دكتر سيد حسن هاشمي، نوشت: امروز سالگرد درگذشت، پدر بزرگوارم «حاج سید احمد آقا» است. پدری که به سبب مرام و مسلکش، پیر و مراد ما بود و در هر عملش درسی نهفته.
یادم هست اول شهریور هر سال به حساب و کتاب اموالش میرسید. اواخر مرداد، دو روزی در خانه میماند. از فرش گرفته تا خوردنیهایی را که یک سال مورد استفاده قرار نگرفته بود، محاسبه و وجوهاتش را میپرداخت.
یک بار دیدم تخمه خربزه و هندوانه را هم وزن میکند. آن وقتها تخمهها را میشستند و بو میدادند و میشد تنقلات زمستانه.
گفتم: اینها که ارزشی ندارد. سر بلند کرد و گفت: آقاجان، کم و زیاد ندارد؛ حساب انسان باید درست و پاک باشد.
در سالهای اول دوره ابتدایی هم یکی از وظایف من و برادرانم این بود که هر روز دو نوبت به مغازه پدر برویم؛ آنجا را آب و جارو کنیم؛ بعد هم نان بگیربم و برگردیم خانه.
یک روز هنگام جارو زدن، لنگه کفشی دیدم؛ اندازه پای طفلی نوپا. انداختمش داخل سطل زباله.
پدر که آمد و از کارها پرسید، موضوع لنگه کفش را هم گفتم. صحبتم که تمام شد، گفت: آقاجان، برو لنگه کفش را بیاور. بعد هم میخ و چکش و چهارپایه خواست. آوردم. جلوی مغازه درخت توتی بود. چهارپایه را کنار درخت گذاشت و تا آن جا که قد و دستش اجازه میداد، میخ را در بالاترین نقطه کوبید و کفش را آویخت.
پایین که آمد، مرا کنار خودش نشاند و گفت: آقاجان، این حق الناس است؛ چه کم و چه زیاد. یادت باشد اگر مالی پیدا کردی، شرعاً باید سه روز در شهر جار بزنی؛ حالا که نمیشود جار زد؛ کفش را این جا آویزان کردم تا مردم ببینند؛ شاید صاحبش پیدا شود. اگر نشد، آن را میبریم و تحویل حاکم شرع میدهیم؛ هر چه تصمیم گرفت، همان میشود.
در همان سنین کودکی با خود فکر کردم دین ما در مورد حقالناس چقدر سختگیری کرده! و امروز میبینم چقدر ساده از کنارش میگذریم و نسبت به آن چقدر کم توجه شدهایم.