تاریخ انتشار: ۱۵ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۷:۰۸

همشهری دو - علی سیف‌اللهی: پس‌فردا «عروسی» می‌گیریم؛ از ساعت ۱۹ الی ۲۲، به صرف شیرینی و شام. موافق برگزاری‌اش بودم؟ نه.

گفتم پولش را خرج يك سفر خارجي كنيم. گفتم برويم مشهد زيارت و بعد هم شمال كنار دريا يا در كيش يك هفته رؤيايي بگذرانيم. گفتم پولش را اضافه كنيم به تيبا و مگاني، ال‌نودي ‌چيزي بخريم. گفتم چرا بايد پاي پسرخاله نوه مادربزرگم كه همديگر را يك‌بار در سال هم نمي‌بينيم، پول باقلاپلو با گوشت و ژله ميوه‌اي و وروديه تالار بدهيم؟ چرا همه زندگي و آبروي ما بايد به اين نمايش سه ساعته گره بخورد؟ گفتند وليمه، براي عروسي سفارش شده است. گفتند در عروسي ديگران شركت كرده‌ايم، بايد پس بدهيم. گفتند بعدها مي‌گويند عروس و داماد خسيس و ندار و هزار چيز ديگر بوده‌اند. گفتند همين يك شب است و خلاص. تا مرز مطرح كردنش در جلسه بله‌برون هم پيش رفتم اما همه يك‌صدا گفتند «نه»! هم خانواده‌ام، هم خانواده‌اش. مقاومت كردم، دليل و منطق آوردم و سعي كردم برد- بردي مذاكره كنم اما نشد.

حالا 3ماه و 13روز است براي آن 3ساعت مي‌دويم تا يك عمر بعدش حرفي پشت سر ما نباشد؛ تالار رزرو كرده‌ايم، به اندازه 300نفر ميوه و شيريني سفارش داده‌ايم، لباس عروس دوخته است، كت و شلوار خريده‌ام، كفش نو گرفته‌ايم، كارت دعوت روبان‌دار پخش كرده‌ايم. همه متأهل‌ها هزار بار در گوشم خوانده‌اند كه از فرداي عروسي چنان سبكي كه خستگي همه اين ماه‌ها، زود از تنت بيرون مي‌رود. اما تا همين 2‌ماه پيش گوشم به اين حرف‌ها بدهكار نبود. تا مي‌توانستم به جان عروس و بزرگ‌ترها، به شوخي و جدي درباره عروسي غر زدم. هزار بار از خودم و آنها پرسيدم «آخه چرا؟» و از دردسرهاي اين همه تجملات ناليدم. غرها و ناله‌هايم هنوز هم ادامه دارد؟ نه. از همان 2‌ماه پيش متوقف شد چون گفتند حالا كه به اين بازي تن داده‌اي، بگذار «شيرين» بگذرد. ‌ اعتراض‌هايم خاموش شد و خانواده‌ها تا آخر تواني كه داشتند پشت ما ايستادند و بعضي اضافات را هم حذف كرديم تا همه‌‌چيز كمي ساده‌تر باشد.

من هم مثل خيلي‌ها قاطي اين بازي شدم و تا آخرش هم خواهم رفت اما كسي بايد اين بازي را به‌هم بزند. چرا زوج بخت‌برگشته بايد تا 48‌ماه بعد براي آن يك شب قسط‌هاي 228هزار توماني بدهند؟ قبول، من در برگزار نكردن مراسم عروسي تجملاتي شكست‌ خورده‌ام اما مسئله «من» نيستم. مسئله «ما» هستيم كه نمي‌خواسته‌ايم اسير تجملات بشويم و به هزار دليل غالبا غيرمنطقي وا داده‌ايم. كاش روزي كسي كمپين‌هاي «#عروسي- پرخرج - نگيريم» و «#جهيزيه- ساده- بخريم» و هزار گفتمان اصولي ديگر را راه بيندازد تا ميليون‌ها پسر و دختر جرأت كنند وصلت كنند. كاش كسي «وليمه» و «مراسم عروسي» را دوباره و درست ترجمه كند. كاش بتوانم تا پس‌فردا همه‌‌چيز را شيرين بگذرانم؛ تا آخر صرف شيريني و شام!