تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۱

همشهری دو - شید‌ا اعتماد‌: شهر، موجودی زنده است. نفس می‌کشد و زندگی در رگ‌های ترافیک‌زده ناموزونش جریان دارد.

روبه‌روي ساختماني ايستاده‌ام كه زماني بلندترين بناي شهر بوده است و از سر سوداي پادشاهي براي ديدن قلمرويش ساخته شده است. به شهر قديمي فكر مي‌كنم؛ به چشم‌اندازي كه در آن مي‌شد تا انتهاي شهر را ديد.

زمان مي‌گذرد و عمارت ديگري ساخته مي‌شود تا بر اين يكي مسلط شود و بعد عمارت‌هاي ديگر. كار به جايي مي‌رسد كه ديگر از بالاي بلندترين‌ها هم جز حاشيه‌اي نزديك ديده نمي‌شود و شهر كم نفس مي‌شود. شهر هنوز زنده است هر چند كه با اين همه ساختمان‌هاي بلند كه مثل ميخ به جاي زمين در آسمان كوبيده شده‌اند هر روز راه نفسش بيشتر و بيشتر بسته مي‌شود و خون ايستاده در رگ‌هايش مي‌رود كه زندگي‌اش را مختل كند.

شهري كه ديگر در هيچ نگاهي جا نمي‌شود، روزبه‌روز در رنگي خاكستري فرو‌مي‌رود و عمارت‌هاي قديمي با خاطره‌هاي فراموش شده‌شان رو به پشت بام‌ها و كولرهاي كهنه پوسيده دارند و تا چشم كار مي‌كند به جاي درخت، از زمين بتن روييده است.

كاش از همان سنگ اول، كسي پيدا مي‌شد و ديوار كج را بنيان نمي‌گذاشت. كاش اصلا سوداي از بالا ديدني در كار نبود... .