تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۶:۰۱

وای که چه‌قدر دلم می‌خواهد بنویسم. این‌ روزها چه‌قدر بیش‌تر وقت دارم که به دوچرخه فکر کنم، اما باد دارد مرا می‌برد. باد خیلی خیلی تند می‌وزد و ملاحظه‌ی هیچ‌کس را نمی‌کند... حس غریبی دارم.

احساس مي‌كنم زمان، باد شده است و تند مرا با خودش مي‌برد... يك لحظه هم آرام‌تر نمي‌وزد تا من با خودم فكر كنم و ببينم چه‌كار كنم اين عمر عزيز را! چه‌طور هلش بدهم توي يك قوطي و درش را محكم ببندم تا نگذرد و من فرصت بيش‌تري براي نوشتن داشته باشم؟

دوچرخه‌ي عزيزم، شب‌ها بيا بخوابم. دست مرا بگير و ركاب‌زنان ببر به سرزمين رؤياها! جايي كه آب‌نبات بليسيم و داستان بنويسيم. راستي! اگر وقت كردي در بيداري هم بيا. دارم به باد مي‌روم!

 

متن و تصوير: غزل محمدي از تهران