ترجيح ميدهد جنس مورد نظرش را از نزديك ببيند و لمس كند. اين آدابِ خريد، درست مثل يك آيين درباره همهچيز به جا آورده ميشود؛ از لوستر تا مبلمان هفتنفره كه بايد روي تكتك صندليهايش بنشيند تا دلش درباره ميزان علاقه به آن آرام بگيرد. به من ميگويد در خريد كنجكاو نيستم و بيحوصلهام. خودش اما- با وجود تذكرهاي دهباره من- انگشت ميگذارد روي شيشههاي دكانها و براي خريد يك چاقوي سبزيخردكني، اثر انگشتش روي ويترين نصف مغازههاي راسته بازار چاقوفروشها تكثير ميشود. من متهم هستم به سادهخريدن اما خودش كارت همه آن فروشگاهها را ميگيرد، مشخصات و قيمت جنس مورد علاقهاش را روي آن مينويسد و بعد از گشتوگذارهاي نسبتا كافي لابهلاي آن ويترينهاي تمامنشدني، براي هزارمين بار اولويتها را مشخص ميكند. سبك و سنگين ميكند كه اگر اين قاب را بخريم، بهتر است روي ديوار هال باشد يا روي ميز اتاق كار. در اكثر موارد وقتي نظر من را ميپرسد، جواب ثابتي دارم كه «هر جور خودت ميدوني». البته اين يك نظر واقعي است، برخلاف «خودت ميدوني»هاي او كه احتمالا پيامش چيزي است در مايههاي «موافق نيستم». من بعد از خريد ميگويم «خوبه» و «مبارك باشه» و او چشمهايش ميخندد و قربانصدقه آن كالا ميرود و نقشه ميكشد براي استفادهاش.
همه اين روزها كه مشغول خريد وسايل خانه هستيم، همه آداب اين آيين بارها تكرار شده است؛ موبهمو و با جزئيات. خود خريد از لذتبخشترين كارهاي زندگي است و خب، فقط همين يكبار است كه آدم در طول زندگي اين همه وسيله را يكجا ميخرد و لذتش بارها تكرار ميشود. از طرفي چيزهايي نامحسوس در اين خريدها در هر دوي ما شكل ميگيرد كه شايد گاهي به آنها آگاه نيستيم. مثلا براي خريد حلقه نامزدي و عقد، از همان اول تصميم گرفته بوديم كه يك حلقه كاملا ساده طلا براي او و يك حلقه ساده پلاتين براي من بگيريم و تمام. اما براي خريد بعضي چيزهاي ديگر او به شرق ميرفت و من به غرب. با اين نزديكيها و تفاوتها، در همه اين خريدها چيزهايي مخفي در ما رشد ميكند. شناختها و خاطرهها و حسهايي مشترك كه آن خريدها را براي ما ميكند و انگار ديگر آن كالاي محترم، جسم بيجان پشت ويترين نيست؛ انگار موجود زندهاي است كه قرار است در خانه و بين ما نفس بكشد و رشد كند و موجودي باشد براي رجوع به گذشته؛ به شوخيهاي من كه «اين كتابخونه رو بيشتر از من دوست داري»؛ به دعواهايي كه وقتي خسته و كوفته از تماشاي ويترينها بوديم، ما را از پا انداخت و حالا شده است جزئي از هويت آن خريد.
چند روز پيش ميگفت اگر به من بود، حكم ميدادم كه آدمها مثل آداب يك خواستگاري، قبل از زندگي حتما به يك خريد مشترك بروند. راست ميگويد؛ حتي اگر همه پسرها به جرم بيحوصلگي در خريد محكوم شوند و همه دخترها در اين المپيك نابرابر مثل كيانوش رستمي و سهراب مرادي مدال طلا بگيرند!