در اين بين يك دسته هستند كه به چيزي افتخار ميكنند كه عقلاي عالم دليلي در آن نميبينند. مثلا به پرخوري! درس نخواندن! يا حتي به بزرگ بودن سايز پا!! براي اين عده به دعا كردن اكتفا ميكنم و روي نوشته را به سمت كساني ميگردانم كه عزت و بزرگي خود را به چيزي مستند ميكنند كه توجيه عقلاني دارد و فرقي هم نميكند آنچه را كه موجب عزت خود ميدانند بازگو كنند يا در خود نگاه دارند. يكي به علم خود ميبالد، يكي به قدرت يا شجاعتش، ديگري به مهارت و يكي به تلاش خود. يكي به اخلاق پسنديدهاش، ديگري به عباداتش و آن دگر به محبوبيتش. هر يك از اين موارد در هر فردي باشد برايش عزت و بزرگي ميآفريند. ولي وقتي تمام زمينههاي بزرگي در حد اعلايش در شخصي جمع گردد، اوضاع بينهايت فرق ميكند.
آري وجود مبارك اميرالمومنين عليهالسلام در تمام ابعاد انساني در قلهاي دست نيافتني قرار دارد، در عرصه علمي سرآمد است و در صحنه نبرد بيرقيب و در عين حال هم اوست همبازي يتيمان كوفه! از شدت تواضع لقب «ابوتراب» (پدر خاك) گرفت. با كار تلاش مداوم و با دستان خود زمينهاي خشكيده را آباد مينمود و آن آباداني را وقف نيازمندان ميكرد. در سخنوري هيچ كلام بشري را نتوان با سخنش مقايسه كرد. اوست كه منش و توصيههايش در زمينه حكمراني نظريهپردازان بزرگ را به شگفت آورد و اوست كه هنگام عبادات بهقدري در وجود خداوند غرق ميگردد كه همچون چوب خشكيدهاي بر زمين ميافتد! اوست كه يك ضربه شمشيرش در جنگ خندق از عبادت جن و انس فراتر است. و عدالتي كه معناي خود را وامدار وجود نازنين اوست...
با وجود تمام آنچه اشاره شد باز هم بايد گفت «همه گفتهاند و نگفته شد، ز كتاب فضل تو يك الف».اما آنچه اميرمومنان آن را عزت خود ميبيند درخور تامل است. و آن اين دو جمله زيباست؛ «خداوندا، براي عزت من همين كافيست كه بنده تو باشم و براي افتخارم همين قدر كافيست كه تو خداي من هستي» آري آنچه بالاتر از هر چيز عزت برايمان آورد، عبد خدا بودن است و بس!
«الهي كفي بيعزاً أن اَكونَ لَك عبداً و كفي بيفَخراً أن تَكونَ لي رباً»