بسياري هرطور شده خودشان را به مشهد رسانده و يا از طريق امواج راديو و تلويزيون دلشان را بهدست اماممهربانيها سپردهاند. خيابانهاي اصلي با اسلوبي خاص و حيرتانگيز چراغاني شدهاند. صداي پخش مولودي از ايستگاههاي صلواتي، دود اسپندِ اطراف آن، شربت آبليموي زعفراني، آنهم با زعفران ناب خراسان و شيريني، مثل آهنربا جذبت ميكند. از ترافيك خيابانها و جادههاي منتهي به بهشترضا و خواجهربيع و... ميفهمي كه زندهها، رفتگانشان را فراموش نكردهاند و ميخواهند با آنها جشن بگيرند. به جز زائران و مجاوران، امام رئوف، مهمانان ويژهاي دارد! پيكر چند تن از شهداي مدافع حرم روي دست مردمِ شهر، به سمت حرم مطهر رضوي تشييع ميشود.
با مترو كه به سمت حرم ميروي و به ايستگاه بسيج ميرسي، صداي بلندگوي مترو هشدار ميدهد: «مسافراني كه قصد تشرف به حرم مطهر رضوي را دارند در اين ايستگاه از قطار پياده شوند». مترو كه اين ايستگاه را رد ميكند تقريبا خالي شده. از پلههاي زيرگذر قطارشهري كه بالا ميآيي گنبد طلاييرنگ آقا در چشمانت برق ميزند. بياختيار دستات به روي سينه مينشيند و سرت به نشانه احترام خم ميشود و زير لب ميگويي: «السلام عليك يا عليبنموسيالرضا». مشهديها اعتقاد عجيبي به ورودي بابالجواد دارند. از آنجا كه وارد و مشغول خواندن اذن دخول ميشوي، اشك شوق به روي گونههايت ميغلتد. حال و هواي صحن گوهرشاد و ازدحام جمعيت در آن نسبت به ساير صحنها متفاوت است. چند نفري هم گوشه صحن كز كردهاند و اشك ميريزند و فقط آقا را محرم درد دلهايشان ميدانند.
وارد روضه منوره كه ميشوي به سختي ميتواني قدم برداري. پدرهاي پسر به دوش، اطراف ضريح زيادند تا فرزندانشان بوسه بر ضريح آقا را از دست ندهند. وقتي دستات به پنجرههاي ضريح گره ميخورد چونان تشنهلب اسير در بياباني خواهي بود كه به دريا رسيده باشد. جايتان واقعا خالي... .