تاریخ انتشار: ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۹

همشهری دو - سید احمد واحدی: غربت، تنها حس پررنگی است که اینجا به سراغت می‌آید؛ تویِ ایرانیِ شیعه‌ای که همه بغض‌ها و گریه‌ها را جمع کرده‌ای و کول کرده‌ای و آورده‌ای تا اینجا رها کنی و دلت سبک شود.

اينجا انگار چيزي گم كرده‌اي؛ چيزي كه اصلا نمي‌داني چيست؛ نمي‌داني كجاست و حتي نمي‌داني كي گمش كرده‌اي. دل آدم توي اين تكه از زمين، دل غمگين و بي‌پناهي است كه هيچ‌چيز آرامش نمي‌كند. غربت امامانت و تنهايي پيامبرت و بي‌نشاني نازدانه‌اش توي اين شهر آنقدر ناراحت‌كننده است كه طعم شيرين زيارت را به كامت تلخ كند؛ تنهايي عجيبي كه با تو حرف مي‌زند و دلت را ريش مي‌كند. اينجا همه اولياي خدا در غربتند و بار غربت، سنگيني‌اش را روي شانه‌هاي تو مي‌اندازد؛ تويي كه با خودت فكر مي‌كني با اين همه تنهايي در مدينه‌النبي، چرا به امام رضايي كه ما ايراني‌ها مثل پروانه دورش مي‌گرديم مي‌گويند غريب‌الغربا. انگار اينجا ديگر شهر پيامبر نيست؛ دشمنان پيامبر شهر را اشغال كرده‌اند.