بیا این چراغ را بگیر و اطرافت را درست نگاه کن!» شاید آن آدم، بتواند با آن چراغ، خودش، خانهاش یا هرجا و کسی دیگر را به آتش بکشد.
ولی چراغ وسیلهی خوبی برای آتش زدن نیست، برای اینکار طراحی نشده و منظور تو هم از دادن چراغ به او، خیلی بعید است این باشد که او خودش یا هرجا و کس دیگری را به آتش بکشد.
این است که چراغبخشیدن، سنتي قدیمی در میان ما ایرانیهاست. شاید هنوز کسانی در میان ما باشند که «چراغداران» قدیمیِ کوچههای تنگ و تاریک را بهخاطر داشته باشند.
«چراغدار»ها، آدمهای خیّری بودند که به نیت نذری که داشتند یا بهخاطر خدمت به اهالی شهر، پس از غروب در کوچههای شهر میگشتند و برای عابرانی که راه را گم کرده یا در تاریکی گرفتار شده بودند، چراغ میآوردند. چراغ، یکجور نشانهی مهربانی است، نشانهی دوستداشتن است... یکجور بخشش است برای درستتر دیدن و گم نشدن!
(3)
درست است که سالها از کشف نیروی الكتريسيته و اختراع لامپ میگذرد. درست است که حالا دیگر سالهاست ما در شهرهای بزرگ و کوچک دنیا، شبِ تاریک نداریم و انواع و اقسام لامپهای پرمصرف و کممصرف، اتوبانی و زنبوری، در نیمههای شب هم نور پیش پایمان میاندازند تا راه را گم نکنیم. اما هنوز هم تاریکیهایی در زندگی ما هست.
تاریکیهایی شاید هزاربار عمیقتر و بیپایانتر از شبهای بیمهتاب زمستانی، که بدون یک «چراغدار» مهربان، میتواند کابوسی غمانگیز باشد.
مثلاً در شبهای شک و تردید که نمیدانی به کی، میتوانی اعتماد کنی، در کوچهپسکوچههای ترسهای درونی و پنهانیات، که هر تصمیمی میتواند برایت یک پرتگاه یا بنبستي واقعی باشد، به یک چراغ نیاز داری، چراغی که بتواند روبهرویت را روشن کند، و تو را از آنجا که هستی و نتیجهی قدمهایی که میتوانی برداری آگاه کند.
بوده است روزهای سختی اینچنین که «فکر»، مثل چراغي به سراغم آمده است. گاهی فکر میکنم استفاده از «عقلِ» تنها، شاید حتی از استفاده از «چراغ» هم، عجیبتر باشد.
هرچه باشد، من و تو که دیدهایم «عقل» تنها، چه بلاهایی میتواند به سرِ ما و دیگران و حتی زمین بیاورد. ما دیدهایم جنگهای عظیمی را که این «عقل» تنها، به بار آورده است.
بمبهای چند تُنی که حاصل دانش و علم و یافتههای این «عقل» تنها بوده است، چندین برابر هر آتشسوزیای که انسانهای اولیه به چشم دیده بودند، میتواند خرابی به بار بیاورد.
اما همین «عقل»، همین عقل خطرناکِ خیلی وقتها بیرحم، میتواند چراغی باشد که در روز و شب، جلوی چشمهایمان بگیریم، و دنیا را زیباتر، دقیقتر و هیجانانگیزتر از آنچه فقط با «قلب» یا «احساسمان»، میبینیم درک کنیم.
گاهی به این نتیجه میرسم که عقل را هم، درست مثل آتش باید رام کرد که عقل اگر رام نشده باشد، بدتر از هزارجور بیعقلی میتواند خسارت و خرابی به بار بیاورد.
اما دست مهربانِ «چراغدار»ی را همیشه در کنارم حس کردهام، که به من یاد داده است، بدترین افراد نزد خدا، کسانی هستند که کَرند و لالند و نمیاندیشند.1 اوست که به من آموخته است، این آتش درونی را، چهطور رام کنم، و از آن چراغی بسازم، برای یک زندگی بهتر، آرامتر، دوستداشتنیتر و عمیقتر.
شاید اگر دست این چراغدار مهربان نبود که به ما یاد بدهد، «همهي سخنها را بشنویم، و بعد بهترینشان را انتخاب کنیم2»، همهی ما مدتها پیش، در آتشِ عقلِ تنهای بیایمان و بیاحساس، سوخته بودیم!
1. «إنَ شَرَّ الدَّوابِ عِندَ اللهِ الصم البکم الذین لایعقلون»، قرآن كريم، آيهي 22، سورهي انفال
2. «فَبَشِّر عِبادِ الَذينَ يَستَمِعونَ القَولَ فَيتبعونَ أحسَنَه»، قرآن كريم، آيهي 18، سورهي زُمَر